مشخصات فیلم:
نام: 28 روز بعد
کارگردان: دنی بویل
تهیه کننده: اندرو مکدانلد، رابرت هاو
فیلمنامه: آلکس گارلند
بازیگران: سیلیان مورفی، نائومی هریس، کریستوفر اکلستون، مگان برنز، برندان گلیسون
موسیقی: جان مورفی
تاریخ انتشار: 1 نوامبر 2002 در انگلستان، 27 ژوئن 2003 در ایالات متحده
زمان: 113 دقیقه
خلاصهی فیلم
عدهای از فعالان دفاع از حقوق حیوانات به یک آزمایشگاه در کمبریج حمله میکنند و تلاش میکنند تعدادی از شامپانزههایی را که روی آنها آزمایش شده، آزاد کنند. کارمندان آزمایشگاه به آنها هشدار میدهند که در حال آزمایش نوعی ویروس به نام «خشم» روی این حیوانات هستند که بسیار واگیردار است و هنوز درمانی هم برایش پیدا نکردهاند. حملهکنندهگان بدون توجه به اخطار، حیوانات را رها میکنند. یکی از حیوانات آزاد شده، زنی از اعضای گروه را گاز میگیرد، زن بلافاصله آلوده میشود و به یکی دیگر از همقطارانش حمله میکند و...
28 روز بعد، جیم که شغلش نامهرسانی با دوچرخه است، در بیمارستان سنت توماس لندن از کما بیرون میآید. بیمارستان به نظر خالی میرسد. از بیمارستان که خارج میشود، شهر لندن نیز خالی از سکنه به نظر میرسد، مثل تمام تصاویر پساآخرالزمانی که بارها خوانده و دیدهایم. جیم عدهای را مشغول خوردن گوشت انسان میبیند، آنها به جیم حمله میکنند و چیزی نمانده او را بگیرند که زنی به نام سلنا و مردی به نام مارک با بطری آتشین به آنها حمله میکنند و جیم را نجات می دهند. مارک و سلنا به جیم میگویند در زمانی که بیهوش بوده، نوعی ویروس واگیردار از یک آزمایشگاه به بیرون راهیافته و ظاهراً بیشتر اهالی بریتانیا (اگر نه جهان) را آلوده ساخته. ویروس در مدت زمانِ بسیار کوتاه بیست ثانیه عمل میکند و شخص را تبدیل به موجودی بسیار خونخوار و خشمگین میکند که دیگر هدفی در سر ندارد، مگر دریدن و ویرانساختن. جیم و دیگر نجاتیافتگان یک پیغام رادیویی از پیش ضبط شده را میشنوند که به آنها نوید رهایی از دستِ این ویرانگران را میدهد، پس پویش خود به سوی رهایی را اینچنین آغاز میکنند.
زامبیهای عصر نوین
زامبیها هم از آن موجودات شبزی هستند که از دیرباز در دنیای ادبیات فانتزی و سینما با آنها آشنا هستیم. آنها اجسادِ بدون روحِ به زندگی بازگردانده شده هستند که در جستجوی گرمای زندگی، به انسانهای زنده حمله میکنند. اغلب هم چنین است که وقتی کسی مورد حملهی یک زامبی قرار میگیرد و میمیرد، بعد از چند ساعتی به شکل زامبی باز میگردد. معمولاً زامبیها حاصل هنرنمایی شیطانی یک جادوگر پلید هستند و به اهدافی پلید به این چنین کاریکاتوری از زندگانی باز گردادنده شدهاند.
در سینما هم چند تایی فیلم معروف داریم که زامبیهایی از همین دست را به تصویر کشیدهاند، فیلمهایی نظیر «شب مردگان زنده» و «طلوع مردگان». اما زامبیهای فیلم 28 روز بعد و یا زامبیهای فیلم «resident evil» از این گونه نیستند. این زامبیها حاصل جادوی به خطا رفتهی فناوری هستند و معمولاً در اثر یک ویروس به وجود میآیند و از آنجا که ویروس واگیردار است، مثل زامبیهای با سحر و جادو از مرگ برخاسته، اینها هم به هر کس حمله میکنند و او را مثل خود میسازند.
اما چرا زامبی؟ چرا به این محصولاتِ فناوری زامبی گفته میشود؟ اینها که از مرگ برنخاستهاند! زامبیهای فیلم 28 روز بعد -طبق گفتهی فیلم- آلوده به ویروس خشونت هستند. از علائم آنها، مردمکهای گشاد و چشمهای خونین است. پاسخ این سوال در ارزش و بهای خرد بشری است. ویروس عقل و خرد را زائل میکند و آنچه که بر جای میماند، موجودی است که دیگر قدرت تفکر ندارد، ارزش و هنجاری ندارد، عشق، محبت و سایر احساسات و عواطف انسانی را نیز دیگر حس نمیکند. حتا نمیشود گفت که نفرت دارد، بلکه تنها جسمی است متحرک که تحت تاثیر بیماری حرکت میکند و میدَرَد.
در 28 روز بعد، ویروس «خشم» نام دارد. فرد آلوده به آن تنها یک موتور متحرک خشم است. خشم در بالاترین و شدیدترین حدِ آن که در صحنههای خونین و خشونتبار فیلم به خوبی به تصویر کشیده است. بنابراین زامبیهای مدرن، انسانهایی هستند که به نحوی انسانیتشان از آنها گرفته شده و حاصل کار، جسمی است متحرک و ترسناک. به همان ترسناکی زامبیهای حاصل جادوی سیاه.
درونمایهها
28 روز بعد یک فیلم علمیتخیلی در زیرگونهی پساآپوکالیپتیک است. اتفاق اصلی در بریتانیا رخ داده و ما واقعاً سرنخی نداریم که آیا تمام دنیا آلوده شده یا خیر، اما همان چشماندازی که از بریتانیای تسخیر شده میبینیم، برای این که بتوانیم یک آخرالزمان دهشتناک را تصور کنیم، کافی است. فیلم که محصول سال ۲۰۰۲ است، در زمان خودش به قدری تاثیرگذار بود که پس از آن شاهد تعداد زیادی فیلم دیگر از این نوع بودیم.
گفته میشود در آدمی نیاز به ترسیدن وجود دارد و این همه فیلمهای ترسناک از همین نیاز سادهی انسانی سرچشمه گرفتهاند. فیلمهای ترسناک خود انواع و زیرگونههای متفاوت دارند. یکی از زیرگونههای ظاهراً پرطرفدار این نوع فیلمها، اسلشر است. فیلمهایی که در آنها عامل اصلی ایجاد ترس، ماجراهای مرموز و ماورالطبیعه و اجنه و شیاطین نیستند. ممکن است این عناصر هم وجود داشته باشند، اما آنچه که در واقع ابزار اصلی انتقال وحشت به بیننده است، صحنههای خونبار دریده شدن، تکهتکه شدن، شکنجه شدن و امثالهم است. مقایسه کنید فیلم ترسناک «درخشش» اثر استنلیکوبریک را با همین فیلم 28 روز. هر دو فیلم در گونهی ترسناک قرار دارند. ترس در یکی از طریق ایجاد فضاهای وهمناک و موسیقی ایجاد میشود و در دیگری از راه صحنههای اکشن، تعقیب و گریز و البته خون و خونریزی شدید.
بسیار خب، کسانی هم هستند که از این خون و خونریزی لذت میبرند! 28 روز بعد در زمینهی راضی کردن این دسته از طرفداران سینما، فیلم موفقی محسوب میشود. سکانسی که در آن جیم به خیابانهای شهر وارد میشود، در ابتدا با سکوتی سنگین و دهشتناک مواجه میشویم که در تضاد با صحنههای اکشنی است که به دنبال آن میآید. اما همان سکوت و خالی بودنِ یک متروپولیس عظیم، کافی است که هراس را به جان بیننده بیندازد و او را برای دیدن دنبالهی مخوف داستان آماده کند. یکی از عناصر موفق در راه ایجاد اضطراب و هیجان لازم، این حقیقت است که ویروس ظرف ۲۰ ثانیه عمل میکند. تماشاچی ناخودآگاه در هنگام هر برخوردی یک شمارش ذهنی از یک تا بیست انجام میدهد و در همین زمان است که یکی از قهرمانهای داستان فرصت دارد از خودش دفاع کند و وگرنه او هم به سپاه زامبیها پیوسته است.
یکی از نقاط قوت فیلم در مقایسه با فیلمهای دیگر از این نوع، تمرکز روی شخصیتها است. سه شخصیت اصلی داستان یعنی جیم، سلنا و مارک به خوبی پرداخت شدهاند و حتا آن نیمچه ماجرای رومانتیکی که در بحبوحهی خون و خونریزی جریان دارد هم بهجا است. در بسیاری از فیلمهایی در این گونه، مانند «من افسانه هستم» و «resident evil»، فقط یک شخصیت مرکزی داریم که در نبرد با نیروی شر داستان است، اما در 28 روز بعد یک گروه را در اختیار داریم و شخصیتهای داخل گروه به خوبی پرداخت شدهاند.
صحنههای تعقیب و گریز میان زامبیها و نجاتیافتهها، صحنههای نفسگیر و البته صحنههای خون و خونریزی به شکل مناسبی میان آرامشهای گاه و بیگاه گروه پخش شدهاند و ضرباهنگ مناسبی به فیلم میدهند.
پایانبندی فیلم هم تعلیق مناسبی دارد. درست که با کشته شدن تمام شخصیتها تمام نمیشود، اما به هر حال برای کسانی که پایانهای مایوسکننده و غرق در تاریکی را برای این نوع فیلمها میپسندند هم راضی کننده محسوب میشد. اگر هم از آن گروه تماشاچیها هستید که دوست دارید آخر فیلمهای پساآخرالزمانی همیشه یک باریکه نور امیدی برای بهروزی و از نو ساخته شدن جهان باقی بماند، به هرحال آخر فیلم برایتان حرفهایی دارد.
دیدگاه
یکی از نکاتی که در این فیلمها مطرح میشود، شکننده بودن ساختار زندگی اجتماعی ما انسانها است. با دیدن فیلمهایی از این دست، همیشه این سوال در گوشهی ذهن مطرح میشود که اگر واقعاً روزی چنین شود چه؟ هر از گاهی خبر شایع شدن بیماریهایی نظیر یک نوع آنفولانزا را میشنویم و دچار وحشت میشویم. هر روز که آمار قربانیها را میشنویم به وحشتمان افزوده میشود، ولی از بخت خوب ما این نوع بیماریها قابل کنترل هستند و اگرچه آمار تلفات بالا است، ولی بالاخره یک جایی ویروس کنترل میشود. اما اگر روزی ویروسی مانند آنچه در 28 روز بعد داشتیم، از یک آزمایشگاه بیرون رفت چه؟ ویروسی که تنها ۲۰ ثانیه بعد از انتقال به بدن قربانی فعال میشود و او را درگیر میکند. چنین ویروسی برای این که کل کرهی زمین را نابود کند چقدر زمان لازم دارد؟ و بعد چه میشود؟ انسانها همدیگر را میدرند و بعد لابد به درندگان دیگر این سیاره حمله میبرند و بعد چه؟
آیا در تمامی مراحل مقابله با بحران که یک جایی در کشوی یک سازمانی خاک میخورد، به راستی به مقابله با یک چنین موقعیتهایی فکر شده است؟ گمان کنم همهی ما از بس که از این فیلمها دیدهایم، هیچ تردیدی نداریم که آزمایشهایی از این دست یا از آن گونه که کرایتون در کتابهایش مینوشت، یک جایی در زیر یک کوه یا بیابان ناشناختهای در جریان است و بالاخره امروز و فرداست که ویروس یا فرانکشتاین مدرن از یک جایی فرار کند و کل تمدن ما را روی این سیاره به چالش بکشد.
متاسفانه ساختار زندگی قرن بیست و یکمی ما همینقدر متزلزل به نظر میرسد که در این فیلمها میبینیم و شاید وحشتِ اصلی، تازه بعد از تمام شدن فیلم و بالا رفتن تیتراژ در دلمان زنده شود. به گمان من همهی ما چند ساعتی بعد از دیدن فیلم، شرایط بسیار ناخوشایند آن را در ذهنمان بالا پایین میکنیم و آخر سر به خودمان میگوییم «نترس، اتفاق نمیافتد» یا «حتماً یک فکری به حالش میکنند دیگر».