نام کتاب: پارک ژوراسیک [۱]
نویسنده: مایکل کرایتون [۲]
برگردان: دکتر ناصر بلیغ
ناشر: نشر نقطه
چاپ اول: ۱۳۷۲
۵۲۰ صفحه
------------------------------------------
«خزندگان به سبب داشتن بدن سرد، رنگ پریدگی، اسکلت غضروفی، پوست کثیف، شکل ترسناک، چشمان دقیق و حسابگر، بوی مشمئزکننده، صدای خشن، زهر کشنده و زندگی کردن در جاهای خراب و ویرانهها، موجودات منفوری هستند؛ از اینرو آفریدگارشان تعداد زیادی از آنها را نیافریده است.»
لینه، ۱۷۹۷
مایکل کرایتون متولد لانگآیلند نیویورک در سال ۱۹۴۲ و متوفی در سال ۲۰۰۸ میباشد. پدرش مدیر مجلهای تبلیغاتی بود. کرایتون در چهارده سالگی اولین نوشتهاش را که یک سفرنامه بود، به نیویورکتایمز فروخت. او برای تحصیل در رشتهی ادبیات انگلیسی وارد هاروارد شد تا نویسنده شود، اما انشایی که برای ورود به دانشکده نوشت، بیارزش خوانده شد و او به اجبار رشتهی تحصیلیاش را به انسانشناسی تغییر داد. او میگوید: «دانشکدهی ادبیات جایی نیست که از آن نویسنده بیرون بیاید، آنجا کارخانهی تولید استاد ادبیات است.»
پس از فارغ التحصیل شدن در دانشگاه کمبریج لندن به تدریس پرداخت. پس از مدتی به پزشکی روی آورد اما دیری نپایید که نویسندگی را برگزید و برای کسب تجربه، سفر به دور دنیا را آغاز کرد. به عنوان یک انسانشناس به مناطق دور و سرزمینهایی با فرهنگ کاملا متفاوت با محیط زندگیش سفر کرد. از مالزی تا پاکستان، از عمق اقیانوس آرام تا ارتفاعات پر برف کلیمانجارو. در بازگشت و به دنبال انتشار اولین کتابش، نژاد آندرومدا، تمام وقت خود را صرف نوشتن کرد.
داستانهایی که به قلم کرایتون نگاشته شده، بسیار هیجانانگیز و از همه مهمتر بسیار شفاف و زنده هستند، طوری که هنگام خواندن این کتابها گویی در حال تماشای فیلم هستید.
«انسان نمیتواند شکل جدیدی از حیات را دوباره بیافریند.»
اروین چارکاف، ۱۹۷۲
داستان از علم میگوید و نویسنده خطرات و سادهانگاریهای انسانهای کودن و سرمایهدار و بلندپرواز را حکایت میکند. موجودات خودخواهی که وجودشان موجبات بازیچه قرار گرفتن طبیعت میشود. همچنین از خطرات مهندسی ژنتیک که پنهانی و بدون آگاهی دولتها صورت میگیرد و مصیبت به بار میآورد، میگوید.
در حدود دویست و بیست میلیون سال پیش در دوران تریاسیک [۳]، موجوداتی قدم به عرصهی وجود گذاشتند که به مدت صد و پنجاه و پنج میلیون سال، حاکمان بلامنازع مناطق آبی و خاکی کرهی زمین بودند. موجوداتی با صدها گونه و اشکالی حیرتآور که پس از انقراضشان، سالهای سال در میان مردم بومی مناطق مختلف از آنها به عنوان موجوداتی اسطورهای و با قدرتهایی شگفتآور یاد میشد.
دایناسورها شصت و پنج میلیون سال پیش بنا به دلایلی که هنوز هم آشکار نشده، از روی زمین محو شدند. اما این موجودات در طرحی که قرار است محرمانه باشد، پس از گذشت این مدت زمان طولانی، در جزیرهای با نام جزیرهی ابرها واقع در کشور کاستاریکا، توسط شرکت تحقیقاتی «اینجن» و با استفاده از مهندسی ژنتیک، بار دیگر متولد میشوند و طبیعت خود را به نمایش میگذارند.
ابتدا در جزیره همه چیز خوب است. رخ دادن چند حادثه برای کارگران در حال کار، اتفاقی همیشگی است. باید بیشتر مراقب بود و نکات ایمنی را رعایت کرد؛ آنگاه همه چیز رو به راه خواهد شد.
«بیثباتیهای زیربنایی، به ناگزیر خود را آشکار ساختند.»
یان مالکوم
جان هاموند، رئیس شرکت اینجن و مالک اصلی پارک، با مشقت فراوان سرمایهگذارانی را برای شرکت در این پروژهی چند میلیاردی راضی کردهاست. اما مشکلات و پیچیدگیهای این کار که میتواند یکی از بزرگترین دستاوردهای بشر شود، مانع از راهاندازی بههنگام پارک میشود. سرمایهداران نگران میشوند و هاموند را تحت فشار قرار میدهند. پروژه مراحل پایانی کار خود را سپری میکند. به همین خاطر، جان هاموند، گروهی شش نفره را برای نخستین بار به جزیره میبرد تا نظر خود را در مورد پارک، اعلام کنند.
در بدو ورود گروه به جزیرهی ابرها، مانند بیشتر اوقات همه چیز خوب پیش میرود. اما درست همینجا است که «نظریهی آشفتگی» خود را نشان میدهد و اوضاع به هم میریزد.
«نقایص سیستم، اکنون به شکل جدی مطرح میشوند.»
یان مالکوم
نظریهی آشفتگی در این داستان برای اولین بار، توسط ریاضیدانی به نام «یان مالکوم» که در این گروه نیز حضور دارد، ارائه شدهاست.
«نظریهی آشفتگی دو تا حرف دارد. اول این که سیستمهای پیچیدهای مثل آب و هوا یک نظم زیربنایی دارند؛ دوم عکس این حالت، یعنی سیستمهای ساده میتوانند رفتارهای پیچیدهای به وجود بیارورند.»
اصل مطلب همینجا مطرح میشود؛ سیستمهای ساده میتوانند رفتارهای پیچیدهای به وجود بیاروند. یک قطعی سادهی برق حصارهای برقدار را غیرفعال کرده و به این ترتیب، دایناسورهای موجود در محوطههای محصور شده، به راحتی به بیرون راه پیدا کرده و شروع به کشتار افراد میکنند.
«زندگی واقعی مجموعهی به هم پیوستهای از وقایعی که مثل مهرههای گردنبند به دنبال هم اتفاق میافتند، نیست. زندگی در واقع یک سلسله برخورد است که در آن یک اتفاق ممکن است همهی اتفاقات پس از خودش را به شکلی کاملاً پیشبینیناپذیر و حتا گاهی فاجعهآمیز، تغییر بدهد.»
نگهداری دایناسورها در این جزیره با وجود تمام محافظهکاریها و سیستمهای فوقپیشرفتهی رایانهای، در نظر افراد کار چندان دشواری نمینمود. اما این تنها در ذهن افراد بود؛ یعنی انسانها. موجوداتی که خیال میکنند میتوانند افسار دانش خود را بر گردن طبیعت وحشی بیاندازند و آن را رام کنند. کرایتون عقیده دارد که این خیالی است پوچ و محکوم به شکست.
قسمتهایی از متن داستان
«به سرعت درصدد یافتن وسیلهای برای دفاع برآمد، اما ناگهان متوجه شد محکم با پشت به زمین افتادهاست و چیز سنگینی روی سینهاش فشار میآورد. نفس کشیدن برایش دشوار شده بود. بیدرنگ دریافت که حیوان روی او ایستادهاست. احساس کرد پنجههای بزرگی در گوشت سینهاش فرو میرود و سپس نفس بد بوی حیوان به مشامش خورد. دهانش راباز کرد تا جیغ بزند.»
«دستهایش را دراز کرد و دیوانهوار در هوا تکان داد تا حملهای را که میدانست انجام میگیرد، دفع کند. آنگاه درد جدید تیز و سوزانندهای احساس کرد؛ مانند چاقوی آتشینی که در شکمش فرو رفته باشد ... دوباره به زمین افتاد. او کورکورانه لبهی پاره شدهی پیراهنش را لمس کرد و سپس تودهی ضخیم لغزندهای که به شکل حیرتانگیزی بود به دستش خورد. ناگهان در کمال وحشت دریافت که رودههای خودش را در دست دارد. دایناسور شکم او را پاره کرده و رودههایش را بیرون ریخته بود.
او به زمین افتاد و روی یک شی زبر و سرد فرود آمد. این پای حیوان بود. سپس درد جدیدی دردو طرف سرش احساس کرد. درد بدتر شد. هنگامی که او سرپا ایستاد، دریافت که سرش لای آروارهی دایناسور است و وحشت درک این مطلب باعث شد که آرزو کند کار هرچه زودتر تمام شود.»
Jurassic Park[1]
Michael Crichton[2]
[۳] حکمرانی دایناسورها بر روی زمین، سه دوره را شامل میشود. ۱- تریاسیک. زمانی که دایناسورها در دویست و بیست میلیون سال پیش قدم به عرصهی حیات گذاشتند. ۲- ژوراسیک. در صد و نود میلیون سال پیش که دایناسورها شکل غالب حیات شدند. ۳- کرتاسه. در شصت و پنج میلیون سال پیش، که دایناسورها از روی زمین محو شدند.