چرا انیمه میبینم؟ کتمان نمیکنم. کنار همهی کارهایی که میکنم، انیمه هم میبینم. کنار کار روزانهی بسیار دقیقام، (اگر دقیق نباشم جان آدمها به خطر میافتد، مگر کار ما مهندسها چیست جز زنده نگهداشتن آدمها و جای گرم و رفاه فراهم کردن تا بعد برسد نوبت به هنر که به زندگیشان ارزش دهد؟) کنار ترجمه برای مطبوعات و در کنار ترجمهی کتاب، کنار خواندن کتابهای آبرومند و ایسمپرانیها و قلمرو تعیین کردنهای لازمهی فرهنگ نرینهی ایرانی، کنار همهی این کارهای جدی و بههنجار، انیمه هم میبینم.
اما شک من به شمایی میرود که اصلاً این پرسش در مخیلهتان میگنجد: چرا انیمه میبینم؟ چرا نبینم؟ یک ملت قدرتمند و موفق و مقتدر (ژاپنیها را میگویم! ملت کبیر آریایی را نمیگویم. باد نکنید.) انیمه میبینند. این پرسش درست معادل امروزی پرسش ده سال پیش است: «چرا فانتزی/علمیتخیلی/خیالپردازی/رمان/کتاب میخوانم/میبینم/دنبال میکنم؟» و به همان اندازه نادرست و خندهدار. نخست اینکه به چه حقی از کسی میپرسید: «چرا فلان علاقمندی را داری؟» با چه صلاحیت مرجعواری به خود جرات پرسش میدهید؟ چطور به خود جرات میدهید ارادهی کس دیگر را بازخواست کنید؟
فرض کنیم همهی اینها به کنار. فرض کنیم شما دوستی هستید که دوستانه از روی کنجکاوی این را میپرسید. آن وقت پاسخ من این است که: انیمه میبینم چون از این کار لذت میبرم.
اما چرا انیمه دیدن خوب است؟
اول ببینیم انیمه چیست. بیایید به ویکیپدیای فارسی رجوع کنیم.
اَنیمه یا آنیمه (به ژاپنی: アニメ) یک سبک از پویانمایی است که خاستگاه آن ژاپن بوده و به طور معمول بر مبنای مانگاها ساخته میشود. انیمهها دارای خصوصیاتی از قبیل نقاشیهای رنگارنگ، شخصیتهای پرجنب و جوش، داستانی همراه با پیکار و نبرد و اغلب با موضوعاتی خیالی [...]، همراه است. انیمه در واقع کوتاه شده واژهی انگلیسی انیمیشن «animation» (پویانمایی) است.
بیایید نکتههای کلیدی را پررنگ کنیم. رنگارنگ، پرجنبوجوش، خیالی. نکات کلیدی دیگری هم هستند که مترجم تنبل ویکیپدیا از قلم انداخته. اغراق، هیجان، ایزولهکردن، سرعت، پیچیدگی روایت/داستان، اعتمادبهنفس، مفاهیم انسانی... کافی نشد؟ بیایید کمی جلوتر برویم. وقتی انیمه میبینم رسانهی حامل (بیایید فرض کنیم تلویزیون) در ساعتی که انیمه میبینم، مرا در نورها و رنگهای روشن و شادیآفرین غرق میکند. تعارف که نداریم. روان آدم به چیزهای «چیپ» و بیارزش و مبتذلی مثل رنگ و نور نیاز دارد. جنبوجوش شخصیتها به حکم همحسی ناشی از تشابه رفتار پایهای آدمها که مختص انیمه است، روی من هم تاثیر میگذارد. اما تخیل! چه چیزی از تخیل مهمتر است؟ چه چیزی انسان را انسان کرده؟ چه چیزی جز توانایی تصور «چیزی جز وضع موجود»؟ اگر نبود تبرهای اولیهی، اولین فناوری بشری، اختراع نمیشد و ما همچنان... بگذریم. اغراق هم با سرعت زیادی (مگر همهتان سرعت نمیخواهید؟ آسان، سریع، راحتالحلقوم؟) داستان هیجانانگیز انیمه را، نکتهی دلخواه انیمه را، که معمولاً چیزی انسانی است، به صورت ایزوله و قابل درک، در شکلی لذتبخش برای ذهنهای مبارزهطلب تعریف میکند. ذهنهایی که همراه شخصیت انیمه، در پویشی عاطفی، در بلوغ قهرمان، در موفقیت او، شریک میشوند.
من یک فن [طرفدار] انیمه هستم. مانگا هم میبینم. به هیچ کدام از دلایل بالا نیاز ندارم تا از تماشای بلیچ و ناروتو و کلیمور و اکسلورد و گورنلاگان و نئون جنسیس اوانجلیون و فیوچر دیاری و اتک آو تایتان و (یک عالمه اسم دیگر) ... لذت ببرم. اما اگر هر انیمهبینی را زیر نظر بگیرید، منصفانه!، همهی چیزهایی که گفتم (و خیلی چیزهای دیگر) را میبینید.