نویسنده: اندی وییر
مترجم: حسین شهرابی
ناشر: کتابسرای تندیس
خلاصه
تصور کنید که رابینسون کروزوئه در قرن بیستویکم، در عصر اکتشافات فضایی، این بار بهجای جزیرهای دورافتاده در سیارهای دیگر جا مانده باشد...
مریخی داستان فصانوردی به نام مارکواتنی است که همراه یک گروه اکتشافی برای ماموریتی یک ماهه به مریخ رفته است. در روز ششم ماموریت، طوفانی بهپا میشود که بقیهی ماموریت را بهخطر میاندازد و خدمه مجبور به ترک اضطراری مریخ میشوند. در راه رسیدن به فضاپیما، مارک در طوفان گم میشود و چون آخرین چیزی که از او میبینند فرو رفتن میلهی آنتن به پهلویش است و چون تمام ارتباطها با او قطع شده، گمان میکنند او مرده و ترکش میکنند. اما مارک نمرده. وقتی به هوش میآید، خودش را روی سطح سیارهی سرخ تنها میبیند. محل اقامتی که تنها برای ۳۱ روز مناسب است و آذوقه و تجهیزات و هوای قابل تنفس را اگر خودش بهتنهایی و جیرهبندیشده استفاده کند، نهایتاً تا یک سال میتواند دام بیاورد. اما ماموریت بعدی مریخ برای ۴ سال بعد برنامهریزی شده. پس مارک چه کند؟
دربارهی داستان
کتابی که میخوانیم دفتر خاطرات مارک واتنی، شخصیت اول داستان است که از روز اول تنها ماندن در مریخ شروع به نوشتن آن میکند. با خواندن چند صفحهی اول، خواننده ممکن است پیش خود فکر کند با یک داستان خطی روبهرو است که در آن راوی داستان، تنها شخصیتِ آن هم هست و لابد داستان تبدیل به یک مونولوگ طولانی و یکنواخت میشود. اما هنر نویسنده این است که از همان ابتدای داستان، سنگبنای کارش را درست گذاشته. سبک روایتِ داستان، طنز ملایم ِنوشته که نشان از شخصیت شوخطبع و سرزندهی مارک واتنی دارد، و البته کنجکاوی خواننده برای دانستن سرنوشت او، باعث میشود که داستان اصلاً هم خطی و یکنواخت نباشد. این روایت چند زاویهی دید دیگر هم دارد. خیلی زود ناسا هم وارد داستان میشود و آنچه را مارک تجربه میکند و مینویسد، از زاویهای دیگر میبینیم و البته تمام چالشهای پیشرو برای زنده ماندن در شرایطی سخت و بیرحم که مناسب زندگی هیچ موجود زندهای نیست، به کششهای داستان اضافه میکند. از آن گذشته نویسنده با اضافه کردن توییست در جاهای مناسب داستان، ضرباهنگی یکنواخت خلق کرده. مارک با مشکلاتی روبهرو میشود و با تلاش و کوشش فراوان با هر کدام برخورد میکند. رابینسون کروزوئه اگر در جزیرهای تنها میماند، دیگر هیچ دسترسی و ارتباطی با انسانها نداشت؛ ولی مارک واتنی در سیارهای دیگر تنها مانده؛ یعنی محیطی سخت که در آن ادامهی بقا بدون تجهیزاتِ ازپیشآماده امکانپذیر نیست. اما او با غلبه بر یاس و ناامیدی و با استفاده از هوش و تعلیماتش، تسلیم سیارهی سرخ نمیشود و برعکس مقابلش میایستد. نتیجه مهم نیست. داستان را که میخوانید، گرچه دوست دارید مارک بالاخره بهنحوی نجات پیدا کند و به سیارهی خودش برگردد، اما ناخودآگاه در مقابل این همه روحیه و شجاعت سر تعظیم خم میکنید و شاید حتا پیش خود فکر کنید اگر همهی ما با همین روحیه به نبرد با مشکلاتِ زندگی میرفتیم، شاید حداقل زندگی خودمان جور دیگری بود.
نثر داستان خودمانی و شوخوشنگ و ساده است. شخصیتِ اول داستان، آنطور که از نوشتههایش او را میشناسیم، آدمی شوخطبع و باروحیه است. لحظههای بحرانیاش را که چیزی نمانده منجر به مرگ شود، جوری سرخوش روایت میکند که انگار نه انگار در دو قدمی مرگ بوده. آنچه که میخوانیم، خاطرات زندگی مارک واتنی روی مریخ است و نبرد بیامانِ او با سیارهی سرخ. لابهلای این خاطرهها هیچ خبری از فلشبکهای احساسی و تفکرات فلسفی و اینجور چیزها نیست. همهچیز تا به آخر ساده و روان روایت شده.
داستان یک فقدان بزرگ دارد. یک نفر روی مریخ گیر افتاده و خاطرات زندگیاش در مریخ را مینویسد، ولی واقعاً خود مریخ یک حضور پررنگ ندارد. حضور دارد از این نظر که اکسیژن ندارد و روی خاکش چیزی رشد نمیکند، و اقلیمی است سخت و مُرده و بیرحم. زمینهی داستان است، اما واقعاً به خود مریخ پرداخته نمیشود. ما تماماً ماجراهای مارکواتنی را میخوانیم، این که چطور به تکتک مشکلاتش غلبه میکند.
پس از اینکه ریدلی اسکات تصمیم گرفت از روی این اثر فیلمی بسازد و پس از اینکه داستان و فیلم به دلیل اهمیتِ علمی آن مورد توجه سازمانهای علمی چون ناسا قرار گرفتند، در این باره مطالب بسیاری نوشته شد. تصاویری از محلهایی که مارک از آنها گذشته، منتشر شد و همین اخیراً موسسهی آلمانی DLA با استفاده از تعداد زیادی تصویر که فضاپیمای مارساکسپرس در طول سالیان گرفته، مسیر سفر مارکواتنی روی مریخ را بهصورت سهبعدی شبیهسازی کرد. اما اگر تمام این تصویرها و جنجال حاشیهی فیلم نبودند، بهنظر میرسد که کتاب نمیتوانست کمکی به درک خواننده از مریخ بکند. نویسنده فرصتی بینظیر داشته که مریخ را توصیف کند، نه آنطور که فضاپیماها و کاوشگرها برایمان مخابره میکنند، بلکه از چشم شخصی که در آن زندگی میکند.بهجای گفتن اسم محلها و صحبت از فشار باد و دما، میشد که بیشتر به توصیف مریخ پرداخت، مریخی که ندیدهایم.
علم در علمیتخیلی
در یکی از بیشمار مقالههایی که دربارهی این کتاب و فیلمش منتشر شد، نویسندهای نوشته: «بهنظر میرسد مریخی موفق شده قسمت علم در نام ژانر را وارد نوشتهاش بکند.» البته که منظورش علمیتخیلی یا همان ساینسفیکشن است. در چند سال اخیر دو سه فیلم در هالیوود ساخته شد (جاذبه، میان ستارهای و حالا مریخی) که سخت مدعی هستند بر اصول علمی شناخته و پذیرفتهشده قرار دارند و مریخی در همین گروه قرار میگیرد. اگر بخواهیم مریخی را در طبقهبندی علمیتخیلیهای سخت یا نرم بگذاریم، قاعدتاً در ردهی سخت قرار میگیرد. چون در داستان دائم با اصول علمی و قوانین ریاضی سروکار داریم. اما حقیقت این است که داستان از این نظر اصلاً سختخوان نیست. با دانستن چهار عمل اصلی ریاضی و کمی اطلاعات پایه از فیزیک در حد دبیرستان، میتوانید داستان را بهراحتی و بدونمشکل دنبال کنید. اما آیا واقعاً «علمی» بودن یک داستان «علمیتخیلی» برایش امتیاز است؟ گمان نکنم بشود به این سوال پاسخ بلی یا خیر داد. نویسندگان بزرگی چون آرتور سی. کلارک بودهاند که بهندرت پا را فراتر از حیطهی شناختهشدهی علم میگذاشتند و نویسندگانی معروف و موفق هستند که بسیار فراتر از مرزهای دانش کنونی میروند و با این حال، داستانهایشان خوانده میشود و بهلحاظ ادبی هم قابل قبول است. جان دبلیو. کمبل در آستانهی عصر طلایی علمیتخیلی، یکبار گفته بود که مسائل علمی را کنار بگذارند و داستان را تعریف کنند. منظورش به آن دسته نویسندگان علمیتخیلی بود که خیلی وارد جزییات علمی نوشتهها میشدند و داستان را به رسالهای علمی شبیه میکردند. از سوی دیگر، اورسولا کی. لگویین گفته که علمیتخیلی ادبیات دوران ما است، چون زندگی ما منفک از علم نیست و همین اواخر، کیم استانلی رابینسون در مصاحبهای با گاردین بر این مسئله تکیه کرده بود که ادبیات دورانِ ما ادبیات علمیتخیلی است. از سویی از این رهگذر، شاید علمیتخیلی با یک تیر دو نشان زده باشد. اگر خواندن علمیتخیلیهایی که از نظر علمی دقیق هستند بتواند مشوق و الهامبخش خوانندگان باشد به نحوی که جذب علم شوند، کتاب و مقالهای بخوانند، یادگیری علم را در برنامهی زندگی خود قرار دهند یا اصلاً مسیر زندگی خود را بر این اساس تغییر دهند، آنوقت میتوانیم بگوییم یک کتاب واقعاً مفید داریم. ولی از این مهمتر، کتابهایی از این دست که رسانهای میشوند و عدهی بسیاری نامش را میشوند و به سمت خواندنش میروند، کمک میکند تا «علمیتخیلی» از کمد مهجوریت بیرون بیاید و بیشتر خوانده شود؛ کمک میکند که این ادبیات «جدی» گرفته شود و شاید حتا تا حدی از این اتهام مبرا شود که ادبیاتی است واقعیتگریزانه و مخصوص کسانی که میخواهند از واقعیت فرار کنند؛ که چیزی است سخیف و بیارزش و نباید آن را قاطی ادبیات معیار کرد. ادبیات والا یا هرچه، وقتی کتابی این قدر تاثیرگذار میشود که نویسندهاش را به ناسا دعوت کنند، نمیشود از کنارش بی اعتنا گذشت. حتا اگر بگوییم پروپاگندای رسانهای است، باز هم به این نتیجه میرسیم که ارزش یک بار خواندن را دارد. مگر در طول روز انبوهی مطالب بیارزش نمیخوانیم؟ یک چند روزی هم وقت بگذاریم و کتاب بخوانیم.
تجربهی خواندن مریخی تجربهای لذتبخش و خوب است. کتاب راحتخوان است و به دلیل ضرباهنگ نسبتا تندی که دارد، سریع هم خوانده میشود.
مریخی داستانِ نبرد هوش آدمی است با شرایط سخت. تنازع بقا به تکیهی خرد و روحیهی قوی و شجاعت.
فیلمی که ریدلی اسکات بر اساس این کتاب ساخته، هماکنون روی پردههای آمریکا است و در نوع خودش جنجالی بهپا کرده.