نگهبانان کهکشان نام جدیدترین فیلم اکران شده از محصولات کمپانی مارول، برگرفته از کتاب مصوری به همین نام و در دههی هفتاد میلادی منتشر شده است. داستان نگهبانان کهکشان تم اصلی و مرسوم کتابهای مصور را دارد. مجموعهای از اکشن، شوخیپرانی، پیروزی خیر بر شر و چند پند اخلاقی هالیوودی. ماجرای فیلم روایت کنار هم قرار گرفتن چند شخصیت عجیبوغریب برای حفظ کرهی زمین در برابر تهدیدهای فرا-انسانی است. تیمی تشکیل شده از یک پسر جوان به نام «پیتر کوئیل» (کریس پِرَت) که توسط راهزنان فضایی بزرگ شده، اما ذات خوبش را هنوز حفظ کرده؛ «درکس» (دیو باتیستا) کشتی کجکار حرفهای که در نقش بزنبهادرِ کمهوش ماجرا ظاهر می شود و شخصیتش جز با اصرار برای انتقام مرگ خانوادهاش شکل نمیگیرد؛ یک راکون سخنگوی خرابکار (با صدای بردلی کوپر) که دوست دارد «راکت» خطاب شود و یک درخت متحرک (با صدای وین دیزل) که به نوعی همراه تنومند راکت است. این گروه نامنسجم قرار است مانع دسترسی شرِ مطلق کهکشان به گوی آهنی مرموزی شوند که مانند ارباب حلقهها، قدرتی وسوسه کننده در اختیار صاحبش قرار میدهد.
با توجه به قصه، ژانر مورد استفاده و شخصیتها، در بهترین حالت و پیش از دیدن فیلم شاید بتوان چیزی شبیه نسخهی درجه چندم سریالهای انیمشن علمیتخیلی را تصور کرد که امروزه حتا برای کودکان نیز جذاب نیستند، چه برسد به بزرگسالانی که با دیدن برگردانهای سینمایی نولان از کامیکِ بتمن به کلی ذائقهی بصری متفاوتی پیدا کردهاند. اما فیلم به درستی در مسیر پیشرفت قرار دارد. نگهبانان کهکشان نه در جریان نسخههای سینمایی کمرنگ اولیهی مارول قرار میگیرد و نه مانند سری فیلمهای مرد آهنی درجا میزند. فیلم به عبارت صحیحتر، ظرایف ژانر را میشناسد و راه خودش را میرود و تلاش میکند در حد بضاعت داستانش را درست تعریف کند. جیمز گان کارگردان فیلم که پیش از این به عنوان کاگردان سریالهای متوسط تلویزیونی شناخته میشد، از فرصت به دست آمده برای کارگردانی یک بلاکباستر بهترین استفاده را کرده و از تجربههای سوختهای چون «الکترا» و «بیباک» و حتا «زن گربهای» بهره برده تا در همان مسیر غلط پا نگذارد و شعور مخاطب را دست کم نگیرد.
در دورهای که نولان عملاً داستانهای فانتزی کتابهای مصور را با تیرهنمایی و جملات نیچه عمق بخشیده و تاثیرهای آن بر سبک بصری/داستانی در فیلمهایی چون «مرد فولادی» و «ایکسمن» هم نمایان است، نگهبانان کهکشان بیشتر دنبالهروی دیگرگونهی موفق این ژانر است؛ گونهای که بیشتر با هجو درونمایهی دهان پرکن ابرقهرمانی ارتباط دارد تا مایههای پیچیده و فلسفی آثاری چون «شوالیهی تاریکی». رویهای که عملاً با «انتقامجویان» پایهگذاری شد و اینجا به نگهبانان کهکشان رسیده است. انتقامجویان که روایت سینمایی دیگری از مصورهای مارول بود، با دادن وجهه انسانی به ابرقهرمانهای محبوب پیشین در یک داستان و ترکیب آنها با طنزی که در سریالهای کمدی این دهه خوب جواب داده، توانست رکوردی شگفتانگیز در گیشه داشته باشد و نشان داد راه موفقیت امروز سینمای فانتزی هالیوود از کدام مسیر میگذرد. در نگهبانان کهکشان دست سازندگان از نسخههای قبلی مارول نیز بازتر بوده و به دلیل گمنامی شخصیتها به نسبت کتابهای مطرح دیگر جای بیشتری برای خلاقیت تیم نویسندگان و کارگردان وجود داشته است. جیمز گان توانسته شخصیتها را بدون در نظر گرفتن هویت آنها در کتاب، بلکه در طول حوادث فیلم شکل دهد. آنها قرار است جمعی متناقض باشند که هر کدام مضحکترین دلیل را برای ماندن در جمع دارد و تنها نفع فردی باعث میشود دیگران را تحمل کند. اما گذر زمان و سیر اتفاقات کمکم باعث میشود به اهمیت این جمع حاصل از تضادهای فردی پی ببرند و البته به طور قطع این تحول از جنس و سطح کامیک است و نه گونهای خاص و هنری.
فیلم در جایگاهی که در آن قرار دارد، خوب کار میکند. پرادعا نیست و به شعور تمام گروههای مخاطب کامیکها توهین نمیکند. از همان موسیقی متن گروهBlue Swede که در تیتراژ پخش میشود، تکلیفش را با مخاطب مشخص میکند. جوانی که بازیگوش است، در مناسبات بینستارهای عنوانی ندارد و اصولاً جدی گرفته نمیشود، قرار است قهرمان ما باشد. ارائهی شمایلی از قهرمان اما نه از دید بالا بلکه مانند هر پسربچهی عادی دیگر. نگهبانان کهکشان سعی میکند با نزدیک کردن سطح دید قهرمان به نسبت بیننده او را در مسیر همذاتپنداری قرار دهد و مخاطب را با بزرگنمایی پیامهای اخلاقی به اصطلاح پس نزند.
استفادهی به جا و صحیح از ترانههای محبوب دههی 60-70 شاید یکی از مهمترین برگ برندههایی باشد که گروه سازنده از آن به درستی بهره بردهاند؛ برگی که مانند موتیفی در طول فیلم جای میگیرد، تکرار میشود و خلاهای بزرگ داستانی را اگرچه نمیپوشاند، اما به طور جذابی تلطیف میکند. این حاشیهی صوتی در پایان نشانهای میشود از حضور گذشته و روزهای خوبی که تکرار شدنی هستند. حس خوبی که که قهرمان داستان با هر بار پخش موزیک دریافت میکند کاملا ًبه بیننده منتقل میشود و حتا در آن لحظهها روند داستان نیز به شکلی مثبت پیش میرود. اگر چه نباید چشم طمع والتدیزنی از بازپخش ترانهها در قالب موسیقی متن فیلم و سود سرشار این امر را نادیده گرفت، اما جایگاه هوش و خلاقیت در انتخاب و حتا ضرباهنگ بصری شوخ و شنگ داستان نیز بر اساس موسیقی پرداخت شده تا تصویر و صدا دو حس متضاد را به آن سوی پرده سینما منتقل نکنند.
انتخاب کریس پرت در نقش مرد جوان سرخوش و خوشذاتی که خود را مانند کودکان ارباب ستاره معرفی میکند، به درستی انجام شده؛ او میتواند همزمان به شکلی بامزه ادای خوانندگان محبوبش را در بیاورد و هم زیرکانه برای رسیدن به چیزی که میخواهد برنامه بریزد. از دیو باتیستای غولپیکر نیز برای این که نقشش را خیلی جدی نگرفته، باید تشکر کرد. برای او که در نخستین تجربهی سینمایی بزرگش زیاد سعی نمیکند گردنکلفتِ همه فن حریف بهنظر بیاید، باید احترام قائل شد. زوئی سالدانا وظیفهاش را در ایفای نقش ماگدای خبیث و خشنی که قرار است از نیمهی داستان موتور محرک باشد، خوب ایفا میکند؛ هر چند ایراد اصلی در تیم نویسندگان است که نمیتوانند ایدهی تحول را درست طراحی کرده و پیش ببرند. صدای بردلی کوپر در جاندار شدن راکون پرحرف داستان نقشی اساسی دارد و ترکیب او با یار وفادارش «گروت» (همان درخت متحرک!) خوب درآمده است، به ویژه که گروت با صداپیشگی وین دیزل در طول فیلم فقط یک عبارت را در چندین حالت مختلف تکرار میکند. به نظر این مورد احتمالاً سختترین و البته مفیدترین تجربهی وین دیزل در یک فیلم سینمایی است که معمولاً عادت دارد با حضور فیزیکیاش از هیبت و زور بازو استفاده کند تا لحن صدا.
فیلم در زمان اکران رقیبی جدی نداشت و توانست به راحتی جزء پرفروشترین فیلمهای سال 2014 قرار بگیرد و در کنار «انتقامجویان» و «مرد آهنی 3» در صدر آثار پرفروش مارول به جایگاه درخوری دست پیدا کند. همین اتفاق دلیلی شد بر موضوع تکراری و بیهیجان ساخت دنبالهی فیلم در سال آینده به کارگردانی مجدد جیمز گان. جدای از آنچه در ادامهی ساخت قصههای مصور رخ خواهد داد، از داستانهای کمتر مشهور تا ساخت دنبالههای گیشهساز، باید به این نکته توجه داشت که نگبانان کهکشان توانست با جدی نگرفتن کلیشههای مرسومِ این دست آثار و استفاده از عناصر فرهنگِ پاپ و ساخت قهرمانهایی از جنس هواداران معمولی، بینندههای زیادی را به سینما جلب کند. باید دید در ادامه چه ایدههای بکر دیگری میتواند به همچنان جذاب نگه داشتن این ژانر کمک کند؛ استفاده از هجو و سرخوشی یا مقداری دید تیره و تار با چاشنی آمیزههای اخلاقی برادران نولان. شاید پاسخ در همان جواب پیتر کوئیل باشد که در برابر سوال راکت که میپرسد چه کار کنیم؟ کار خوب یا کار بد؟ میگوید: «خب، یه کم از هر دو تاش!»