نام کتاب: پژواک آوای دوران[۱]
نویسنده: دیوید گمل[۲]
مترجم: سهیلا فرزیننژاد
ناشر: کتابسرای تندیس
چاپ اول ۱۳۸۷
شمارگان:۲۰۰۰ نسخه
قیمت:۷۵۰۰ تومان
۵۰۸ صفحه
هرچند در ابتدای هیچیک از کتابهای چاپ شده از دیوید گمل در ایران چیزی به عنوان «مقدمه» یا «دربارهی نویسنده» نیامدهاست اما من هم دست به نوشتن چنین چیزی نمیزنم. همین اندازه کفایت میکند که او نویسندهای شاخص در فانتزیهای حماسی یا شاید در کلام بهتر حماسههای فانتزی سه دههی اخیر انگلستان بودهاست.
کتاب «پژواک آوای دوران» که در سال ۲۰۰۲ میلادی به چاپ رسید را میتوان از نسل آخر کتابهای دیوید اندرو گمل به شمار آورد. تک داستانی با طول متوسط و مملو از شخصیتهای رنگارنگ با ویژگیهای برجسته اخلاقی که هر یک میتوانند نماد گروهی از انسانهای هر عصری باشند. در این رمان هم گمل تمدنی را به تصویر میکشد که زمانی برای خود شکوه و جلالی داشت و حالا نفسهای آخر خود را میکشد. اما به نظر میرسد اینبار گمل نگرشی متفاوت به این آخرین نفسها و توانایی آنها برای ثبت در حافظهی مردمان داشته باشد که به راحتی قابل مشاهده نیست.
خلاصهی داستان:
ماجرا از جایی شروع میشود که مردمانی به نام «آواتار»[۳] که به واسطهی بلورهای انرژی خود فناناپذیرند، با خرابهای از تمدنی روبرو هستند که خود بنا نهادهاند. تمدنی که زمانی برای مردمان خط، آیین نوشتن، کشاورزی و بسیاری دیگر را به ارمغان آورد اما در عین حال بر پایهی برتری نژادی و نژادپرستی استوار بود. آنها سالیان سال بر مردمی که از نژاد خودشان نبودند حکم راندند، کشور گشایی کردند و هم و غمی نداشتند زیرا اتکاشان بر بلورهایی بود که به واسطهی هرم انرژی از نور خورشید تغذیه میکرد. این بلورها فناناپذیری، سلامت و تندرستی جاودان و جوانی ظاهری همیشگی را به آنها هدیه میکرد. اما چرخهی روزگار طوری رقم میخورد که پایهی قدرت این تمدن –بلورها- را از منبع انرژی خود قطع میکند. سیلی میآید و پس از آن یخبندان میشود. شهر پاراپولیس –پایتخت آواتارها- به همراه هرم انرژی در زیر تلی از برف و یخ مدفون میشود. یکی از آواتارها مدتی قبل از این اتفاق، وقوع سیل را پیشبینی میکند و به همین واسطه تعداد ۳۰۰ نفر از آواتارها جان سالم به در میبرند و به ناحیهای دیگر نقل مکان میکنند. حالا آواتارها مجبورند برای هر بار شارژ مجدد بلورهایشان سفر سخت و دشواری را پشت سر بگذارند. اما با این حال همچنان برتری خود را بر نژاد غیر آواتار –که واگار[۴] نام دارند- حفظ کرده و مثل سابق آنها را موجوداتی برده و بیارزش میپندارند که تنها وظیفهی خدمتگزاری آواتارها بر دوششان است.
از طرفی واگارها که از یوغ ظلم آواتارها به ستوه آمدهاند در تلاش برای غلبه بر آواتارها و گرفتن انتفام از آنها هستند. اما این تلاشها علاوه بر این که پراکندهاند و انسجام لازم را ندارند، یارای مقاومت در برابر سلاح آواتارها یعنی ژیکمانها را ندارند. ژیکمان نوعی کمان است که تیر آن چیزی شبیه به نوعی پلاسمای فشرده است. با این حال گروهی از واگارهای زخمخورده از ستم آواتارها که به «پاژیست»[۵] معروفند تحت سرکردگی زنی «مایانا»[۶] نام دست به ترور واگارها میزنند. یامانا زنی است که دخترش قربانی قانونهای نژادپرستانهی آواتارها شدهاست.
با وجود چنین وضعیتی که جمعیت حدود ۳۰۰ نفرهی آواتارها به دنبال تداوم حکومت خود بر واگارها هستند، یک شب دو ماه در آسمان پدیدار میشود. به دنبال این واقعه نژادی مشابه آواتارها –که «آلمک»[۷] نامیده میشوند- از جهانی دیگر پا به این دنیا میگذارند. ملکهی بلورین آلمکها الههی خونخواری است که از خون مردم قدرت کسب میکند و حالا به دنبال ارضای طمع قدرتش به همراه سپاه انبوه آلمک به جهانی دیگر قدم میگذارد. برای او واگار و آواتار تفاوتی ندارد.
با توجه به آنچه به عنوان خلاصهی داستان عنوان شد مشخص است که کتاب شخصیتهای گوناگونی دارد و در طول داستان شخصیتهای مورد بحث زیاد میشوند. همین امر شاید به نوعی به بلاتکلیفی شخصیتها منجر میشود که نویسنده از به میان آوردن آنان منظور خاصی نداشتهاست. در عین حال همین تعدد شخصیتها –هر چند تعدادیشان پخته نیستند- باعث میشود به سختی شخصیتی مورد علاقه در کتاب نداشته باشید. با این حال رذیلههایی چون طمع قدرت و حرص همچنان از محوریت خاصی در نوشتهی گمل برخورداند که این خود سبب تکراری شدن شخصیتها میشود.
شخصیتهای زن پژواک آوای دوران هم چون کتابهای قبلی گمل از پختگی لازم برخوردار نیستند و تا حد زیادی مشابه زنان قهرمان گمل در داستانهای گذشتهاش عمل میکنند. شاید یکی از دلایل این که به نظر من روابط بین شخصیتها در این کتاب سست و تا حدودی بیپایه و اساس است هم همین باشد.
در این داستان با وجود سلاحهای پیشرفتهتری مثل ژیکمان آواتارها یا چیزی شبیه بازوکا که سلاح آلمکها است –و آواتارها از آن با نام گرزهای آتشین یاد میکنند- گمل کمی از حال و هوای ظاهری حماسههای گذشتهاش فاصله میگیرد اما همچنان در استفاده از تکنیکها و آرایشهای نظامی مثل آرایش تهاجمی مثلثی شکل اهتمام دارد و همچنان برتری نهایی را در چیزی به جز ادوات نظامی و سیاهیلشکر میانگارد.
یکی از نکات جالب کتاب شخصیتی به نام «ویروک»[۸] است. آواتاری ستیزهجو و طغیانگر و عاشق کشتن و خونریزی در عین حال باغبانی چیرهدست و لطیف. کسی که به شدت عصبیت آواتار بودن دارد و تمام غیرآواتارها را دون میشمارد و برای جانشان پشیزی ارزش قائل نیست. در عین حال به قوانین آواتارها هم چندان مقید نیست. ربالنوع نبردی که مرده انگاشتن او تا حدی بیمعنا مینماید. او کشتن را تنها به خاطر خود کشتن دوست دارد و حتا شاید بشود گفت دچار نوعی جنون است. از اول تا آخر داستان ذرهای تغییر نمیکند و ویروک ابتدای داستان با ویروک انتهایی آن منطبق است اما با وجود این از محبوبترین شخصیتهای مخلوق گمل در تمام کتابهای او است که در سرودهای شبانهروز آنایو هم به عنوان یک خدا ستایش میشود. نگرشی که نسبت به ویروک به وجود میآید تا حدی مشابه نگاه اسطورههای گذشته به نجیبزادگان است. کسانیکه فازغ از هر عملی که مرتکب شوند یک نجیبزاده هستند و دارای ارج. در نظر گرفتن سیر قهرمان آفرینی گمل از ابتدا تا اینجا شاید به نوعی بیانگر اضمحلال قهرمانان گمل باشد. شخصیتهایی از جنس دراسها و پندراگونها و کالینها که در نهایت به ویروک میرسند. شاید بتوان این طور گفت که تصور گمل در مورد نیاز جوامع هر عصر به قهرمان به احتیاج آنان تنها به تصور یک قهرمان تقلیل مییابد و این خود شاید به نوعی به تمسخر گرفتن شدید قهرمانان اسطورهای باشد، حتا کسانی که به عنوان خدا ستایش میشوند ممکن است افرادی چون ویروک باشند. افرادی که نسلهای آینده ممکن است از آنان اینگونه یاد کنند: «آری، آری! دیگر چه زمانی راه رفتن چنین قهرمانانی را خواهیم دید؟»
از دیگر نکات ظریفی که گمل بسیار کوتاه به آن اشاره میکند، سرنوشت بیسرانجام و همیشه اسیر واگارها است. آنان مدتهای مدید زیر سلطهی آواتارها متحمل ظلم شدند اما پس از به پایان رسیدن عصر آواتارها هم نتوانستند سرنوشت خود را در دست بگیرند. این ماجرا با تلخی زیاد در یک دیالوگ ساده بین پندار و آمون آشکار میشود که:
آمون گفت:«... این یعنی این که بانو مایانا کنترل شهر رو به دست داره؟»
پندار:«بله و نخیر. اون شهر رو اداره میکنه تا وقتی ما بتونیم یک شورای فرماندهی انتخاب کنیم.»
آمون:«فکر میکنم متوجه باشین که نیاز به یک پادشاه دارین. اما چنین افکاری میتونن صبر کنن تا موقعی که وقتش باشه.»
و همین بس که آمون هیچگاه زیر سلطهی آواتارها نبود.
پانویس:
[۱].Echoes of the Great Song
[۲].David Gemmell
[۳].Avatar
[۴].Vagar
[۵].Pajist
[۶].Mejana
[۷].Almec
[۸].Viruk