عنوان: جک جنگلی [1]
نویسنده: جان کریستوفر (ساموئل یود) [2]
مترجم: حسین ابراهیمی (الوند)
ناشر: نشر افق پیوند به بیرون
سال انتشار توسط نویسنده: 1974
چاپ اول: 1378
چاپ پنجم: 1388
مقدمه:
«امروزه خیلی از بزرگترهای کتابخوان ماجراهای سه کتاب معروف جان کریستوفر، کوههای سفید، شهر طلا و سرب و برکهی آتش را در خاطر دارند...»
این جمله را حسین ابراهیمی (الوند)، مترجم کتاب «نگهبانان»، کتابی تامل برانگیز از جان کریستوفر که برندهی جایزهی کتاب سال گاردین شده بود؛ در پشت جلد رمانی دیگر از جان کریستوفر با عنوان «جک جنگلی» میگوید. نام جان کریستوفر که سالها پیش کتابهایش توسط کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان به چاپ می رسید، نوستالژیای کتابخوانهای آن سالهاست. پس میتوان انتظار داشت که ترجمه و چاپ هر عنوان جدیدی از این نویسندهی محبوبِ ژانر گمانهزن نه تنها مورد استقبال ردهی سنی مخاطبان آن، یعنی کودکان و نوجوانان قرار بگیرد، بلکه بزرگها را هم به سوی این کتابها جذب کند.
بخش کودک و نوجوان نشر افق؛ کتابهای فندق یکی از انتشاراتیهایی است که در این سالها و با کم کاری کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان توانسته جای خالی کتابهای کودک و نوجوان در بازار ایران راتا حدود زیادی پر کند، نشر کتاب جک جنگلی از ساموئل یود، که کتابهایش را برای کودکان و نوجوانان با نام مستعار «جان کریستوفر» منتشر میکند بار دیگر ما را به فضایی میبرد که از خواندن سه گانه سه پایهها به یاد داشتیم. (که بیست سال بعد با اضافه شدن جلد چهارمی به آن به چهار گانه تبدیل می شود.)
دربارهی نویسنده:
ساموئل یود، نویسندهی بریتانیای متولد 22 فوریهی سال 1922 است. او شهرتش را مدیون داستانهایی است که با اسم مستعار جان کریستوفر و برای نوجوانان نوشته است و عموما فضای علمیتخیلی نرم و تا حدودی فانتزی دارند. از مشهورترین آثار او میتوان به چهارگانهی سه پایهها، سه گانهی شمشیر ارواح، سه گانهی گوی آتش و نگهبانان اشاره کرد که برای او جایزهی کتاب سال گاردین را به ارمغان آورد. بسیاری از آثار وی در ایران به زبان فارسی ترجمه شده، به چاپ رسیده و هواداران بسیاری را از گذشته تا کنون در ایران برای او به ارمغان آورده است. سه قسمت اول چهارگانهی سه پایهها (به دلیل انتشار قسمت چهارم با فاصلهی بیست ساله از سه قسمت قبل) در ایران توسط کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان به چاپ رسید که دهها هزار نسخه از آن به فروش رفت.
خلاصهی داستان:
صدها سال بعد از دوران ما، جهان تغییر کرده است و به دو بخش شهرها و سرزمینهای پرت تقسیم شده است. مردمان نیز دو دسته شده اند، شهریها و وحشیها. در این میان کلایو که پسر یک سیاستمدار است و در لندن زندگی میکند، توسط نیروهای امنیتی بازداشت و به جزیرهای کوچک تبعید میشود که به نوعی تربیتگاه نوجوانان سرکش است. کلایو سعی در بازگشت به خانه دارد و در این راه با واقعیاتی رو به رو میشود که صورت واقعی باورهای پذیرفته شده را مینمایاند.
بررسی ژانر و محتوای کتاب:
داستان کتاب، همانند دیگر آثار جان کریستوفر حول شخصیتی نوجوان میگذرد که در دنیایی خیالی زندگی میکند. این دنیا از این بابت خیالیست که دارد آیندهای فرضی را برای جهان خاکی ما ترسیم میکند (از معروفترین نمونههای این ژانر ادبی می توان به 1984 از جرج اورول اشاره کرد)، اما مصداقهایی را میتوان برای آن در جهان معاصر پیدا کرد که جان کریستوفر را به هدفش نزدیک میکند، به گفتهی خود او:
«ماجرای واکنش انسانها در شرایط سخت زندگی و بررسی این واکنشها هستند.» و سعی دارد که مخاطب نوجوان را با حس همذاتپنداری در این تجربه شریک کند، به این امید که او آمادگیای بیشتر و بهتر برای رویارویی با دنیای واقعی پیدا کند.
در جک جنگلی هم میتوان طبیعت گرایی را که خاص عموم آثار فانتزی است دید اما با چاشنی علمی تخیلی؛ آثار او و در این جا مشخصا جک جنگلی، دیدگاهی بدبینانه و دگراندیش را نسبت به پیشرفت و به کار گیری افسار گسیختهی علم دارد. به عبارت بهتر: ماشین گریزی:
«...البته اگر پنجرههای اتاقم کاملا باز نبودند همان صدای وزوز را هم به هیچ وجه نمیشنیدم. دیوارهای اتاقم ضد صوت بودند و مجهز به دستگاه تهویه. با این همه از این صدا کمی خوشم میآمد. من از بیدار شدن با بوی گلها و چمنهایی که تازه زده شده بودند، لذت میبردم. دستگاه تهویه هم رایحهی عطر آگینی را درون اتاق میفرستاد اما به نظرم هیچ وقت تاثیر عطر گلها و علفهای طبیعی را نداشت.»
جک جنگلی فضای مشترکش را با آثار مشابه نویسنده تنها از طبیعت گراییاش وام نمیگیرد، بلکه نویسنده در کتاب با بدبینی به دخترها نگاه میکند و نسبت به تصمیماتی که سیاستمدران برای آیندهی بشریت می گیرند اخطار میدهد. رد پای این دو را می توان در بسیاری از آثار جان کریستوفر به وضوح دید، هر چند مورد اول زیاد به چالش کشیده نمیشود و در حد گوشزدی برای پسران نوجوان باقی میماند و جان کریستوفر خود در جاهایی (به عنوان مثال کتاب وقتی سه پایهها به زمین آمدند) از عشق و عاشقیهای نوجوانانه استقبال میکند.
شما میتوانید کتابهای کوچک جان کریستوفر را یک بند بخوانید بدون آن که لحظهای آن را زمین بگذارید، بخوانید بدون آن که نگران اتلاف وقتتان باشید. زمانی که کتاب جک جنگلی را به پایان میبرید، احساسی از سرخوشی تجربهی سرگرمیای جذاب و مفید در شما میماند؛ این سرگرمی نه ناشی از بیمایه بودن اثر، بلکه ناشی از پُری، قلم قدرتمند و تامل برانگیز بودن آن است. مواردی که متاسفانه در بسیاری از آثار ادبی در تناقض با هم قرار میگیرند...
قسمتی از داستان:
با دیدن جانورانی که از آنجا به طرف بوتههایی که در فاصلهی یکی دو متری ما بودند، فرار میکردند، جا خوردم. آنها به اندازهی سگ اما چاقتر از آن بودند؛ پوستی پرمو و خاکستری و پاهایی کوتاه کلفت داشتند. جالب بود که با این پاها سریع هم میدویدند. در حال فرار صداهایی از گلویشان در میآوردند و من با به یاد آوردن تصویرهایی که از جانوران دیده بودم، شناختمشان. آنها گراز بودند.
گرازها که هراسان به نظر میآمدند موقع فرار دندانهای ترسناک و سفید بلندشان را هم نشان میدادند. من همان جا که بودم ایستادم اما کلی جلوتر رفت.
- پسر این جا را ببین! بالاخره به صبحانه رسیدیم.
لحظهای فکر کردم به سرش زده است و دارد دربارهی گرازها حرف میزند. من هیچ دلم نمیخواست دنبال گرازها کنم - اما یکی از آن گروه پنج شش تایی کاملا تنومند بود - تازه آنها لای درختها ناپدید شده بودند. اما وقتی دقت کردم دیدم کلی به تکه زمین مقابل چشم دوخته. چیزی که او میگفت با چیزی که من فکر میکردم، کاملا فرق داشت.
چیزهایی به ردیف توی زمین کاشته شده بودند. من ردیفهای کلم را دیدم. اما به نظر میآمد گرازها خیلیهایشان را از ریشه در آورده بودن؛ شیارها پر از گیاهان سبز در هم فرو رفتهای بودند که گلهای ریز سفید و ارغوانی داشتند. کنار ردیفهای دیگری از گیاهان، داربستهای چوبی زده بودند. از بعضی از این داربستها لوبیاهای سبز و از بعضی دیگر گوجه فرنگیهای رسیده آویزان بود.
این جا کرت سبزیکاری بود، حتما وحشیها آنها را کاشته بودند. با این حال پذیرفتن این نکته که وحشیها آن قدر باهوشند که بتوانند باغچه درست کنند، کمی تکانم داد. پس خودشان کجا بودند؟ آنجا هیچ نشانی از زندگی دیده نمیشد، اما به هر حال باید جایی همان دور و بر زندگی میکردند. میخواستم در این مورد حرفی بزنم که دیدم کلی خودش را به گوجه فرنگی ها رسانده است. او گوجه ای چید و آن را گاز زد.
- عالی است! واقعا عالی است.
پی نوشت:
[1] Wild Jack
[2] John Christopher (Samuel Youd)