ژانر: استیمپانک، پسا آخرالزمانی
نوع: شونن
کارگردان: تتسورو آراکی
نویسنده: یاسوکو کوبایاشی
سال پخش: 2013
خلاصهی داستان:
حدود صد سال پیش از آغاز داستان، غولهای انسانوارهای که تایتان نامیده میشوند (در دوبلهی انگلیسی) تقریباً نسل بشر را منقرض میکنند. آنها انسانها را ظاهراً بدون هیچ دلیلی میخورند، بسیار بزرگتر از انسانها هستند و هیچ جور نمیشود بر آنها پیروز شد مگر با ایجاد یک شکاف عمیق در پس گردن آنها، ولی از آنجا بسیار عظیم و قدرتمند هستند، این کار ساده نیست. در زمان شروع داستان، انسانها درون شهری زندگی میکنند که با سه دیوار بسیار بلند که دور تا دورش کشیده شده، محافظت میشود. دیوار بیرون، ماریا نام دارد، دیوار وسطی رُز و دیوار آخر سینا. انسانها درون دیوارها در صلح زندگی میکنند و بیشترشان هیچ غولی ندیدهاند. تا جایی که میدانیم، تمام فضای بیرون به تسخیر غولها در آمده است. در ابتدای داستان غولی که بسیار بزرگتر و قویتر از دیگر غولها است و به نظر میرسد فرقهای دیگری هم با آنها داشته باشد، بخشی از دیوار بیرونی را خراب میکند و غول ها راهِ خود را به شهر باز میکنند و قتلعام عظیمی رخ میدهد. عدهای سرباز با استفاده از تجهیزات مخصوصی که به آنها امکان مانور دادن در فضای سهبُعدی را میدهد، وظیفهی نبرد با غولها را دارند. اِرن و خواهرش میکاسا به گروه سربازها میپیوندند و اِرِن سوگند یاد میکند که تمام غولها را نابود کند.
دربارهی انیمه:
در یکی دو قسمت اول به نظر میرسد که با یک انیمه از ژانر فانتزی تاریک (dark fantasy) روبهرو باشیم، اما با کمی بازتر شدنِ فضای داستان مشخص میشود که داستان نمیتواند فانتزی باشد. اگرچه غولهای داستان در نظر اول، شبیه به غولهای داستانهای فانتزی میآیند و حتا این که تنها یک نقطه ضعف دارند که با آن میشود شکستشان داد کماکان شبیه به کاراکترهای دنیای فانتزی است، اما از سوی دیگر هیچ المان فانتزی نظیر جادوگر، افسون، قدرتهای جادویی و غیره در داستان نداریم و زمینهی داستان هم کاملاً عاری از جادو و قدرتهای جادویی است. حتا از زبانِ برخی کاراکترها جملاتی میشنویم که نشان میدهد نویسنده کاملاً زیرکانه و عامدانه داستان را از دنیای فانتزی دور کرده است. برای مثال شخصیتی که دکتر نیروی نظامی است، پس از انجام بررسی روی غولها میگوید: «این موجودات سبکتر از چیزی هستند که باید باشند و در اصل موجودی به این وزن نمیتواند روی پا بایستد.» این اشاره کاملاً صحیح و علمی است. موجودی که میخواهد روی دو پا راه برود، از حدی نمیتواند بزرگتر و سنگینتر باشد و از سویی اشارهی دکتر به این که وزنِ موجودات کمتر از چیزی است که باید باشد، نشان از مداقهی علمی در ماهیتِ این موجودات دارد که به خوبی نشان میدهد، نویسنده کاملاً به قوانینِ شناختهشدهی دنیای فیزیکی پایبند است؛ این یعنی که ما «جهانسازی» فانتزی و «قوانینِ» مخصوص به یک دنیای فانتزی را نداریم و اشارههای جسته گریختهی دیگر به انجام آزمایشهای مخفی پزشکی روی بعضی کاراکترها، مشخص میکند که با یک داستان علمیتخیلی، پساآخرالزمانی روبهرو هستیم. حدس و گمانها دربارهی ماهیتِ غولها و چگونگی به وجود آمدنشان با استفاده از سرنخهای که در دست داریم، ما را به سوی یک داستان علمیتخیلی اپیدمی پیش میبرند، اما شاید برای این نوع نتیجهگیریها هنوز زود باشد. اما با همان اندک که از غولها میدانیم، این که فقط انسان را میخورند، انسان را برای رفع نیاز گرسنگی نمیخورند و هیچ ارگانِ داخلی برای هضم غذا ندارند، مشخصاً این ایده را مطرح میکند که این موجودات در روندِ طبیعی تکامل روی این سیاره یا هیچ سیارهی دیگری به وجود نیامدهاند. با این حال میدانیم که اینها یکباره پیدا شدهاند و کسی نمیداند از کجا آمدهاند. همانطور که پیشتر گفته شد، هیچ اشارهی جادویی و افسانهای دربارهی آنها وجود ندارد. اگرچه در داستان یک فرقهی مذهبی داریم که دیوار را ستایش میکند، اما تا به اینجا هیچ چیز ماورایی دربارهی آن فرقه آشکار نشده و همچنان به نظر میرسد که با موجوداتی مصنوعی سر و کار داریم. اما چه کسی یا کسانی آنها را ساختهاند و به چه هدف؟ این را نمیدانیم.
تمرکز اصلی پلات بر پویشِ شخصی کاراکتر اِرِن است که میکوشد به جنگجویی قوی تبدیل شود و از حمایت خواهرش خارج شود؛ خواهرش بهترین جنگجوی گروهی است که میکوشند غولها را دور نگاه دارند و اِرِن که سوگند یاد کرده تمام غولها را نابود کند، نیاز دارد خودش را ثابت کند. در کنار این پلات اصلی، گوشههایی از زندگی عادی مردم را میبینیم و حاکمیتی که به صورت خیلی خلاصه فاسد و بیدغدغه به تصویر کشیده میشود، گویی فراموش کردهاند که تمام جهانِ بیرون از دیوارهایشان را غولهایی بیمغز و عظیم تسخیر کردهاند که هر لحظه ممکن است دیوارهایشان را فرو ریزند و داخل بیایند. در کنار روند داستانی که تربیت جنگجوها را نشان میدهد و نبردهای گاه و بیگاهی که در میگیرد، اطلاعاتِ کمی دربارهی غولها اندکاندک به ما داده میشود.
فضای کلی حاکم بر داستان، فضایی تاریک و ناامید کننده است. انسانها بسیار کم هستند و نبردشان با غولها عملاً نبردی نابرابر است. تنها راهِ نابود کردن غولها ضربهزدن به نقطهای در پشت گردنِ آنها است، اما این کار ساده نیست و به نظر نمیرسد که انسانیت در این آخرین جایِ امنی که دارد شانسی داشته باشد. شخصیتهای داستان، در حالتِ کلی شخصیتهایی ملموس و ساده هستند. اما برای مثال شخصیت میکاسا خواهر اِرِن جزء شخصیتهای پیچیده است، دختری ساکت و آرام که بهترین جنگجوی گروه است.
معمولاً در فضاهای پساآخرالزمانی، جوی تاریک و افسرده داریم، تمدنی که فروریخته و تنها از آن یک رویا باقی مانده و آن هم رویای محو و دوری است که دیگر نمیتوان به آن دست پیدا کرد. در «نبرد با تایتانها» در ابتدای داستان به نظر نمیرسد که این طور باشد؛ شهر یک شهر عادی است، با مردمی عادی که یک زندگی پیش از عصر صنعتی را بدون دردسر سپری میکنند. اما در همین ابتدا هم، وقتی کودکان از اشتیاق برای سفر کردن و دیدن دیگر جاهای دنیا صحبت میکنند، کمابیش آن رگههای افسوس را میبینیم. این دنیا دیگر جایی نیست که بتوان به آن سفر کرد. داخل این سه دیوار تمام فضایی است که برای بشریت باقی مانده و آنهم چندان مطمئن نیست. بنابراین خوب که نگاه کنیم، فضای پساآخرالزمانی و یاس را میبینیم. اما وقتی که نبرد علنی میشود و آدمها میفهمند که آخرین جانپناهشان هم به خطر افتاده، آنوقت تازه رگههایی از امید هم میبینیم. اگر انسانها موفق شوند پرده از «راز» غولها بردارند، آنوقت شاید شانسی برای شکست دادنشان وجود داشته باشد.
استیمپانک
فضای داستان به لحاظ استفاده از علم و فناوری، استیمپانک است. از مشخصات ژانر استیمپانک استفاده از دستگاهها و وسایلی است که بدون استفاده از برق و فناوریهای مرتبط با آن ساخته شدهاند. به عبارتی اگر، انسان از نیروی الکتریسیته استفاده نمیکرد و قرار بود که فناوری بر اساس نیروی بخار پیشرفت کند، اختراعات بشری شکل دیگری پیدا میکردند. در این انیمه، سرنخی از این که دنیا پیش از حملهی غولها به چه صورت بوده است به ما داده نمیشود. حداقل در سیزن اول، چیزی در این باره نمیدانیم. آیا انسانها یک تمدن بسیار پیشرفته ساخته بودند و به هوشمصنوعی و سفرهای فضایی و..دست پیدا کرده بودند؟ یا روند پیشرفت علمی انسانها، پیش از رسیدنِ غولها هم به همین صورت بوده است؟ اینها سوالهایی هستند که حداقل در سیزن اول نمیتوانیم به آنها پاسخ دهیم.
روند نسبتا کلیشهای در داستانهای پساآخرالزمانی به این صورت است که پس از رُخ دادن اتفاقی که منجر به فروپاشی تمدن میشود، علم و فناوری دچار پسرفت و رکود میشوند و تازه پس از گذشتِ مدتی از آن اتفاق که بشریت شروع به ساختنِ دوباره میکند، شاهد ظهور تازهی فناوری هستیم، انگار که از ابتدا قرار باشد همه چیز ساخته شود. معمولا در این نوع اتفاقها گنجینهی دانش بشری از دست میرود.
یکی از ابزارهایی که در داستان استفاده میشود و به ما دیدی از وضعیت پیشرفت فناوری در این دنیا میدهد، دستگاههای مانور سهبعدی است که جنگجوها از آنها برای مانور دادن در فضای سه بعدی و حمله کردن به غولها استفاده میکنند. این ابزارها یک پیشرانه دارند که با گاز کار میکند و بعد با استفاده از قلابها و طنابها، خودشان را به دیوارها و ساختمانها گیر میدهند و میتوانند قدرت مانور پیدا کنند که ضربهی لازم را به گردن غولها وارد کنند. البته دستگاه کاملا خیالی است و بعید است که با قوانین واقعی فیزیک بتواند عملکردی در آن حد داشته باشد.
* * *
علیرغمِ فضای تاریک و صحنههای بسیار خشونتبار انیمه، این نمونه همچنان برای علاقهمندان به ژانر یکی از بهترین کارهای موجود محسوب میشود. داستان مستقیم و راحت پیش میرود، هیجان آن، کشش کافی برای دنبال کردنش را به دست میدهد و صحنههای بسیار خشن با صمیمت و دوستی میان شخصیتها تا حدی تعدیل میشود و به بیننده بارقهای از امید را نشان میدهد.