نقل از نیویورکر
نویسنده:جاشوآ راثمن
هفتهی گذشته گروهی از منجم ها در دانشگاه پکنیگ کشف یک سیاهچالهی عظیمالجثه را گزارش دادند. این سیاهچاله جرمی برابر با دوازه میلیارد خورشید دارد و نزدیکای آغاز زمان شکل گرفته، یعنی تنها نه میلیون سال پس از بیگ بنگ. از ما دوازده میلیارد سال نوری فاصله دارد، با این حال به دلیل این که درخشندگی اختروشی که آن را احاطه کرده چهارصد و بیست تریلیون برابر بیش از خورشید ما است، میتوانیم آن را با تلسکوپ ببینیم. زو بینگ وو رهبر این تیم در مقالهای که در نشریهی نیچر منتشر شده، مینویسد: «اصلا چطور چنین سیاهچالهی عظیمی زمانی شکل گرفته که کائنات این قدر جوان بوده؟ هنوز یک نظریهي قانع کننده برای توضیحش وجود ندارد.»
دربارهی این اکتشافها که میخواندم، به سیشین لیو فکر میکردم، محبوبترین نویسندهی علمیتخیلی چین. لیو ۵۱ ساله است و تا کنون ۱۳ کتاب نوشته. او مهندس کامپیوتر است و تا همین اواخر در یک ایستگاه برق کار میکرد. او در چین شهرتی کمابیش برابر با ویلیام گیبسون در ایالات متحده دارد. بسیار او را با آرتور سی کلارک مقایسه کردهاند و خود گفته که از او الهام گرفته. محبوبترین کتاب او «مسئلهی سه جسم» (The Three Body problem) نام داد که کن لیو نویسندهی آمریکایی علمیتخیلی آن را به انگلیسی ترجمه کرده. در چین از روی این کتاب فیلمی ساخته شده.(کتاب به تازگی برندهی جایزهی هوگوی ۲۰۱۵ شده.م) نوشتههای سیشین لیو هیجان اکتشاف و زیبایی تعادل رادر آدمی بیدار میکند. او در یک ایمیل که کن لیو آن را ترجمه کرد، چنین نوشت: «در تصورات من مفاهیم انتزاعی مانند فاصلهی سال نوری یا قطعر کائنات تبدیل به تصاویری عینی میشوند که الهامبخش من هستند.» در رمانهای او مهندسهای چینی میتوانند سیاهچالههایی با جرم دوازده میلیارد برابر خورشید بسازند. آنها یک میلیارد سال پس از حال و زمانی که سفینههای فضایی چین در تمام کائنات پخش شدهاند، موفق به انجام این کار میشوند.
علمی تخیلی آمریکایی سخت وابسته به فرهنگ آمریکا است، مضامینی چون نبرد برای استقلال، غرب وحشی، فیلم نوآر و داروهای روانگردان دههی شصت. در نتیجه در داستانهای آمریکایی آیندهی بشریت شبیه به گذشتهی آمریکا است. از دید یک خوانندهی آمریکایی لذت خواندن یکی از داستانهای لیو آن است که بر منابعی به کل متفاوت استوار است. بخش اعظم داستان The Three Body Problem در زمان انقلاب فرهنگی میگذرد. در «دستمزد بشریت» ملاقاتکنندگانی از فضا میآیند و تقاضا دارند ثروت زمین به صورت یکسان میان مردمان پخش شود و توضیح میدهند کاپیتالیسم چیزی نمانده بود کل تمدن آنها را نابود کند. در Taking Care of Gods بیگانههای بسیار پیشرفته که میلیونها سال قبل زندگی روی زمین را مهندسی کرده بودند، از سفینههایشان پیاده میشوند. آنها مردهای کوچک تکیه زده بر عصا با ریشهای بلند و سفید هسند. آنها میگویند:«امیدواریم کمی نسبت به ما حس فرزندی داشته باشید و ما را بپذیرید.» شک دارم هیچ نویسندهی غربی چنین دقیق تم فرزندی و والدی را پرداخت کرده باشد.
اما این تفاوتهای فرهنگی نیست که نوشتههای لیو را متمایز کرده. داستانهای او افسانههایی از پیشرفت بشریت هستند، تصوراتی عینی و در عین حال انتزاعی، حتا میتوان گفت گاه تمثیلی. برای مثال رمان کوتاه «خورشید چین» را در نظر بگیرید که داستان مرد جوانی به نام آکوان است که در دهکدهای کوچک زندگی میکند و در خشکسالی بسیار فقیر شده. در سه فصل اول آکوان از دهکدهی خود بیرون میآید و در یک معدن کار پیدا میکند. او به یک شهر مرزی میرود و یاد میگیرد چطور کفش واکس بزند بعد به بیجینگ میرود و شیشهشور پنجره های آسمانخراشها میشود. بعد ناگهان داستان عوض میشود. میُفهمیم که داستان در آینده اتفاق میافتد: چین آینهای عظیم در فضا ساخته که خورشید چین نام دارد و ازآن برای مهندسی آب و هوا استفاده میکند. آکوان موفق میشود برای پاک کردن سطح خورشید چین استخدام شود. بعد معلوم میشود استفن هاوکینگ در مدار زندگی میکند چون جاذبهی کم به او کمک کرده عمرش طولانی شود. هاوکینگ و آکوان با هم دوست میشوند و به راهپیمایی فضایی میروند. فیزیکدان به کارگر قوانین فیزیک را میآموزد و برایش از گستردگی جهان میگوید و سوالهایی درباره ی سرنوشت بشریت در ذهن آکوان شکل میگیرند. آیا ما میتوانیم خورشید دیگری کشف کنیم یا روی زمین محتوم به مرگیم؟ کمی پس از آن او با والدینش خداحافظی میکند و به سفری بیبازگشت به مقصد ستارگان میرود. در انتهای داستان پیشرفت آکوان تمثیلی است از پیشرفت بشریت. او توانسته از دهکده ای کوچک به شهر برود و شغلی پیدا کند، اما تمامش در مقابل سفر پیشرویش تازه قدم اول است.
داستانهای لیو همیشه هم این قدر مهربانانه نیستند. عینیت بیرحم برقرار کنندهی تعادل در مقابل رومنس شیرین است. در «زمین سرگردان» دانشمندان میفهمند خورشید در انتهای عمر خویش است و چیزی نمانده به یک غول سرخ تبدیل شود. در پاسخ موتورهای عظیمی میسازند که میتوانند سیاره را به سمت خورشید دیگری حرکت دهد. یک «هجرت» که نسلهای متمادی طول میکشد و در طی این قرون و اعصار هر چه روی سطح زمین بوده نابود میشود. شخصیت اول داستان با نگاه کردن به خورشید در حال مرگ که دور و دورتر میشود و به ستارهای چون ستارگان دیگر تبدیل میشود، بانگ برمیآورد که :«زمین، آه ای زمین سرگردان!» و با این حال داستان به صورت ضمنی میگوید اگر بشر قرار است تا همیشه روی این سیاره بماند باید به این پروژه فکر کند.
لیو چنین گفته:
«اگر بشر قصد داشته باشد در آیندهی دوردست بقا یابد و در تمام کائنات پخش شود، باید شگفتیهای فناوری در ابعاد کلان خلق کند. من معتقدم علم و فناوری برای ما آیندهای روشن به ارمغان خواهند آورد اما مسیر سفر پر از مانع و دشواری است و بهایی دارد. برخی از این موانع و هزینههایی که باید پرداخته شوند بسیار وحشتناک هستند اما در نهایت بر ساحل آفتابی آینده فرود خواهیم آمد. »
اما سرانجام چه میشود؟ انسان نمیتواند از هر بلایی جان به در برد. در داستانهای لیو زندگی از دو زاویه دید برسی میشود، به منزلهی نبردی عظیم برای جاودانگی و به منزلهی تمرینی محدود در فناپذیری. در یکی از کتابهایش بالارفتن از کوه را به عنوان استعارهای برای این تناقض مطرح میکند. یک بیگانهی چند بعدی میگوید: «حیات هوشمند از کوهها بالا میرود.» اما جهان چنان جای وسیع و گستردهای است که ما همیشه پای کوه هستیم و هرگز به قله نمیرسیم. در یکی از داستانهایش به نام «بلعنده» یکی از شخصیتها میپرسد: «تمدن چیست؟ تمدن بلعیدن است. بلعیدن خستگی ناپذیر، گسترش ابدی.» اما نمیتوان تا ابد گسترش یافت. به طور خلاصه میتوان گفت در هستهی درک لیو، علاقهای فلسفی به مسئلهی محدودیتها وجود دارد. در مقابل محدودیتهای حیات باید چه کنیم؟
لیو میگوید: «همه چیز تمام میشود و شرح دادن آن چه که اجتنابناپذیر است را نباید به منزلهی بدبینی انگاشت. برای مثال این عبارت معروف که «آنها تا ابدی با خوشحالی زندگی کردند» به عنوان نمونهای از یک داستان خوشبینانه تلقی میشود. اما اگر بگوید «صد سال بعد هر دو مرده بودند» آیا داستان بدبینانه میشود؟ تنها علمیتخیلی میتواند در مقایس عمر کائنات زمانی به دوری صد سال بعد را طی کند.»