نگاهی به سریال «Sense8» ساخت اَندی و لانا واچووسکی
خودت بودن
دنیا در چشمهای ما چطوری است؟ بهنظرم شبیه به یک پانارومای گسترده است، چرخ میخوری و تصویرها جلوی چشمهایت میچرخند. بعضیوقتها همهچیز آرام و ملایم پیش میرود، بعد یک مرتبه همهچیز به هم میریزد، آشوب میشود و نمیدانی چطور و چگونه خودت را در این میانه نجات دهی. این چیزی است که در «حس8» اول از همه خودی نشان میدهد. دنیایی آرام و با رویدادهای معمولی یک مرتبه بهم میریزد. زنی در کلیسای ویرانه بر زمین زانو زده است، شب است، سردش است، خسته است و کلافه، هذیان میبیند، نه، صبر کن، واقعیت میبینید ولی هذیان میبیند، تنهاست ولی تنها نیست، با خودش است ولی با خودش نیست. او میمیرد تا همهچیز شروع شود.
هشت نفر را پیش از مرگ میبیند: هشت نفری که خوشهی بعدی خواهند بود. خوشهی «حس8» جدیدی متولد میشود. هشت نفر در هشت نقطهی دنیا، با یک اشتراک: همه در یک روز و در یک زمان متولد شدهاند ولی به جز آن... به جز آن هیچچیزشان شبیه به همدیگر نیست، ولی شاید همهچیزشان شبیه به همدیگر باشد. چه کسی میداند؟ چه کسی میتواند بداند؟
اول و آخر از همه وسط این پانارومای بیپایان تصویرها، حالا چه زندگی واقعی باشد چه سریالی به نام «حس8» یک سؤال پایهای قرار گرفته است: «من» که هستم؟ چطور میتوانم «خودم» باشم؟ این سؤال را البته پیش از این بارها در آثار واچووسکیها دیدهایم. سهگانهی «ماتریکس» به آنها شهرت جهانیشان را داد. دنیایی که واقعی است ولی واقعی نیست. خودت هستی ولی خودت نیستی. چطور میتوانی خودت را پیدا کنی و خودت باشی؟ تازه، میدانی وقتی خودت را پیدا کنی، همهاش جنگیدن هر روزه است تا بتوانی در جامعه خودت را حفظ کنی، خودت را حفظ کنی و جامعهات را حفظ کنی.
بعدها در اثر مشهور دیگرشان، »اطلس ابرها» هم همین سؤال بود: جهان به همین شکل است؟ ما چطور؟ شخصیتهای داستان در جهانهایی موازی در آینده و گذشته و امروز سردرگم این که خودشان را پیدا کنند و خودشان را نجات بدهند و با نجات خودشان، جامعهای را حفظ کنند، دنیایی را از سقوط نجات دهند. این مرتبه هم همین روند کلی تکرار میشود، در سریالی تازه به اسم «حس8»، واچووسکیها آن را برای «نتفیلیکس» ساختهاند.
حالا چرا آنها دنبال این مضمون هستند، چرا آن را تکرار میکنند؟ چه در آثار موفق خود، چه در آثار نه چندان موفق خود. وقتی سهگانهی «ماتریکس» ساخته میشد، واچووسکیها، دو برادر بودند به اسم اندی و لارنس. وقتی سهگانه تمام شد، لارنس خودش را پیدا کرده بود، توانسته بود خودش را به بقیهی جامعه هم نشان بدهد و بعد خودش شد، تغییر کارکرد جنسی داد و شد لانا. برادرش هم نزدیکترین انسان زندگی اوست، همراهاش است در زندگی و مهمتر از آن، در کار و کار برای این دو خلاقیت صرف است. خلاقیتی که دنیایی تشنهی تولیدات تازهی آن است. در مورد این سریال، جی. مایکل استراچینسکی هم در نوشتن فیلمنامه همراهشان بود.
«حس8» شدن
قبلاً سینما بود و بعد رادیو آمد، بعد تلویزیون و بعد اینترنت. بعد آدمها بهجای تلویزیون، خیره به لپتاپها و موبایلهایشان شدند. سینما هم جلوهاش در نسخههای سهبعدی و اولترا آیویایکس و آیمکس و مانند آن شد. بعد قرن بیست و یکم رسید و ایدههایی تازه مانند نتفیلیکس توانستند همهچیز را تغییر بدهند. نتفیلیکس با یک ایدهی ساده شروع شد: تماشای فایلهای مختلف تلویزیونی یا سینمایی به انتخاب تماشاگر، در هرکجایی که بشود به اینترنت وصل شد، با یک هزینهی ماهیانهی مشخص (در کانادا به عنوان مثال در ابتدا 7 دلار بود و الان بسته به بستههای مختلف، از 8 تا 15 دلار است) و بدون زمان پخش مشخص، بدون تبلیغ. آنچه دلت میخواهد از برنامههای موجود انتخاب کن، هر وقت میرسی تماشا کن، نگران هم نباش، میتوانی مکث کنی، سیستمات را ببندی و دنبال کارهایت بروی، هر وقت برگردی، دوباره میتوانی ادامهی برنامهات را تماشا کنی.
این ایدهی ساده توانست نتفیلیکس و شرکتهای مشابه، مثل هولو یا آمازون را ثروتمند کند. شرکتهای تلویزیونی مثل اچبیاو را هم وادار کند نسخههای مشابه اینترنتی برای تماشای برنامههای خود مهیا کنند. بعد نتفیلیکس به این نتیجه رسید فقط عرضه کننده تولیدات دیگران نباشد، بلکه تولید هم داشته باشد. با سریالهایی مثل نسخهی امریکایی «خانهی پوشالی» یا «نارنجی رنگ روزه» توانست نظرها را جلب کند. جایزههای مختلف تلویزیونی را از آن خود کند و دنیای تلویزیون را هم متحول سازد. دیگر لازم نیست صبر کنید تا در یک ساعت مشخص و وسط انبوه تبلیغات برنامهی موردنظر خودتان را تماشا کنید. نتفیلکیس تمام یک فصل سریال را در یک روز آپلود میکند، شما هر وقت رسیدید، فقط تماشا کنید و لذت ببرید.
در 2015 میلادی، نتفیلیکس یک قدم دیگر جلو آمد: هر سه هفته، یک سریال تازه تولید نتفیلیکس در این شبکهی اینترنتی عرضه میشود. یکی از تهیهکنندگان اصلی سریال «دوستان» به تیمی ملحق شد که سریال کمدی «گریس و فرنکی» را ساختند. برای دوستاران انیمیشن طنز، سریال «بوجک اسبه» عرضه شد. با همکاری «مارول» «Daredevil» کار شد، «مارکوپولو» برای دوستداران تاریخ عرضه شد و «خطوط خون» برای دوستداران مسائل جنجالی پنهان در زندگی خانوادگی منتشر شد. فهرستی طولانی از نامها کنار هم ردیف شدهاند تا در سالهای 2016 تا 2018، بازار تلویزیون در کل متحول بشود. واچووسکیها هم «حس8» را ساختند، 12 قسمت تقریباً یک ساعتی.
آنچه این سریالها را متمایز میکند، علاوه بر نحوهی پخش آنان، دستودلبازی نتفیلیکس است. «حس8» در 8 نقطه دنیا ساخته شده، با نماهایی واقعی از خیابانها، زندگی روزمره، رنگ و بو و تفاوتها. یک لحظه در سانفرانسیسکو هستید، یک لحظه در بمبئی، یک لحظه در سئول، یا در نایروبی، یا در مکزیکو سیتی، یا در برلین، یا در نقطهای دورافتاده در آیسلند، یک لحظهی دیگر در لندن، یک لحظهی دیگر در میانهی راه از اینجا به آنجا. زندگی شخصیتها را به هر کجا برساند، شما هم همراهشان میروید.
نتفیلیکس چیزی را هم کنار نگذاشته است: از آمیزش دو لزبین که با صبر نشان میدهد تا صحنههای کامل عریان مرد و زن. ماجرا هم فقط جنبهی جذابیتهای جنسی ندارد، مسأله فرهنگ هم هست. شخصیت آلمانی یک مرتبه به شخصیت هندی میگوید ما آلمانیها چندان در قید و بند لباس نیستیم، راست هم میگوید، کسی به آلمان رفته باشد میداند آلمانیها چندان در قید و بند پوششی بر بدن نیستند. چه اهمیتی دارد کسی بدنت را تماشا کند؟ مهم این است خودت باشی و خودت بمانی.
واچووسکیها سعی کردهاند در «حس8» فارغ از تصویرهای رنگارنگ از زندگی و از بدن، سراغ مسائلی بروند که آثار علمیتخیلی در زمان «حال» چندان سراغشان نمیروند: سیاست، هویت، جنسیت، جنسگونگی و مذهب. همراه با واچووسکیها، تام تایکوِر، جیمز مک تیگ و دن گلاس هم کارگردانی بعضی قسمتهای سریال را بر عهده داشتهاند. اثرشان جواب هم پس داده است: در کمتر از یک ماه از عرضهی سریال، نیم میلیون نفر فقط در نتفیلکیس به سریال از 5 ستاره، 4.1 ستاره رأی مثبت دادهاند. آیامدیبی و راتنتومیتو هم نظر مثبت تماشاگران نسبت به سریال را ثبت کردهاند.
«حس8» ماندن
این سریال، رنگارنگ است، همین لبهی تیز نقدها را برایش تندتر کرده است، میگویند یک اثر بازاری شده است و آنچنان که باید و شاید، به سادگی آثار اصیلتر علمیتخیلی نیست. خب، نباشد. رنگارنگ است و رنگهایش به دل آدم مینشیند. در درجهی اول اثری سرگرمکننده است، مثل یک رمان دوستداشتنی است که میخواهی به خوانش آن ادامه بدهی و در کنار آن، حرف برای گفتن هم دارد.
حرفهایش را هم به شکلهای سادهای جلوی رویت میگذارد: تصویرها از راهپیمایی دگرباشان جنسی در شهر سانفرانسیسکو، مادر یکی از شخصیتها که فمینیست است و بحثهای فمینیستی دارد، شخصیت مقیم هند که تحصیلکرده است ولی همچنان سؤالهای اساسی در مورد مذهب پیش میکشد، با خیلی ساده عبادت کردن، در مقابل آن شخصیت مقیم برلین اعتقاد مذهبی ندارد ولی در مقابل بنبستهای خانوادگی است. شخصیت مقیم لندن ولی با اصالت ایسلندی، نمیتواند با کودکیاش کنار بیاید و با سؤال «مرگ» روبهرو شود، مرگ مادرش، همسرش، بچهاش. در مکزیکوسیتی شخصیت اصلی نمیداند چطور کار و شهرت و محبوبیت را با گرایش جنسیاش یکی کند. شخصیتها در کنار تمام مسائل زندگیشان، «حس8» میشود: انسانهایی که بدون فاصله فیزیکی و فاصلههای دورنی، در هم هستند: همدیگر را حس میکنند، به زبان هم حرف میزنند، در کنار هم قرار میگیرند، خودشان میشوند، خودشان میمانند و خودشان را حفظ میکنند. خودشان هم درست خبر ندارند، ولی دنیایی را دارند نجات میدهند. در چشم بقیه، متفاوت هستند و در نتیجه خطرناک و در عمل بایستی حذف شوند. پس باید بجنگند، با خودشان، با آنچه هستند و آنچه میتوانند بشوند. آنها آینده انسان هستند: از لحاظ ژنتیکی برتر هستند و میتوانند درب را به هستیای متفاوت باز کنند. البته اگر بقیهی انسانهای وحشتزده، اجازهاش را بدهند.
بیشتر در مورد سریال:
صفحهی سریال در نتفیلیکس
صفحهی رسمی فیسبوک
صفحهی ویکیپدیا
صفحهی رسمی در توییتر