تابستان بود. از نوروز به بعد همیشه تابستان است. بیشتر از یک دهه میشود کهاین طور است. بعضیها حتی به خودشان جرأت میدهند و میگویند زمین گرم شده است. پنجشنبه بود و باران میبارید و آن پنجشنبهی بارانی که امروز به دنبالش آمده است، همان روزی بود که همیشه به نظرم تابستانی میآید، هر چند همه لباس گرم پوشیده بودند. باران بود. یعنی قرار بود ببارد و وقتی شروع کردیم، آسمان هم شروع کرد. مثل تالار اقلیم شده بود آن اتاق جلسات شرکت مهندسی که گرفته بودیم برای جلسهی سرنوشت آکادمی فانتزی. از پنجرهها که باز بود باد تو میآمد و گاهی هم قطرات باران از همان پنجرهها تو میآمد و به چندی از آن پانزده شانزده نفری که آمده بودند شتک میزد. دود هم گاهی به جای این که از همان پنجره بیرون برود، داخل میآمد و به همه خیری میرساند.