تابستان گذشته آکادمی فانتزی (که این روزها گروه ادبی گمانهزن شده است) مشکلات بسیاری داشت. مثل همیشه نیروی کار اندک بود و کار بسیار. پتانسیل برای کارهای شدنی زیاد بود، اما جانی برای کسی نمانده بود که گاری چرخ شکستهی آکادمی را هل بدهد و از پستی و بلندیهای ساده پیش براند؛ چه برسد به رساندن آن به قلههای مرتفعتر! انگار از آن پایین نگاه میکردیم که قلهها برای ما دست یافتنی هستند، اما کفشهای آهنیمان سوراخ شده و عصاهای آهنیمان زنگ زده و بیفایده بودند.
صحبتهای راه دور زیاد بود، اما بلاخره در میعادگاه آکادمی (نیمکت تاریخی پارک لاله که در گوگلارث با همین نام پیدایش خواهید کرد) جمع شدیم. در واقع نیت پنهانمان این بود که مقصری پیدا کنیم و اعتراف کنیم دیگر توانی نمانده و بهتر است برویم دنبال سختیهای زندگی روزمرهمان که خودش به اندازهی کافی توش و توان میطلبد. اما معلوم نیست چه نیروی مرموزی بر جمع تأثیر گذاشت که بحث یکباره جهت دیگری پیدا کرد و از فرافکنی، رسیدیم به تغییر نگرش در ارائهی مطالبمان.