دانلود شمارهی ۳9 به صورت کامل در قالب یک فایل
همهی مردم، چه مرده و چه زنده، ناشی از تصادف محض هستند!
پیرمرد و دریا!
دلتان میخواهد ده سال در زمان به عقب بروید؟ شاید برای بعضیهایتان جذاب باشد، ولی اگر قرار باشد طی این ده سال هر آن چه را که قبلاً انجام دادهاید عیناً و نعل به نعل تکرار کنید چه؟ باز هم با نفر اشتباهی ازدواج کنید، معاملهای را که میدانید در آن سرتان کلاه میرود دوباره انجام دهید، عزیزانتان را باز از دست بدهید، تصمیمات غلطتان را بدون امیدی به تصحیحشان شاهد باشید و افتضاحات گذشته را دوباره به بار بیاورید.
خب، این تم اصلی زمانلرزه است. در واقع قرار بوده که این تم اصلی زمانلرزه باشد، ولی از آنجا که نویسندهی کتاب کیلگور تروت، هوم ببخشید ونهگات است، قاعدتاً چندان به ساختار رمان وفادار نیست و پلات که هیچ، تم هم شامل این بیقانونی میشود. این عدم وفاداری در آثار متاخرتر محبوبترین پیرمرد غرغروی آمریکا مشهودتر و مشهودتر میشود، تا آن که در آخرین اثرش، زمانلرزه به اوج خود میرسد. ونهگات داستانسرایی میکند، ولی دلش نمیخواهد حوصلهی شما را با اطناب و شرح وقایع بیاهمیت سر ببرد. گله به گله وقایع و بخشهایی از داستان را که به نظرش مهمتر از بقیه است، تعریف میکند. به قول خودش در مقدمهی کتاب، این کارش مثل فیله کردن ماهی میماند که قسمتهای خوب را نگه داشته و باقی را دور میریزیم. برای توضیح این قضیه، از داستان پیرمرد و دریای همینگوی مثالی میآورد. اگر پیرمرد بهترین بخشهای ماهی را میبرید و در قایق میگذاشت، میتوانست از صید خود متنفع شود، به جای این که کل صید را طعمهی کوسهها ببیند. او خود را در قالب پیرمرد دید و داستان آخرینش را همان ماهی بزرگ. و البته این بار او اشتباه پیرمرد کوبایی را نکرد و قسمتهای خوشخوراک ماهی را برای ما به ارمغان آورد. این ساختار منجر به خلق رمانی میشود که بخشی از آن علمیتخیلی است و بخشی نظری-تفکری و فیلسوفانه.
علمی تخیلی فیلسوفانه
پلات علمیتخیلی ساده است. دنیا به دلیلی نامعلوم ناگهان ده سال به عقب بر میگردد و از 17 فوریه 2001 به 17 فوریه 1991 باز میگردد. مردم باید تمام کارهایی را که در این دهه انجام دادهاند، تکرار کنند و مهمترین چیزی که در این پروسه از دست میرود، ارادهی آزاد مردم برای انجام امور است. هواپیمای جمعیت بشری ده سال روی خلبان خودکار بود و حالا بعد از پایان این دوره، مشکلات شروع میشوند. هیچکس به داشتن اختیار عادت ندارد و با بازگشت اختیار، مشکلات بزرگی پدید میآید. رانندههای وسایل نقلیه که ده سال تمام برای رانندگی احتیاج به توجه به اطراف یا سرعتشان نداشتهاند، اینک دچار اشتباهات فجیعی میشوند که از سقوط هواپیما گرفته تا تصادفات جادهای و درون شهری خودروها را در بر میگیرد. مجروحهای زیادی روی دست نیویورکسیتی باقی میماند، تا حدی که کیلگور تروت برای امداد به یاری مصدومان میشتابد و به آنها خاطر نشان میکند که: «تو بیمار بودی، اما حالا حالت خوب شده است، و کلی کار برای انجام دادن باقی مانده.»
اما پلات فلسفی بیشتر متضمن جهانبینی خاص جناب نویسنده است. گمانم دیگر همه بدانید که ونهگات از سال 1992 تا زمان مرگش، رئیس افتخاری انجمن اومانیستهای آمریکا بود. جایگاهی که قبل و بعد از او نامهای بزرگ دیگری مثل ایزاک آسیموف و گور ویدال را نیز به خود دیده است. اومانیست بودن او به گفته خود ونهگات چنین معنایی دارد: «سعی در داشتن رفتاری خوب بدون انتظار پاداش و عقاب پس از مرگ.» ونهگات معتقد است انسانها میتوانند مشکلاتشان را بدون دخالت نیرویی الهی حل کنند. با این وجود خود را آگنوستیک میداند و معتقد است که امکان دارد خدا وجود داشته باشد. او در این کتاب واقعیت را اغلب عجیب و دور از انتظار قلمداد میکند. بخش مهمی از کتاب به ایجاد شبهه در رفتار کسانی میپردازد که مدعی آگاهی از امور روحانی میشوند، و بیش از همه آن دستهای که از این راه برای پر کردن جیبهایشان کیسه دوختهاند.
آزادی اراده
ونهگات زندگی را ابزورد و مضحک میداند و این برگرفته از دیدگاه اگزیستانسیالیستی منحصربهفردش به زندگی است. آزادی از اصول اولیهی اگزیستانسیالیسم است، امکان برگزیدن. به گفتهی سارتر، انسان محکوم به آزادی است. ولی در این داستان شاهد مثال نقضی بر «یگانه حالتی که ما آزاد نیستیم این است که آزاد باشیم که آزاد نباشیم» سارتر هستیم. ارادهای که از مردم به یغما میرود و آزادی نیز به تبع آن. در واقع ونهگات محدودیت جدیدی ارائه میدهد که آزادی را برای اولین بار، کاملاً سلب میکند. ارادهی آزاد یکی از مهمترین تمهای داستان است و ونهگات آن را از شخصیتهایش سلب میکند. با وجود این که کیلگور تروت اراده آزاد را آش دهانسوزی هم نمیداند و فکر میکند آن را زیادی جدی گرفتهایم، اما در داستان عملاً نتیجهی دیگری میگیریم و سلب و هبهی دوباره اراده برای نوع بشر نتایج فاجعهباری در بر دارد. با وجود اراده، مردم میتوانند مهارتآموزی کنند و بر پای خودشان باشند، اما بدون اراده زندگی قابل پیشبینی خواهد بود، لیکن هنوز هم امنیتی وجود ندارد.
به نسل بشر امیدی نیست!
در این داستان تناقض جالب دیگری نیز وجود دارد. علیرغم این که ونهگات خود یک دانشمند بود، دانش بشری را بزرگترین اشتباهی میداند که انسانها تاکنون مرتکب شدهاند. دلیلش هم وجود بمب هیدروژنی و فناوری رایانهای است که بیش از پیش آدمها را به سمت انزوا سوق میدهد. از آنجا که کتاب او در سال 1997 چاپ شده است، هنوز عصر اینترنت و الکترونیک را درک نکرده و تاثیر آنها را در این استدلال نمیبینیم.
Semi-autobiography
ونهگات در این داستان بیشتر از همهی داستانهای قبلیاش حضور دارد. نه فقط خودش، بلکه بسیاری دیگر از اقوامش را نیز در داستان میبینیم. و همچنین کیلگور تروت را. او بیش از هر چیز دربارهی زندگی حرف میزند، به گرمی و بیهیچ ابایی از خانوادهاش میگوید و با آن شیوهی نگارش راحتخوانش متوجه ورق زدن صفحات نمیشویم، اما در عین حال به نحوی در ذهن خواننده مینشیند و همانجا میماند. خوانندگان قدیمی و پر و پا قرص ونهگات علاوه بر سبک نوشتاری، شخصیت نویسندهی محبوبشان را نیز میستایند و از این که در این کتاب بیش از باقی کتابها شاهد خود ونهگات هستیم، واقعاً راضی هستند. حتا تا حدی میتوان این کتاب را زندگینامهی خودنوشت غیررسمی ونهگات قلمداد کرد. او این کتاب را بعد از سالها صیقل دادن و حذف و اضافه، بالاخره در سال 1997 به چاپ رساند. او یک بار کتاب را نوشت که از نتیجهی کار راضی نبود. بیش از یک دهه روی کتاب کار کرد و آن را حتا باب دندان کوسهها (منتقدین) هم نمیدید، پس تنها بخشهایی از زمانلرزهی 1 را انتخاب کرده و به زمانلرزهی 2 اضافه کرد.
برای تازه ونهگاتخوانها
اگر قصد دارید تازه ونهگاتخوان بشوید، به هیچ وجه توصیه نمیکنم با این کتاب شروع کنید. تقریباً میتوان گفت او در این کتاب هیچ چیز جدیدی ننوشته است که در کتابهای پیشینش به آنها اشاره نشده باشد؛ حتا ساختار نسبتا خاص کتاب نیز یادآور صبحانهی قهرمانان است. اما آنچه در این کتاب مهم است، نحوهی ارائه منحصربهفرد ونهگات است که اتفاقات داستان در آن بسیار بیتکلف و بیمقدمه، و گاهی حتا با کمترین ارتباطی با هم روی میدهد. این کتاب نه نوآوری سلاخخانهی شماره 5 را دارد و نه کلبیمسلکی بُرندهی آثار ابتدایی را. در این کتاب شاهد نوعی کلبی مسلکی ضمنی هستیم، چنان که گویا پیرمرد توانسته باشد در آخرین سالهای زندگی با تلخی روزگار به صلح برسد.
سرِ پیری
در انتها، به ابتدای کتاب نظری بیندازیم، جایی که پیرمرد بی هیچ ابایی از اسپویل، دست خود را در پلات رو کرده است. پیرمرد در مقدمهی جذاب و خودمانی کتاب میگوید: «اخیراً هفتاد و سه ساله شدم. مادرم پنجاه و دو سال عمر کرد، پدرم هفتاد و دو. همینگوی هم بیش از شصت و دو سال عمر نکرد. من زیادی زنده ماندم. یوهان برامس بعد از پنجاه و پنج سالگی دست از تصنیف سمفونی برداشت. دیگه بسه! پدر معمارم وقتی به پنجاه و پنج سالگی رسید، دیگر از معماری خسته شده بود. دیگه بسه! پنجاه و پنج سالگی رو خیلی ساله که پشت سر گذاشتم. افسوس!» بله، پیرمرد از آغاز این داستان هم پشیمان بود، داستانی که اگر اصرار طرفدارانش نبود نوشته نمیشد. پس این طور شد که سال آخر چاقو را برداشت و شروع کرد به فیله کردن ماهی.