نام اصلی کتاب: Servant of a Dark God
نام فارسی کتاب: خادم خدای تاریکی
نویسنده: جان براون
ناشر: انتشارات تور[۱]
تاریخ انتشار در آمریکا: ۱۳ اکتبر ۲۰۰۹
گونه: فانتزی حماسی
دربارهی نویسنده:
جان براون داستانهای کوتاه گوناگونی را نوشته که با داستان «بوی آرزو[۲]» برندهی جایزه شدهاست. «خادم خدای تاریکی» نخستین رمان او است و نخستین جلد از رمان فانتزی حماسی تازهای که جلدهای بعدی آن سالهای ۲۰۱۰ و ۲۰۱۱ منتشر میشوند.
خلاصهی داستان:
تالن[۳] جوان در دنیایی زندگی میکند که روزهای زندگی یک نفر میتواند نابود، خریده، و یا دزدیده شود. تنها اربابان[۴] بزرگ که بر هر سرزمین فرمان میرانند و روحخوارها[۵]، موجودات تاریکی که روح را از مردم و دیوها میدزدند، رازهای این قدرت را میدانند. در سرزمین تالن، ارباب ناپدید میشود و روحخوارها بین مردم حل میشوند.
قبیلهها شکارچیان بزرگ را فرا میخوانند، و تالن خود را نقطهی هدف دیگران مییابد. هر چند مبارزهی تالن در برابر روحخوارها و شکارچیان آنها است، اما مشکلات بزرگتری هم دارد. موجودی از نیروی ترسناک قیام کردهاست، یکی از آنهایی که قدرت مردم را در دست دارد. مادران او در گذشته آدمیان رعیت را مانند گلهی حیوانات پرودهاند. او آمده تا چیزهایی را که حق او است، پس بگیرد.
تالن که طعمه شده در شبکهای از خرافات و رازهای باستانی است، باید برای یافتن دشمن واقعیاش مبارزه کند، پیش از آن که مادر[۶]، یکی از آنهایی را که به همان فرمانروای نابودی انسان تبدیل خواهد شد، بیابد.
طبقهبندی:
«خادم خدای تاریکی» رمان فانتزی حماسی سنتی است با رگههایی از کارهای دیوید فارلند[۷]، گرگ کیز[۸] و جیمز کلمنس[۹] و با نشانههایی از براندون ساراندون[۱۰]، دیوید کک[۱۱] و کیت الیوت[۱۲].
توضیحات:
این کتاب دارای ۴۴۸ صفحه و ۴۹ فصل است، همچنین نقشهی سرزمینهای قبیلههای وایتکلیف[۱۳] و واژهنامه کوچکی در این کتاب جای گرفتهاند. راوی کتاب، سوم شخص است که داستان از دید تالن[۱۴]، شوگر[۱۵]، هانگر[۱۶]، آرگوت[۱۷] و چند شخصیت اصلی دیگر که اسکیر مستر روبالوت[۱۸] در بین آنها است، روایت میشود. «خادم خدای تاریکی» میتوانست در همین کتاب به پایان برسد، اما به زودی شاهد جلدهای تازهی آن خواهیم بود: «نفرین خدای تاریکی[۱۹]» و «شکوه خدای تاریکی[۲۰]».
۱۳ اکتبر ۲۰۰۹ زمانی بود که «خادم خدای تاریکی» از طریق انتشارات تور در کتابفروشیهای آمریکای شمالی عرضه شد. طرح روی جلد این کتاب را ریموند سوانلند[۲۱] طراحی کردهاست.
نقد و بررسی:
این رمان با آغاز سری فانتزی تازهای از یک نویسنده تازهکار، دنیای مجازی جدیدی میآفریند؛ دنیایی که چیزهایی دربارهی جادوها، دینها و مذهبها و فرهنگهای تازه میآموزد؛ همراه با معرفی شخصیتهای جدید.
دنیایی که جان براون آفریده، سرشار است از جادوی سیاه و عجیب (ویوها[۲۲]، اربابان / ایزدان، اسلت[۲۳]، دریدمنها[۲۴]، ویکتورها[۲۵]، اسکیر[۲۶]، راولرها[۲۷])، رازهای افسانهای (بیشهی هسیمایها[۲۸]، مادر) و کشمکشهای نژادی بین موکادیانها[۲۹] و کورامیتها[۳۰]. با توجه به اطلاعات پخش شده در کتاب، دنبال کردن نیمهی اول داستان میتواند برای خواننده کمی مشکل باشد، حتی با وجود یک فرهنگ لغت. بخشی از جادوها و ایدهها شبیه به «اربابان طلسم[۳۱]» دیوید فارلند است، اما جان براون به اندازهی کافی ایدههایی نو و تازه به کار بردهاست.
داستان استادانه نوشته شده و دارای ریتم و ضربآهنگ مناسبی است. شخصیتها، چه شخصیتهای اصلی و چه شخصیتهای فرعی، خوب پرداخته شدهاند و شاید جذابترین شخصیت داستان، هانگر باشد، یک ضد قهرمان که روح و شخصیتی از انسانهای مختلف را در بر دارد. صدای راویها به خوبی در داستان جریان دارند، و تا جایی که داستان اجازه دهد و نیازی به تغییر دیدگاه نباشد، داستان را پیش میبرند. دیالوگها درست نوشته شدهاند، به ویژه دیالوگهایی که با حاضرجوابی بین شخصیتها رد و بدل میشود. نامهای بعضی از شخصیتها، نامهای چیزها و صفتها در زبان انگلیسی است، مانند ریور[۳۲]، لیف[۳۳]، پیوریتی[۳۴]. صحنههای اکشن و مهیج داستان هم خواننده را با خود همراه میکند.
«خادم خدای تاریکی» داستان فانتزی حماسی است از شخصیتهای جوان، تواناییهای ناشناخته، نیروهای باستانی و نبرد بین خیر و شر. جان براون داستانش را در تقابل موکادیان و کورامیت، غرور اسلت و خط باریکی بین خیر و شر تعریف میکند.
فصل اول داستان:
پادشاه زورگو در روز با سنگها میرقصد،
در شب برای غذاخوری میآید،
و همسران کشاورزان نادان را گول میزند
تا فرزند هیولای او را نگاه دارند.
شوهران، او را برای شکار میجویند
و او را در جایی که سکنا گزیده میگیرند،
اما پادشاه نیرنگباز، با دستی شیطانی،
روان آنها را میدزدد.
۱
شکار
بارگ[۳۵]، مسئول درو و قصاب روستای پلام[۳۶]، در باریکههای نور اول صبح با شماری از مردان، چشم انتظار قتل دوست خوبش اسمیت[۳۷]، همسر او و دو فرزند آنها ایستاده بود.
آه، هیچکدام از آنها این را قتل نمینامیدند، اما همه میدانستند که نتیجهاش همان خواهد شد. و آنها مگر چه انتخابی داشتند؟
روستاییان توسط دیگران در منطقه متحد شده بودند و در گروههایی استقرار یافته دور خانهی اسمیت تقسیم شدند. یک گروه پشت آسیاب پنهان شد. گروه دیگری، که توسط بارگ رهبری میشد، پشت انبار غلهی خانوادهی گالسون[۳۸] جای گرفت. سومین گروه هم درون بیشه در حومهی روستا به انتظار نشست.
بارگ با مردانش یک ساعت صبر کرد تا اسلحههاشان را بررسی کنند و با شوک ماجرا دست و پنجه نرم کنند و انتظار در سکوت برای علامت. نخست، یک مشت بیگانه از آنچه انجام خواهند داد، لاف زده بودند. یک موکادیان که زرهای از قبیلهی وارگون[۳۹] را پوشیده بود، گفت: «به من توجه کنید.» گویش وارگونش قابل فهم نبود، حرف «ر» را بیش از حد میکشید. «من یکی از پنج ضربهی اول را فرود میآورم.»
بارگ مشتی از موهایش را به نشانهی سوگواری با چاقو برید. «تو یکی از پنج نفری اولی خواهی بود که او دل و رودهاش را بیرون میریزد.» او مشتی دیگر از موهایش گرفت و برید.
وارگون گفت: «میدانی چه کار میکنی؟»
«میدانم امروز روزی است که برای کشتن مردی که زندگیام را نجات داد، همکاری میکنم.» او مشت دیگری از موهای بریده شدهاش را روی زمین ریخت. «اسمیت یک شیر غرنده است. باید بسیار مراقب باشید.»
وارگون چیزی در جواب نگفت، اما چه میتوانست بگوید؟ او فقط سعی میکرد ترسشهایش را پنهان کند. اسمیت اسپارو[۴۰] جنگجوی نیرومندی بود، و اگر اتهامات علیه او حقیقت داشت، پس معلوم بود بعضی از آنهایی که امروز جمع شده بودند، خواهند مرد.
طلوع آفتاب تازه زمینها و بامهای پوشالی گرداگرد روستا را نقرهپوش کرد و خروسها را به آوازخوانی واداشت. گلهی گاو در چراگاه به صدا در آمد، سگ ولگردی خارج از دسترس زن میخانهدار به ماری که سعی میکرد به درون سبزههای بلند بخزد، پارس کرد، و پایین در زمین جنوبی تعدادی آهوی کوهی سرگردان فهمیدند که اکنون زمان ترک کردن زمینها و پیدا کردن پناهگاه است. مردها فهمیدند که تنها چند دقیقه با علامت فاصله دارند.
*****
در یک طرف دهکده نزدیک جنگل و خانههای گالسون، دختر اسمیت، شوگر، در انبار غله ایستاده به دو اسبشان غذا میداد و صدای جرنگجرنگ تلهی زنگداری را از باغش شنید و به دنبال آن فریاد خرگوش صحرایی ترسیدهای به گوش رسید.
هیچ چیز نمیتوانست حتی از یکی از تلههای شوگر فرار کند. و از صدای درگیری و زنگ، معلوم بود که موجود بزرگی است. همهی این آشوب به طور قطع برای کشاندن میدنایت[۴۱] و اسکای[۴۲]،سگهای خانوادهاش بود. به آنها یاد داده بود که او را با بازیش تنها بگذارند، اما آن دو دوست داشتند تا جایی که میتوانستند قوانین را دور بزنند. پس شوگر چنگک یونجه را زمین گذاشت، به فنسی[۴۳]، مادیانشان، و سوت[۴۴]، اسب جدیدشان فهماند که بعداً برمیگردد. سپس کیسهی شکارش را برداشت و از انبار غله خارج شد و با پاهای برهنهاش به حیاط رفت.
خانههای روستا مانند کشتیهای پهنی بودند شناور در میان دریای دانهها. اما دریای آرامی نبود. دا[۴۵] جفت درها را به نشانهی باز بودن آهنگری بیرون داده بود و در کنار سندان ایستاده به سختی سرگرم کارش بود. گلهی گاو کشاورز گالسون صدا میکرد. آنها پرصداترین گلهی گاو در تمام منطقه بودند. شوگر آنها را به صورت گلهای در انتهای دور چراگاهشان دیده بود، هنگامی که منتظر یکی از نوههای گالسون برای باز کردن دروازه بود تا به مخزن آبیاری بروند. اما عجیب بود... یک نفر باید آنها را خیلی وقت پیش بیرون برده باشد.
آن سوی دروازهی چراگاه خانههای با سقف پوشالی کشاورز گالسون، فرزندانش و نوههای بزرگش قرار داشتند. تقریباً همهی روستا این بود. نور ملایم زرد رنگ آتشدانی که میسوخت هنوز در بسیاری از پنجرهها میدرخشید. در بیرون، یکی از زنها از دستشویی در لباس شب کمرنگی که به تن داشت، به خانه برگشت. نوزاد گریانی در آغوشش بود.
زن به اطراف نگاه کرد، و شوگر از زمینش دستی برایش تکان داد، اما او در جواب این کار را نکرد؛ در عوض، زن به سرعت به سمت خانهاش دوید. ممکن بود شوگر را ندیده باشد. اما ممکن هم بود دیده باشد. بعضی از گالسونها فکر میکردند که سوار اسب فرمانروایی هستند.
شوگر به سمت باغ رفت، دروازه را باز کرد، و به زیر تاق گل رز بالارونده قدم گذاشت. بوی لیمویی از شکوفههای صورتی به فراوانی در هوا روان بود. او در امتداد ردیفهای سایهای از سبزیها گام برداشت تا هنگامی که به نخود فرنگیها و سبزیهای سالاد رسید.
آنجا خرگوش بزرگی را پیدا کرد، یک دمسیاه که تبدیل به صبحانهی بسیار خوبی خواهد شد.
برایش آسانترین راه بود که خرگوشها را با چوب محکمی بکشد، اما نمیخواست پوست خرگوش در ناحیهی سرش خراب شود، پس کیسهی شکار را آماده کرد و حیوان را درون آن انداخت. این بخش از باغ هنوز از آبیاری دیروز مرطوب بود و گل و لا به کف پاهای برهنهاش چسبید.
هنگامی که خواست کیسه را ببندد، خرگوش ضربههای سنگینی زد. برای خودش هیولایی بود. حداقل دوازده پوند.
کیسه را کمی دور کرد تا از ضربات و پنجههای خرگوش در امان بماند و به سرعت دست و پای حیوان را در یک جا نگه داشت. حیوان با آشفتگی صدا میکرد، اما شوگر یک طرف خرگوش زانو زد، تا با فشار دادن، هوا را از ششهای جانور خارج کند. او فشار میداد تا هنگامی که فهمید دارد دندههای خرگوش را میشکند، پس منتظر شد تا خرگوش خفه شود.
خرگوش غولپیکر در زیر دست و پای شوگر مبارزه کرد. خرگوش بیشتر از یک بار جفتک انداخت تا زمانی که بسیار آرام شد. شوگر طناب تله را از دور پاهای جانور باز کرد. خرگوش به نظر مرده میآمد. اما او پیش از این فریب خورده بود. سالیان گذشته، پیش از آن که عادات ماهیانه به سراغش بیاید، خرگوشی را گرفته و به درون خانه برده و روی تختهی قصابی گذاشته بود. در تمام این مدت خرگوش در دستانش به دروغ مانند لباس بیمصرفی افتاده بود، اما بار دوم که شروع به قصابی کرد، جانور پرید و با ضربهای چاقو را از دست شوگر بیرون انداخت. سپس به زیر میز جهید و از پنجره فرار کرد. بنابراین شوگر به خفه کردن این خرگوش ادامه داد.
در سرتاسر چراگاه سگهای گالسون پارس کردن را آغاز کردند. آنها به گروه سگهای دیگری که برای میلر[۴۶] بود، پیوستند.
سگها بیشتر زمانی این گونه پارس میکردند که مسافرانی از آنجا میگذشتند. شوگر به اطراف نگاهی انداخت تا علت سر و صدا را دریابد و دستهی عریضی از مردان را در سمت دور چراگاه گالسون دید.
موکادیانها در حالتی جنگی با کمانها و نیزههایی رژه میرفتند، کلاهخودهایشان در نور آغازین صبحگاه سوسو میزد. همچنین نیزهدارها سپرهای نقاشی شدهای را با طرح عجیب و غریب سر گراز که درون حلقهای نارنجی رنگ قرار داشت، حمل میکردند. این نشان قبیلهی فیر-نوی[۴۷] بود.
دیدن این گونه صحنهها، زیاد عجیب نبود. همهی مردان، موکادیان و کورامیت، موظف بودند به طور مرتب در ارتش قبیلههایشان حضور داشته باشند. اما چیزی در اینجا درست نبود.
او برگشت و دستهی دیگری را دید که از مزارع میلر میآمدند.
سپس فهمید: این مردها با هم متحد بودند، اما نه در یک آوردگاه تمرینی. نه، آنها برای خانهاش برنامهای داشتند.
پانویس:
[۱]. Tor Books
[۲]. The Scent of Desire
[۳]. Talen
[۴]. Divines
[۵]. Soul-Eaters
[۶]. Mother: مادر در این داستان نام موجودهایی اسطورهای است.
[۷]. David Farland
[۸]. Greg Keyes
[۹]. James Clemens
[۱۰]. Brandon Sarandon
[۱۱]. David Keck
[۱۲]. Kate Elliot
[۱۳]. Clan Lands of Whitecliff
[۱۴]. Talen
[۱۵]. Sugar: شکر
[۱۶]. Hunger: گرسنگی
[۱۷]. Argoth
[۱۸]. Skir Master Rubaloth
[۱۹]. Curse of a Dark God
[۲۰]. Dark God’s Glory
[۲۱]. Raymond Swanland
[۲۲]. Weaves
[۲۳]. Sleth
[۲۴]. Dreadmen
[۲۵]. Victors
[۲۶]. Skir
[۲۷]. Ravelers
[۲۸]. Grove of the Hismays
[۲۹]. Mokaddians
[۳۰]. Koramites
[۳۱]. Runelords
[۳۲]. River: رود
[۳۳]. Leaf: برگ
[۳۴]. Purity: پاکی
[۳۵]. Barg
[۳۶]. Plum
[۳۷]. Smith
[۳۸]. Galson
[۳۹]. Vargon
[۴۰]. Sparrow
[۴۱]. Midnight
[۴۲]. Sky
[۴۳]. Fancy
[۴۴]. Sot
[۴۵]. Da
[۴۶]. Miller
[۴۷]. Fir-Noy