نگاهی دوباره به اثر تقدیر شدهی یوشیورا یاسوهیرو
مقدمه
در ژانویهی سال 1979 یکی از کارگران دستگاههای مونتاژ خط تولید موتور فورد [1] به نام «رابرت ویلیامز» [2] در حالی که بخشهای مونتاژ شده را جمعآوری میکرد، بر اثر ضربه سنگین بازوهای یک روبات کشته شد. او اولین فردی بود که قربانی ماشینهای خودکار یا به اصطلاح امروزی «روباتها» شد.
جالب این که مرگ رابرت ویلیامز مصادف بود با پنجاه و هشتمین سالگرد نمایش یک تئاتر با نام «روباتهای جهانی روسم» (R.U.R) که در آن «کارل چاپک» [3]– نویسندهی اهل چک قرن بیستم– اولین بار نام روبات را به عنوان یک شخصیت مصنوعی وارد دنیای واژگان جهانی کرد. چاپک این کلمه را براساس یک کلمه چکسلواکی به معنای بیگاری اختراع کرد و این واژه در سال 1923 وارد ادبیات انگلیسی شد.
خانوادهی ویلیامز بعدها در سال 1979 مبلغ 10 میلیون دلار بابت این خسارت جانی دریافت کردند. هیات منصفهای که این پرونده را بررسی میکرد، تایید کرد که مرگ ویلیامز بر اثر نبود موارد ایمنی، نظیر گزینهی هشدار موارد اضطراری که در حین کار با روباتها پیش میآید، کشته شده است. البته به لطف راهاندازی خطوط مونتاژ صنعتی، روبات در دنیای امروزی به یک دستگاه معمولی و بعضاً پیش پا افتاده تبدیل شده است. [4]
با وجود این که یکی از همین روباتها باعث مرگ ویلیامز شد، امروزه روباتها به غیر از حیطهی کارخانه و کارهای سخت، کمکم به زندگی شخصی ما هم وارد میشوند، خانههایمان را جارو میکنند، مینهای نظامی را خنثی یا منفجر میکنند، به جای ما در مریخ پرسه میزنند، میوه برداشت میکنند یا از افراد مسن و کودکان مراقبت میکنند.
این تقسیم کار بین انسان و روبات و همچنین پیشرفتهای چشمگیری در زمینهی ساخت روباتها، بحث اخلاقی روباتها و ماشینها را که به عقیدهی «بیل گیتس» [5]، موسس مایکروسافت محور پیشرفتهای آیندهی فناوری خواهند بود، پیش میکشد. یکی از نگرانیهای قدیمی در مواجهه با روباتها، (و در واقع مهمترین و بحثبرانگیزترین آنها) بحث «فناوریگریزی» است که به خاطر ترس از جایگزین شدن روباتها به جای نیروی انسانی مطرح شده و نگرانیهای بعدی که از آن استنتاج میشود، مربوط به این است که هوش مصنوعی روزی از هوش انسان پیشی میگیرد.
براساس این نگرش پررنگ و رایج که بهخصوص بعد از پا به میان گذاشتن آندرویدها [6] قوت گرفت، روباتها علیه انسانها قیام کرده و کارفرمایان خود را از بین میبرند و این همان مفهومی است که طبق سه قانون روباتیک «آیزاک آسیموف» [7]، نویسندهی مشهور داستانهای علمیتخیلی، نباید اتفاق بیفتد. اولین قانون از قوانین سه گانهی آسیموف که در دهه 1950 در داستان «من روبات هستم» (I.Robot) مطرح شد، میگوید: «یک روبات نباید با ارتکاب عمل یا خودداری از انجام عملی باعث آسیب دیدن یک انسان شود.» قانون دوم این است که: «یک روبات باید از تمامی فرمانهای انسان تبعیت کند؛ مگر این که آن فرمان یا فرمانها در تعارض با قانون نخست باشد.» و قانون سوم: «تا هنگامی که قانون نخست یا دوم زیر پا گذاشته نشده، روبات باید وجود خود را حفظ کرده و در بقای خود بکوشد.»
این قوانین اگرچه در داستانها آورده شده، اما در بسیاری جاها حتا در صنایع نیز به کار میرود. حال سه دهه از مرگ ویلیامز میگذرد و تازه دولتها به این فکر افتادهاند که برای روباتها قانونهایی وضع کنند و محققان در صدد بررسی مفاهیم قانونی طرز رفتار روباتها در مقابل انسان هستند و به این فکر میکنند که آیا روباتها نیز به وکیل نیاز دارند؟!
اما گذشته از تمام این صحبتها، بیشتر دغدغههای امروز در مورد بازخورد روح انسان در تعامل با روباتهاست. به ویژه با مشاهدهی این که امروزه یکی از اهداف علم روباتیک ورود روباتها به زندگی شخصی ماست؛ چه به بهانهی همدم شدن با ما و چه به بهانهی کمک به انسانها...
قانون صفرم
آیزاک آسیموف بعداً در انتهای داستان «امپراتوری روباتها»، اصل دیگری را که از احتمال بروز مشکل جلوگیری میکرد، به قوانین سهگانه افزود و قانون اول را نیز براساس آن به صورت زیر کامل کرد:
قانون صفرم: «یک روبات نباید به بشر آسیب برساند یا با خودداری از عملی موجب آسیب به بشر شود.»
قانون اول (تکمیل شده): «یک روبات نباید به انسان آسیب برساند یا با خودداری از عملی موجب آسیب دیدن او شود، مگر این که قانون صفرم نقض شود.»
قانون چهارم
در سال 1974، یعنی دو دهه پس از مطرح شدن قوانین سهگانهی روباتیک آسیموف، «لیوبن دیلوف» [8]، نویسندهی بلغاری داستانهای علمیتخیلی در کتاب «راه ایکاروس»، قانون دیگری را به قوانین سهگانه آسیموف افزود، مبنی بر این که: «طراحان روبات حق ندارند برای دادن ساختار انسانی به روباتها، روباتی بسازند که روان داشته باشد.»
قانون چهارم بنیاد دوستان
«هری ماریسون»[9]، رئیس آکادمی تکریم آسیموف در سال 1986 کتابی را با عنوان قانون چهارم روباتیک نوشت و در آن قانون چهارم را این گونه مطرح کرد که: «تولید دوبارهی یک روبات در صورتی میتواند انجام بگیرد که آن روبات با هیچ کدام از قوانین اول، دوم و سوم تعارض نداشته باشد.»
قانون پنجم
«نیکولا کساروفسکی» [10]، نویسندهی بلغاری داستانهای علمیتخیلی در سال 1983 در کتابی با عنوان «قانون پنجم روباتیک» نوشت: «یک روبات باید بداند که روبات است.» استدلال کساروفسکی این بود که اگر یک روبات انساننما به نحوی بپذیرد که روبات نیست، میتواند قوانین اول تا چهارم را نقض کند.
قوانین قرن بیست و یک
در ماه اوت سال 2009، دو مهندس آمریکایی با هدف تحقق ساخت روباتهای آینده، سه قانون روباتیک آیزاک آسیموف را به شکلی مدرن و امروزی تشریح کردند.
قوانین پیشنهادی وودز و مورفی[11] به شرح زیر است:
روباتها این روزها راهشان را به داستانهای زیادی باز کردهاند. مخصوصاً آن خاصترینهایشان؛ آنهایی که گاهی ظاهرشان با آدمها مو نمیزند؛ همینطور است؛ آندرویدها را میگویم. همانهایی که اصلیترین دغدغههای دنیای روباتیک و هوش مصنوعی شدهاند و در راس روباتهای هوشمند، بشر همیشه از خطر عصیان و برتریطلبیشان ترسیده.
اما! بگذارید این بار نترسیم. بیایید تا با هم برای یک بار هم که شده به آن روی سکه نگاهی بیندازیم؛ به آندرویدهای دوستداشتنی یک کارگردان ژاپنی.
×××
این روباتهای انساننمای مهربان!
نگاهی بر فیلم بلند «زمان ایو» [13]
در زمانی دور در کشور ژاپن، زمانی که روباتها کمکم اینقدر به انسانها شبیه شدهاند که به این راحتیها نمیشود از هم تشخیصشان داد، اتفاقی عجیب شروع میشود.
اگر چه این اتفاق بر خلاف برنامهریزی آندرویدها و روباتهاست؛ اما به دلایلی آنها کمکم درک و احساس خودشان را از پدیدهها پیدا میکنند. این اتفاقات عجیب که از قضا به ظرافت تمام هم روی میدهند، از دید «ریکوئو» [14] دور نمیماند. او کنجکاو میشود که بداند «سامی» [15]، آندروید خانگیشان که هیئت دختر جوانی را دارد، بدون این که تحت فرامین اعضای خانه باشد، کجا میرود!
ریکوئو به همراه دوستش«ماساکی»[16] که معتقد است« نباید به روباتها چندان اعتماد کرد»، به دنبال کشف معمای سامی، برنامههای آندروید خانگی را زیر و رو میکنند و در ادامه پس از دنبال کردن دادهها توسط جیپیاس، به کافهای کوچک میرسند که مشخصهای خارجی ندارد.
بر اساس قوانین کافه، هم انسانها و هم روباتها میتوانند اوقات خوشی را در کافه تجربه کنند؛ به شرطی که قوانین کافه را زیر پا نگذارند و قانون بسیار ساده ست؛ آنها نباید بین انسانها و روباتها تبعیضی قائل شوند! حتا چه بهتر که اصلاً در پی کشف این مسئله بر نیایند که چه کسی روبات است و چه کسی انسان!
داستان روایت میکند که تنها مشخصهی متمایز کنندهی روباتها از انسانها در عصر کذایی، حلقهای الکترونیکی است که به صورت مشتی داده بالای سرشان در حال چرخش است. حلقهای که بیشباهت به حلقهی فرشتههای دوران کودکیمان نیست!
ریکوئو و ماساکی به زودی پی میبرند که ورود به کافه، این مشخصهی روباتها را از نظر پنهان میکند؛ در نتیجه تشخیص تفاوت بین آنها و انسانها تقریباً ناممکن میشود.
ریکوئو و ماساکی در حالی که به سختی از پس درک اولیهی این موضوع که چطور امکان دارد روباتها برنامهها و قوانین خود را زیر پا بگذارند برمیآیند، در پی کنجکاوی برای حل سوالاتشان، اوقات فراغت روزهای بعدی خود را در حال و هوایی سراسر تعجب و حیرت درون کافه میگذرانند. آنها با مشتریهای ثابت کافه آشنا میشوند؛ با آنهایی که نمیدانند انسان هستند یا روبات.
با «ناگی» [17]، دختر جوان صاحبکافه که با گشادهرویی و اقتدار مدام به آنها گوشزد میکند که قوانین را زیر پا نگذارند؛ با دختربچهی کوچک و پیرمردی که از او مراقبت میکند؛ با «آکی» [18]، دخترکی که برای اولین بار با آنها همکلام می شود و با زوجی که به نظر به هم علاقهی زیادی دارند.
تا این که بالاخره یک روز سر و کلهی سامی پیدا میشود و ریکوئو میفهمد که روبات خانگیشان واقعاً خودسرانه عمل میکند و مشتری دائم این کافه است. با این که روباتها در محیط خارج از کافه به سختی مثل یک انسان رفتار میکنند، ریکوئو کمکم تغییری را در خودش احساس میکند. دیدگاه ترسناک او در رابطه با روباتهایی که خودشان برای خودشان تصمیم میگیرند، کمکم کنار میرود و او به این موضوع فکر میکند که آنها چطور فکر میکنند و با وجود شباهتهای بینظیر ظاهریشان با انسانها، چه چیز آنها را از آدمها متمایز میکند.
آنهایی که یک عمر در خدمت انسانها بودهاند و هر رفتاری که فکرش را میشود کرد با آنها شده است؛ و حالا بشر حس میکند که باید نقش این ماشینهای هوشمند را در تمام عرصههای زندگی کمرنگتر کند.
آن هم درست زمانی که ریکوئو برای آنها قلبی تصور میکند که نمیتپد؛ اما مهربان است. برای آنهایی که مثل کاتوران [19] تمام عمر ماشینیشان را وقف نگهداری از بچهها میکنند و تنها خواستهشان این است که دیگران فراموششان نکنند؛ آنهایی که مثل سامی گاهی به طعم قهوهی صاحبانشان فکر میکنند و آنهایی که مثل تکس [20] دوست دارند حتا در سکوت، در کنار انسانهای دوستداشتنیشان باشند و از آنها محافظت کنند. همان تکسی که رد روغنی جاری شده از گوشهی چشمهایش همیشه رد اشک را برای مخاطب تداعی میکند.
و حالا برای ریکوئو خطر عصیان و سرپیچی روباتها نیست که حرف اول را میزند؛ او به لذت گذران روزهایش در زمان ایو فکر میکند. به مکانی که به لطف وجودش نیازی نیست که دیگر به مقولهی دنیای مجزای روباتها و انسانها فکر کند. او به احساس خودش و آنها فکر میکند....
***
یوشیورا یاسوهیرو را میتوان به جرات از بهترین کارگردانان فیلمهای انیمهای کوتاه، بلند و معناگرا دانست که نگاهی دوستداشتنی و مفید به مقولهی آندرویدها و روباتها داشته است؛ آن هم نه در این عصر و دوره؛ در روزگاری که روباتها سهم بیشتری از معادلات این زندگی را به خودشان اختصاص میدهند.
انیمهها و فیلمهای کوتاه او علیرغم این که همه به لطف وجود آندرویدها و روباتهای رنگارنگ، تماماً در سایهی ژانر علمیتخیلی قرار میگیرند، بینهایت دوستداشتنی، گرم و صمیمانه هستند. یوشیورا علاوه بر اشاره به مقولهی روباتها به گونهای که ترسناک و تهدیدبرانگیز نباشند، از آنها پلی میسازد برای بیان مفاهیمی که ارزشی والاتر از ترس بشریت از عصیان احتمالی این ساختههای هوشمند دارد.
یوشیورا بیشک یکی از کارگردانان موفق فیلمهای کوتاه انیمهای به شمار میرود که توانسته داخل هر کدام از فیلمهایش -چه کوتاه و چه بلند- مفاهیمی بس ارزشمند را با هنرمندی تمام جای دهد. اما راستش علاقهی چندانی به مسائل رک و پوستکنده ندارد!
با توجه به دغدغههای بشریت در مورد روباتها به یقین میتوان گفت که امروزه آندرویدها یکی از اصلیترین پایههای داستانهای علمیتخیلی به شمار میروند. معمولترین برخورد با آندرویدها در این سبک از داستانها، این است که مسئلهی دستیابی بشر به هوش مصنوعی، آنچنان قوی که بتواند خودش فکر کند، حس کند و مثل ما آدمها به راحتی صحبت کند، مدتهاست که حل شده است. حالا دغدغهی مهم داستانها در مورد تنشها و جریانات بین انسانها و این هوشهای مصنوعی است.
حالا داستانها از آندرویدهایی صحبت میکنند که تبدیل به انسان میشوند، آندرویدهایی که نقش یک قهرمان را بازی میکنند، یا آنهایی که اگر شورشی نباشند، نقش واقعی خود را در کمک به انسانها به نحوی به انجام میرسانند.
اما گذشته از تمام این صحبتها؛ حقیقت این است که این داستانها، به طور خاص داستانهایی در مورد آندرویدها نیستند؛ بلکه داستانهایی هستند که دربارهی وضعیت انسانها و مفهوم انسانیت آنها حرفهایی برای گفتن دارند.
یکی از مهمترین جنبههای نگارندگی دربارهی مفاهیم انسانی و به تصویر کشیدن چیستی و هستی آدمها در داستانهای آندرویدی، نظیر آنچه که زمان ایو قصد اشاره به آن را دارد، به تصویر کشیدن زشتی مفهوم نژادپرستی در جوامع انسانی است.
زمان ایو علاوه بر تکیه بر تمام جنبههای احساسی و انساندوستانهی ماجرا، بار دیگر سعی میکند تا بر مفهوم ناخوشایند تبعیض، گذری داشته باشد. اگر چه شاید سنجش و درک این مفهوم در کنار روباتهایی که امروز فاصلهی زیادی با ما به عنوان انسان دارند تا بتوانیم حق زندگی برابر برای آنها قائل شویم، مقداری سخت باشد؛ اما مگر داستانها برای درک بهتر همین مفاهیم پا به دنیای ما نگذاشتهاند؟
آندرویدهای داستان زمان ایو، آنقدرها هم آندروید نیستند؛ حتی بیننده هم مثل کاراکتر انسانی داستان تا مدتی فرق بین روباتها و انسانهایی را که ریکوئو در کافه با آنها سروکار دارد، نمیداند.
داستان سعی داشته تا محیطی واقعی و در عین حال موجه را برای مخاطب به تصویر بکشد؛ که اگر چه آنها روبات هستند و عصای دست انسان، اما اگر شروع میکنند به درک خودبهخودی محیط (چنانچه که تنها انسانهای ذیشعور قادر به درک و حس محیط هستند)، پس چه فرقی بین ما و آنها باقی میماند که بخواهیم رفتار تبعیضآمیز و نژادپرستانهای را با آنها در پیش بگیریم؟
فیلم با کارگردانی ماهرانهی این کارگردان جوان، آنقدر مکثهای مادی و قابل لمس در خودش دارد که مخاطب در مواجهه با مقایسههایی که هضمشان نیاز به تفکر دارد، احساس ناخوشایند لقمهای که نمیتواند آن را قورت بدهد نداشته باشد.
این هوشهای مصنوعی مدرن داستانی، شاید گذشته از قوانین بنیادینی که از آن پیروی میکنند، کمکی باشند برای درک انسانیتر و احساسیتر بشریت از خود و محیط پیرامونش. چیزی مثل درک بهتر ریکوئو از خودش و دنیای آندرویدها؛ درخششی از باور که باعث میشود در انتهای داستان برای آنها آهنگی بنوازد؛ و یا مثل درک بهتر ماساکی از روبات خانگیش؛ که البته ماجرای این بخش دوستداشتنی از انیمه را به کنجکاوی شما واگذار میکنم.
شاید بتوانم با اطمینان بگویم که فیلم بلند زمان ایو، از معدود انیمههای علمیتخیلی خواهد بود که از دیدنش احساسی صمیمانه و گرم، و نه ماشینوار به شما دست خواهد داد. آنقدر که از دیدنش و از ناگفتههایش لذت ببرید.
و...
بگذارید از انتهای داستان بگویم!
از انتهای انتها! از سرگذشت ناگی و شیوتسوکی[22]؛
از آنجا که تیتراژ پایانی فیلم با صدای خوشایند گروه کلافینا (Kalafina) از سرگذشت دخترکی میگوید که روباتها را دوست دارد. دخترکی که با وجود تمام سختیها و صدمههایی که در قبال علایقش متحمل شده، رویایی دارد! رویای همزیستی آدمها و آندرویدهایی که اگرچه از گوشت و پوست ساخته نشدهاند، اما مهربانند و حقی برای زندگی دارند. رویای لبخند زدن آنها در کنار هم! و حالا او صاحب یک کافهی بسیار بسیار خاص است.
حتماً میتوانید باقی ماجرا را حدس بزنید!
که او اگر چه دست و پایی آهنین دارد؛ اما هنوز یک انسان است.
[1] Ford Motor
[2] Robert Wiliams
[3] Karel Čapek
[4] Elecrtonicsweekly, No.17, P 32, 2008.
[5] Bill Gates
[6] Android
[7]Isaac Asimov
[8] Lyuben Dilov
[9] Harry Martinson
[10] Nikola Císařovský
[11] Woods & Murphy
[12] IEEEIntelligent Systems, No.25, p 41, 2007.
[13] Time of Eve
[14] Rikuo
[15] Sammy
[16] Masaki
[17] Nagi
[18] Aki