«هرگونه پژوهشی در فرهنگ ژاپن، در فروکاهش فرجامین آن، باید به مطالعهی طبیعت ژاپن برگردد.»
واتسوجی تتسورو
نویسنده: یوکی اوروشیبارا
کارگردان: هیروشی ناگاهاما
استودیو: Artland
سیزن اول 26 قسمت، سیزن دوم 20 قسمت
مفهوم طبیعت و رابطهی انسان با آن در نظام آیینی و اسطورهای ژاپن به عصر کشاورزی این سرزمین بر میگردد. پرستش طبیعت به نوعی آیین اعتقادی در میان مردم ژاپن بدل شده و از این سبب ادیان یکتاپرستی امکانی برای ظهور در این سرزمین نیافتند، زیرا که یکتاپرستی مستلزم باور به خالقی واحد برای تمام اتفاقات جهان است و این نگاه نیازمند نفی سنتهای آیینی ژاپن و همچنین ربالنوعهای طبیعت است. دو موردی که در دوران معاصر نیز آبشخور فکری-اعتقادی مردم ژاپن را تشکیل میدهد. در هنر ژاپن سوژهی طبیعت یکی از اصلیترین موضوعات مورد استفاده است، تا جاییکه این نمود حتا در هنری مانند خطاطی ژاپنی نیز خود را نشان میهد. نیاز به ثبت طبیعت و استفاده از عناصر متفاوت آن بخش مهمی از هنر و فرهنگ مردم ژاپن را تشکیل میدهد. (سینما و انیمهی کشور ژاپن چه به لحاظ فرمی و چه به لحاظ محتوایی، درگیری عمیقی با هر دو مفهوم سنتهای ژاپنی و طبیعت دارد. به عنوان مثال میتوان به کارگردانانی مثل کوروساوا و کوبایاشی در سینما و میازاکی در انیمه اشاره کرد.)
انیمهی موشیشی (Mushi-shi) مستقیماً به رابطهی انسان و طبیعت میپردازد. ژاپنِ تصویر شده در سراسر انیمه، ژاپن دوران کشاورزی است و در این میان هیچ عنصری از مدرنیته و تکنولوژی دیده نمیشود؛ به استثنا شخصیت اصلی داستان، «گینکو» که پوششی امروزی دارد و این موضوعی است که در ادامه به آن خواهیم پرداخت. موجوداتی که در این انیمه از آنها به عنوان موشی نام برده میشود، بخشی از نظام طبیعتند و مانند تمام عوامل طبیعی از منظر انسان مسبب اتفاقات خوب و بد هستند.
امر نمادین – امر واقعی
طبیعت در اینجا همان ساحت امر نمادین لاکان است؛ بخشی که روال متداول زندگی مردم را سر و شکل میدهد و شامل تمام چیزهایی است که ما غالباً واقعیت (و نه حقیقت) میپنداریم و زندگی روزمرهی ما با بسط پیدا کردن در این ساحت تعریف میگردد. در این نظامِ دالها که به تعبیر لاکان ما از ابتدا و حتا قبل از تولد بخشی از آن هستیم، عناصری مانند باران، گیاه، سرما، زندگی، خانواده، سنت و قوم قرار دارند. در این ساحت امر نمادین ما درگیر دالهای به هم پیوستهای هستیم که با ارتباط زنجیروار خود به یکدیگر تعریف میشوند و این ارتباط هیچگاه به دال اعظمی از منظر لاکان منتهی نمیشود و ما پیوسته در این دایرهی دالها گرفتاریم. مردمانی در بخشهای مختلف انیمه در حال زندگی خود هستند بی اینکه اتفاقی خللی در روند زندگیشان ایجاد کند و حتا اتفاقات عجیب و غیرعادی نیز تبدیل به بخش عادی زندگیشان میشود.
امر واقعی اما همان بخشی است که تعریف ناشدنی باقی میماند و باعث شکست و شکاف در ساحت امر نمادین میگردد، که در اینجا این امر واقعی لاکانی همان موشیها هستند. موجوداتی که هیچ دال مشخص و قابل تعریفی برای بازنمایی در عرصهی نمادین ندارند و باز از منظر لاکان این مواجههی سوژه با امر واقعی است که امکان کنش و به تعبیری، انسان بودن را میدهد تا سوژه با استفاده از امر واقعی، گسستی حقیقی در عرصهی نمادین ایجاد کند. در این میان خالق بودن دقیقاً در مرز این شکست پدید میآید (رجوع به اولین قسمت مجموعه که پسری موجوداتی را که نقاشی میکند، در واقع خلق میکند).
مسئلهی بسیار حیاتی در این میان تن ندادن تام و تمام به هر کدام از این دو امر نمادین و واقعی است، چه آن که با نادیده گرفتن امر واقعی در ورطهی تکرار و زنده ماندن و نه زندگی کردن میافتیم یا با سقوط در عرصهی امر واقعی، ساحت روانپریشی و جنون را انتخاب میکنیم. در تمام طول انیمه بارها و بارها با سوژههایی مواجه میشویم که توان مقاومت در برابر جذابیت بیانتهای امر واقعی را نداشته، هر کدام کاملاً دلبستهی امر واقعی (موشی) شدهاند.
در این میان شخصیت گینکو که خود در بخشهای کوتاهی که از زندگی گذشتهاش میبینیم قربانی یکی شدن با امر واقعی است، نمایندهی کنش سوژه در مرز میان امر واقعی و نمادین است. او به درستی با دست گذاردن بر حفرهی وضعیت (امر واقعی) بی آن که آن را نادیده بگیرد یا قصد پر کردن کامل این حفره را داشته باشد (او تنها فردی است که علاقهای به کشتن موشیها ندارد) تلاش میکند موضع درستی نسبیت به این رخداد بگیرد. او که خود چه از لحاظ پوشش ظاهری (در جهان سنتی ژاپن پوششی کاملاً امروزی و مدرن دارد) و چه از لحاظ رفتار مازاد وضعیت دوران خویش است، تلاش میکند که با مواجهه با حفره (موشی) و اعلام موضع درست نسبت به آن (همزیستی انسان و موشیها)، تعریف جدیدی از شرایط موجود ارائه دهد.
شر
انیمهی موشیشی مفهوم منسجم و تعریف شدهای به نام شر در خود ندارد و تمامی اتفاقات پیش آمده قبل از مواجههی سوژه (انسان) با آنها هیچ ماهیت شر بودن یا خیر بودنی در خود ندارند و حتا پس از این مواجهه نیز باز مفهوم شر درگیر نظام اخلاقی در فرهنگ ژاپن میشود.
شر در نظام اخلاقی ژاپن نمودی مشخص و ملموس ندارد. اخلاق نسبی که آن را میتوان منتسب به آیین شینتو دانست، کاملاً بهعکس رخدادی مثل مسحیت است که در آن شر تجلی مشخص و قدرتمندی مانند شیطان داشته تا انسان مسیحی با رودرو شدن با آن بخشی از وجود خود را تعریف کند. در این میان هنر جاری در این سطح، بی آن که اهمیت چندانی در سمت و سوی خیر یا شر آن داشته باشد، میتواند از این قالب برای بیان خود استفاده کند. به طور مثال در نمایشنامهی «دکتر فاستوس» از مارلو، حضور شیطان به عنوان یکی از کارکترهای داستان قابل لمس است. -هرچند با ظهور پدیدهی پستمدرن و اخلاقیات نسبی، این موضوع شکل دیگری به خود میگیرد [2]- این درحالی است که شر در هنر ژاپن جایگاهی بسیار نامشخص دارد که بنا به شرایط میتواند از شر به خیر تغییر موضع دهد.
البته بخشی از این نامناپذیری مشخص شر را میتوان در بیاهمیتی آن نسبت به موضوعی مانند شرم در نظام اخلاقی ژاپن نسبت داد. شر، گناه و تمام پیامدهای آن در مقابل شرم در ذهنیت انسان ژاپنی رنگ میبازد؛ او حاضر است به هر گناهی و شری تن در دهد تا این شرم را از وجود خود پاک کند (مثل عمل هاراکیری که برای اکثر نظامهای اخلاقی و اعتقادی نوعی تابو و گناه اعظم شمرده میشود).
پانویسها: