نام کتاب: کودک زمان1 (پسرک زشت2 )
نویسنده: رابرت سیلور برگ3 - آیزاک آسیموف4
مترجم: مرضیه دبشخو
ناشر: انتشارات شقایق
چاپ اول : 1372 ، تیراژ 3000
آیزاک آسیموف یکی از سه نویسندهی بزرگ علمیتخیلی و رابرت سیلوربرگ یکی از نویسندگان علمیتخیلی که بارها برندهی جوایز هوگو و نبولا شده است این کتاب علمیتخیلی را به صورت اشتراکی نوشتهاند.
رابرت سیلوربرگ چند داستان مشترک با آسیموف نوشته است که از آن جمله می توان به شبانگاه5 و مردِ پوزیترونی6 و همین پسرک زشت(در ایران ، کودک زمان) اشاره کرد .
پسرک زشت یا آنگونه که در ایران و انگلیس چاپ شده یعنی کودک زمان، در ابتدا یک داستان کوتاه علمیتخیلی نوشتهی آیزاک آسیموف بود . این داستان برای اولین بار در سپتامبر 1958 در مجلهی علمی تخیلی گالگسی7 و با عنوان «تولد گذشته»8منتشر شد. سپس در مجموعهی داستان نُه فردا9 در سال 1952 به چاپ رسید . بعدها در سال 1992رابرت سیلوربرگ این داستان را گسترش داد و به شکل یک رمان علمیتخیلی با همان نام -که در انگلستان با عنوان کودک زمان به چاپ رسید، منتشر کرد. آسیموف دربارهی این داستان گفته است:
«در میان داستانهایم ، این دومین یا سومین داستان کوتاه مورد علاقهام است.»
در سال 1977 این داستان با همان عنوان پسرک زشت، به صورت یک تله فیلم به کارگردانی بری مورس10(که در نقش دکتر هاسکینز نیز ایفای نقش میکند) و به بازیگری کیت رید11 در نقش پرستار فیلوز در 26 دقیقه در کانادا ساخته شد. این فیلم وفاداری قابل توجهی به داستان کوتاه دارد و به عنوان یک تله فیلم، خیلی خوب توانسته با ایجاد حس ترحم و عاطفه بین تیمی و پرستار فیلوز هم نظر مخاطبان و هواداران داستان را جلب کند و هم نظر منتقدان.
نویسندگان نام آشنای کتاب های علمیتخیلی ، در این رمان تصمیم گرفتهاند اندکی از گمانه زنی در مورد آیندهی انسان و سفر های کهکشانی فاصله بگیرند و به مسائلی زمینیتر بپردازند و این بار به گذشته سرک بکشند و آن را دستمایهای کنند برای نوشتن رمانی علمیتخیلی و احساسی. نگران نباشید! در این کتاب نیز همان فضاهای تخیلی که مملو از فناوریهای علمی بود نیز وجود دارد .
این کتاب داستان شرکت فنون استاتیس را روایت میکند که در اوج پیشرفتهای علمی دست به انجام پروژهای میزند که با توجه به آن میتوان در بعد زمان سفر کرد و مثلاً دایناسوری را از اعصار گذشته به زمان حال آورد تا دانشمندان خشنود به طور زنده آن را مطالعه کنند و سپس دوباره به زمانهی خود باز گردد . این ایدهی هیجانانگیز باعث میشود که دانشمندان حریص، مشتاق احضار اشیاء و جانورانی بیشتر و متنوعتر شوند تا این فرصت هیجانانگیز را از دست ندهند و بر داشتههای علمی بشر بیافزایند. در نهایت، سطح دست یابی شرکت فنون استاتیس به حدی میرسد که میتواند یک پسربچهی نئاندرتال را از چهل هزار سال قبل برای مطالعهی انسانشناسان به ارمغان بیاورد. اما مسئلهای در این بین به وجود میآید و آن این است که برای نگهداری این نئاندرتال کوچک با خلق و خویی وحشی نسبت به انسانهای حاضر احتیاج به پرستارِ کودک صبور و ماهری است و در این جا است که پای پرستار12 فیلوز به داستان باز میشود. پرستاری منزوی، عاشق کودکان و در مقابل بزرگسالان خشک و رسمی که همیشه سعی کرده خود را وقف پرستاری کند، این مسئولیت را به عهده میگیرد و سعی در جبران کمبود خود یعنی مادر بودن را در رابطه عاطفیاش با یک پسربچهی نئاندرتال زشت و باستانی، دارد. تیمی13 –آن طور که بعدها این گونه نامگذاری میشود- همان کودک نئاندرتالی است که چهل هزار سال با زادگاه و قبیلهی خود فاصله دارد، زبان و آداب انسانها را نمیداند و در نتیجه کودک زمان و تنهاترین شخصیت داستان است. این ماجراها آغازی است بر اتفاقات علمی و عاطفی که در ادامه به وقوع میپیوندد و کتاب را به یکی از احساسیترین کتابهای آسیموف بدل میسازد. اگر واژهی احساسی را به کار میبرم به خاطر این است که آسیموف و سیلوربرگ در واقع همراه با جنبههای علمی گونههای انسانی و زیرگونههای آن، فطرت وجودی و روح مشترک بینشان را هدف گرفتهاند و در پرداخت به مسائل عاطفی بین پسرک زشت و پرستار فیلوز تاثیرگذار عمل میکنند (هرچند گاهی داستان صحنههایی معروف به هندی نیز دارد)، به طوری که باعث میشود کودک زمان به یک داستان احساسی تبدیل شود. همان گونه که ناشر به درستی در بخشی از مقدمه به آن اشاره کرده است :
« ... و آسیموف چه آگاهانه نشان داده است که انسان هر قدر در دنیای تکنولوژی پای گذارد، انسان است با همهی عاطفههایش و همهی احساستش و همین احساسات است که سرانجام از انسان، انسان می سازد خواه متعلق به قرن بیست و یکم باشد خواه انسان هزاران سال قبل از میلاد.»
ویژگیهای ساختاری
هر داستان و کتابی از نظر ساختاری دارای نقاط ضعف و قوت زیادی است و مطمئناً کمتر داستانی پیدا میشود که تمام این جنبهها را به بهترین شکل رعایت کند و به یک داستان ممتاز تبدیل شود. کودک زمانِ آسیموف نیز مانند اکثر کتابهای آسیموف در ضمینهی نثر و فضاسازی حرف چندانی برای گفتن ندارد اما داستانی است که با طرحی منسجم، روایتی هوشمندانه و خوب و همچنین شخصیتپردازی عالی نگاشته شده و قابل تحسین است.
این داستان روایتی دوگانه دارد، به گونهای که هم داستان در زمان حال (یا بهتر است بگوییم زمان آینده نسبت به زمان ما که با توجه به کتاب، زمان حال به حساب می آید!) روایت میشود و هم در چهل هزار سال پیش . در روایت دوم –که به صورت میان فصل بین فصل های اصلی کتاب قرار گرفته – سیلوربرگ سعی میکند در چارچوب قبیلهی تیمی و اتفاقاتی که بعد از انتقال تیمی برای آنها می افتد، یکی از سؤالات اصلی انسانشناسان را مورد بررسی قرار دهد و در بارهی آن گمانهزنی کند، یعنی چگونه نئاندرتالها منقرض میشوند و گونهی انسانیتر که بسیار به ما شباهت دارد بر گونهی نئاندرتال غالب میشوند؟ و همچنین جوامع نئاندرتالها چگونه بودند و سطح هوشمندی و تکامل آنها در چه حد بوده است؟
و این روایتِ سوم شخصِ عالی نیز از دیگر کتابهای سیلوربرگ و آسیموف جدا نیست و مثل همیشه سیلوربرگ در این کتاب روایتی خوب و محکمی دارد که باعث میشود این روایت به یکی از نقاط قوت اصلی داستان تبدیل شود و حوصلهی خواننده را سر نبرد.
نکتهی دیگری که اشاره به آن ضروری است و به عنوان رکن اساسی در کتابها علمیتخیلی مطرح است، توجه و اشارهی نویسنده و گمانهزنیهایش در مورد مسائل علمی و فرضیات میباشد. کودک زمان کتابی است که از این لحاظ جز آن دسته از کتابهای علمیتخیلی نرم قرار میگیرد. چرا که میزان تاکید و توجه نویسنده بر روی شخصیتپردازی و داستانپردازی و ایجاد رابطه بین مخاطب و شخصیتها (که در این زمینه بسیار موفق بوده است) به جنبه ی علمی آن می چربد. هر چند همین میزان کم دخالت مسائل علمی بسیار جالب توجه است و برای علاقمندان به این مسائل میتواند بسیار جالب باشد چرا که پرداخت بسیار خوبی دارد .
در ضمینهی شخصیتپردازی نیز آسیموف و سیلوربرگ بسیار خوب ظاهر شدهاند و توانستهاند شخصیتهایی دوستداشتنی، حتا منفور و خاکستری خلق کنند و در نهایت آن چه که در داستان کودک زمان میبینیم نشان میدهد که چه قدر استادانه شخصیتها پرداخت شدهاست و این باعث میشود رابطهای عمیق بین مخاطب و شخصیتهای داستان به وجود بیاید که مخاطب را به شدت با داستان درگیر میکند.
در کل کودک زمان یک کتاب علمیتخیلی استخواندار، عالی و خواندنی به شمار میآید و مهارت و هنر آسیموف و سیلوربرگ را در داستانپردازیهای علمیتخیلی یک بار دیگر به رخ می کشد.
گزیده ای از متن داستان
پسرک لرزید. اما همان جا که بود ماند و به پرستار نگاه کرد. او یک لحظه موفق شد موهای پسرک را نوازش کند و پس از آن پسرک خود را عقب کشید و با حالت ترس و بزدلی خود را دلا کرده و به عقب پرتاب کرد، دوشیزه فیلوز با خود فکر کرد: درست مثل یک... یک جانور کوچولوی وحشتزده .
چهرهی دوشیزه فیلوز با این فکر گرفت.
بس کن. تو نباید در مورد او این طور فکر کنی. حیوان که نیست، مهم نیست ظاهرش چطور به نظر میآید. او یک پسربجه است، یک بچهی آدم، یک پسر کوچولوی وحشتزده، یک پسربچه انسان وحشتزده.
اما موهایش، در آن یک لحظه که به پرستار اجازه داده بود تا به آن دست بکشد، چه قدر زبر و کلفت حس شده بود! چه قدر کرک، چه قدر زمخت و چه قدر کلفت !
---
زمانی که اجنبیها 14 داخل جایگاههای مخصوص شکار قبیله واقع در سرزمینهای غربی شده بودند، روشن شد که هیچیک از اقدامات افراد قبیله نمیتوانست آنها را مجبور به ترک آنجا کند. ریشسفیدهای قبیله تصمیم گرفته بودند که بهترین کار آن است که به شرق بروند . گاو بدبو نظر خود را چنین ابراز کرد:
-ربالنوع زمینهای غربی را برای اجنبیها برگزیده است اما سرزمین های سرد سیر شرق متعلق به ما است. مقصود رب النوع این است که ما به آن جا برویم و در آرامش و صلح زندگی کنیم. دیگران هم موافقت کردند و سپس زنان مقدس سنگ های تقدیر را قالب گیری کردند و به نتیجهای رسیدند که نظر مردها را تأیید میکرد .
بنا بر این افراد قبیله قبلاً به این مکان مهاجرت کرده بودند. اما حالا ظاهراً اجنبیها نیز به این جا رو آورده بودند.
آگاهزن نگران بود. حالا چه کنیم؟
شاید بتوانیم به سرزمینهای گرم جنوب برویم. اما به احتمال زیاد آن سرزمینهای گرم تا اکنون از اجنبیها پر شده است و در هر صورت افراد بسیاری از قبیلهی خودمان آن جا هستند که از دیدن ما خوشحال نخواهند شد. پس باید به قطب (شمال) برویم که زمینهای یخی وحشتناک دارد؟ یقیناً اجنبیها برای زندگی در یک چنین جایی بیش از حد حساس و آسیبپذیر هستند. اما ما هم هستیم، آگاه زن با خود شک کرد. ما هم هستیم .
پاورقی:
1-Child of Time
2-The Ugly Little Boy
3-Isaac Asimov
4- Robert Silverberg
5- Nightfall
8- Lastborn
10- Barry Morse
11- Kate Reid
12- Nurse Fellowes
13- Timmie
14- به احتمال زیاد منظور از اجنبی ها نسل انسان های اولیه است و به ظهور انسان های اولیه و تاثیر آن ها در انقراض نئاندرتال ها اشاره می کند