داستان در سال 1964 نگاشته شده و برگردان از زبان آلمانی است
سام عزیز،
نظر من هم همین است که نباید بگذاریم رابطهمان قطع شود. رفقای قدیمی باید هوای همدیگر را داشته باشند، به خصوص که هر دوی ما در کار حمل و نقل فضایی هستیم.
نامهات به دستم رسید، همانی که با قسمتهایی از دفتر خاطراتت همراه بود، دربارهی سفر فروغ ستاره با آن آدم لجوج. از قرار معلوم کپسول نصف جهان آشنا را به دنبالم پشت سر گذاشته است. آن را بلافاصله در دستگاه خوانش گذاشتم. باور کن انگشتانم میلرزید، با این دردسرهایی که خودم در حال حاضر میکشم. قبول دارم که تو روزهای سختی را پشت سر گذاشتهای، اما باور کن سام، مکافاتی که من به آن دچارم بدتر است.
همانطور که تو ناوبان یکم در فروغ ستاره هستی، من در تیز و فرز به عنوال ناوبان یکم استخدام شدم. از این اسم میتوانی بفهمی که ما مثل تو آن قدرها موند بالا نیستیم، اما قضیه این نیست. میتوانست از این هم بدتر باشد. اسم یکی از سفینههای ما آر.تی.اف. چُلُفتی است. میپرسی این اسمها از کجا میآید؟ خیلی ساده. پیرمرد اسناد باربری سفینهها را نگاه میکند، ناگهان سرخ میشود، با مشت روی میز میکوبد و نعره میزند: «یکی به این سندهای گُه نگاه کند! اسم این قوطی حلبی ستارهی فضاست؟ زرشک! این اواخر حتا نتوانستهاند طبق برنامه برسند! ارواح شکمشان، ستارهی فضا! از حالا به بعد اسم این قراضه، ماتحتِ فراخ است!»
همین. دفعهی بعد که سفینه در مرکز بارکشی پایین بیاید، یک گروه کارگر با قلممو و رنگ میآید بیرون، روی ستارهی فضا را با رنگ میپوشاند و به جایش مینویسد ماتحتِ فراخ.
برای پیرمرد تنها بازده مهم است، آن هم بازده مثبت. اگر بدبیاری پشت سر هم گریبانت را بگیرد، یا اگر حتا تمام خدمه بدون هیچ تقصیری مبتلا به آبلهی شنی سبز گوگردی شود و در درمانگاه دراز به دراز بیفتد، هنوز هم عذر مناسبی نیست. تنها حرفی که از پیرمرد میشوی این است:
«عذر و بهانههای شما برایم مهم نیست. طبق برنامهی پرواز رسیدید یا طبق برنامهی پرواز نرسیدید؟»
و آن وقت به نفعت است که جواب بدهی: «معلوم است رئیس، مسلماً طبق برنامه سفر کردیم!»
«باشد. بیشتر از این نمیخواهم بدانم.»
متوجهی که چه میخواهم بگویم. اگر بدون کوتاهی از جانب تو دستگاه گرانشگر قبل از اتمام گارانتی از کار بیفتد، یا اگر یک نقطهی جهش از تجانس جا به جا شود و سفینه یک ماه در هیچ گیر کند، بیچاره میشوی. اصلاً مهم نیست که این جور چیزها همان قدر دست توست که سرعت نور. چیزی که مهم است، این است: «طبق برنامهی پرواز رسیدید؟»
به گمانم لازم نیست بیشتر از این توضیح بدهم. از آن شرکتها نیست که بعد از هر سفر امواج مغزی خدمه را معاینه کنند یا روانشناس و پرستار و آبنبات مجانی همراهمان بفرستند تا سرحال بمانیم.
حالا از خودم و مشکلاتم برایت بگویم. اول باید شرح بدهم که روش کاری پیرمرد کمی قرون وسطایی است، بسته به این که چطور ارزشیابی شود. مبادا فکر کنی چیز مسخرهای است. یک هفتتیر جیبی ۴۵ میلیمتری هم خیلی قرون وسطایی است، اما وقتی از تویش از آن پشکلهای گنده دربیاید، پسر، آن وقت دیگر جای شوخی ندارد. این را داشته باش تا بقیهاش را بگویم.
پیرمرد وقتی واکنش قدیمی و از مد افتاده نشان میدهد که مثلاً کسی سرش کلاه گذاشته باشد. چند وقت پیش ناوبان سومی بود که یک محموله خز ببر درجه یک را به آدرس اشتباهی تابانده بود. طرف در مرکز بارگیری بعدی پیاده شد و شیرین هشتادهزار چوق بابت خزها و کانتینر اجناس به جیب زد. آن وقت ناکس نالوطی سرجمع سیهزار تا خرج کرد که رد پای کج و کولهی خود را محو کند. این طوری باید ثروت هنگفتی برای