«جاناتان کوئل» در حالی که چشمانش را از فرط نگرانی در پشت شیشههای عینک بیقابش تنگ کرده بود، به سرعت دری را که روی آن عبارت «مدیرکل» نوشته شده بود باز کرد. او کاغذ تاشدهای را که در دست داشت، روی میز انداخت و نفسزنان گفت: «رئیس، این رو ببینید!»
«سام تاب» سیگارش را از یک گوشهی لبش به گوشه دیگر انداخت و کاغذها را به سرعت از نظر گذراند، در این میان بادست دیگرش هم گونههای خودرا کشید و فریاد زد: «لعنت بر شیطون! اینها چی میگن؟»