لیمان فرانک باوم نویسندهی آمریکاییالاصل کودک در قرن 19 و 20 است.
او در 1856 در شهر نیویورک در خانوادهای سنتی و مذهبی به دنیا آمد. از طرف پدر آلمانی و از طرف مادر اسکاتلندی-ایرلندی بود و هفتمین فرزند از نه بچهی خانواده بود. باوم بسیار زود به روزنامهنگاری روی آورد و در 1882، با ماد گج دختر یک فعال فمنیست ازدواج کرد.
باوم شغل های گوناگونی را انتخاب کرد، اما نویسندگی را با به نثر در آوردن اشعار «مامان غازه» شروع کرد. موفقیت او در نویسندگی با نوشتن «جادوگر شگفت انگیز شهر از» با همکاری تصویرگری به نام دنسلو آغاز شد. این کتاب تا دو سال پس از نخستین چاپ، همچنان پرفروشترین اثر باقی ماند و حتا امروز نیز میتوان آن را تأثیرگذار بر فرهنگ عامه به حساب آورد. این اثر آغازگر مجموعه آثار از شد که شامل شانزده اثر میشود و باوم خود را در این داستانها، تاریخنگار سلطنتی از مینامد. کتابشناسی آثار از به شرح زیر است:
باوم اعتراف میکند که آثار او به نوعی بازپردازی کارهای آندرسون و برادران گریم هستند. در آثار باوم شاهد این هستیم که موجوداتی همچون دورفها یا ارواح طبیعت از داستان های او حذف شدهاند (اگرچه به عنوان مثال در «جادوگر شگفتانگیز شهر از» شاهد این هستیم که از نومها یاد شده). همچنین صحنههای خشن یا عاشقانهها (باز هم جز مواردی استثنایی) در آثار او دیده نمیشوند؛ بدین ترتیب او یکی از معدود پریاننویسهای مشهور است که قصههای پریانی تنها مناسب کودکان مینویسد، چنان که تالکین در مقالهی خود راجع به قصهی پریان آن را ادبیاتی تنها ویژهی کودکان نمیداند. با این حال و با تمام تلاشی که باوم جهت مناسب ساختن این گونهی ادبی برای کودکان میکند، جادوی قصهی پریان بار دیگر وارد قصههای او می شود و داستانهای سرزمین از مخاطبانی را از یک تا نود و نه سال برای خود فراهم میآورد و حتا وارد فرهنگ عامه میشود ؛ همایش هواداران جادوگر شگفتانگیز از در پنجاهمین سالگرد نمایش فیلم آن، یکی از بزرگترین گردهماییهای هوادارن در تاریخ بود و هزاران هزار نفر در خیابانهای سرتاسر آمریکا به ایفای نقش و بازسازی فیلم جادوگر شگفتانگیز سرزمین از پرداختند. شگفتانگیزتر این که شرکتکنندگان در این همایش با استناد به تصاویر باقی مانده از آن، تنها کودکان و نوجوانان نبوده بلکه تمامی ردههای سنی را در بر میگرفتهاند ؛ حال علت این امر از روی علاقهی دوران کودکی بوده یا زیباییهایی که در دوران بزرگسالی به چشم مخاطب میآیند، در اهمیت این موضوع تأثیری نمیگذارد.
باوم در یک خانواده ی متدیست مسیحی به دنیا آمد. بعدها او و همسرش به تشویش مادر همسرش، ماتیلدا جویسلین گیج - فمنیست معروف، به تئوسوفیها پیوستند. افکار باوم و همچنین گرایشات فمنیستی او را میتوان به وضوح در میان آثار او دید؛ حضور خردمندانهی شخصیتهایی مؤنثی چون آزما فرمانروای از، دروتی و گلیندای ساحره، مدرک این حرفاند. بدین ترتیب به نظر میرسد که باوم یک آرمانشهر فمنیستی را در قصههای از تصویر می کند: علاقمندی مردم به فرمانروا و قهرمانانشان، پیروی از آنها، و مفید واقع شدن همیشگی این حضور زنانه، از ویژگیهای این آرمانشهر است.
اما تنها باوم نیست که قهرمان داستان خود را یک دختر قرار داده ؛ متقدمتر از او میتوان از لوئیس کارول و داستانش «آلیس در سرزمین عجایب» یاد کرد. مشابهات بسیاری در داستانهای این دو میتوان یافت؛ سیر تحولی که یک انسان متفاوت برای پیدا کردن جایگاه خویش در جامعه طی میکند، مشخصه اصلی این دو داستان است. با این حال دوروتی باوم نسخهای معتدلتر از آلیس شکاک، فیلسوف و یاغی کارول است. فضای آلیس در سرزمین عجایب دنیایی ذهنی و بیشتر سورئال است، در حالی که فضاهای جادوگر شگفتانگیز از بیشتر به فانتزی تمایل دارند و منطقی پذیرفتنیتر بر آن حاکم است و درخشندگی مورد انتظار از یک اثر کودک را میتوان به خوبی در آن دید.
با این حال همه چیز پر از زرق و برق نیست : هیچکس احساسات زنانهی دوروتی را، به عنوان مثال حساسیت دخترانهای که بر روی سگش توتو دارد، درک نمیکند و در کش و قوس همین درگیری زنانهی او با جامعه است که به کلبه میرود و گردباد او را به دنیای از میاندازد. اما چنان که رسم داستانهای فانتزی است، دنیاهای دیگر هم در خیر مطلق به سر نمیبرند. شخصیتهای پیرامون او در زندگی روزمره بار دیگر خود را در قالب شخصیتهایی همچون جادوگر بدجنس شرق، شیر بزدل، مترسک بیعقل و آدم حلبی بیقلب نشان می دهند؛ و اینجاست که دوروتی باید بیاموزد مشکلات را چگونه در دنیای واقعی حل کند؛ گرههایی که نه با دندان، بلکه به سادگی با دست باز میشوند.
با نگاهی به منطق آثار باوم، به عنوان مثال همین راهگشاییهای منطقی، دیگر نمیتوان گفت که باوم یک زنگرای سانتیمانتال بوده است. حضور عنصر عقل به عنوان یک کهن الگوی مردانه در مقابل احساسات که عنصری زنانهاند، به مراتب پررنگتر از دیگر قصههای جن و پری است. شاید مجموع همینهاست که جهان او را تا این حد واقعی و قابل لمس میکند؛ جهانی چنان نزدیک که میتوان با یک گردباد به آن راه یافت.
ال فرانک باوم، 13 رمان دنبالهدار، 9 رمان فانتزی دیگر و مجموعهای 55 تایی از دیگر آثار منهای چهار رمان گمشده، 82 داستان کوتاه، بیشتر از دویست شعر و تعداد نامشخصی دستنوشته و بسیاری آثار دیگر بر جای گذاشت. ال فرانک باوم در سال 1919 در سن 63 سالگی در گذشت. مطلبی که در ادامه میخوانید، بخشی از «جادوی شهر از» است که پس از مرگ او منتشر شد:
ال فرانک باوم
ترجمهی محمود افشاری
ویرایش فرزین سوری
جادوی شهر از
در مرزهای شرقی سرزمین از، در کشور مونچکین، تپهای بزرگ و بلند هست به نام ماونت مونچ. یک سمت این تپه به کویری مر بار و شنی میرسد که سرزمین پریان از را از باقی دنیا جدا میکند؛ اما سمت دیگر، سرزمین زیبا و پربرکت مونچکینها قرار دارد.
اما مردم مونچکین تنها ماونت مونچ را تماشا میکنند و دربارهاش خیلی کم میدانند؛ زیرا تقریباً از یک سوم مسیر صعود به بعد، شیب مسیر شدید میشود و اگر هم مردمی بر فراز این قله که انگار به آسمان میرسد زندگی کنند، مونچکینها از وجودشان بیخبر هستند.
اما مردمی آنجا زندگی میکنند، همانطور که هر جای دیگر هم زندگی میکنند. بالای ماونت موچ مانند یک زیرگلدانی است؛ پهن و عمیق، و داخل این زیرگلدانی کشتزارهایی است که در آن دانهها و سبزیجات مختلف میرویند. و گلهها چرا میکنند، جوی ها جاریاند و درختان هر نوع میوهای میدهند. خانهها اینجا و آنجا پراکندهاند و هر کدام محل زندگی یک خانوادهی هیوپس هستند؛ هیوپس نامی است که مردمان آنجا به خودشان دادهاند. هیوپسها خیلی کم از کوه پایین میآیند، آن هم به همان دلیلی که مونچکینها هرگز از کوه بالا نمیروند: چون دامنهها بسیار پر شیباند.
در یکی از این خانهها، هیوپس خردمند کهنسالی زندگی میکرد که بینیآرو نام داشت و روزگاری ساحری زبردستی بود؛ اما اُزمای از که بر همه کس در سرزمین از حکومت میکرد، قانونی وضع کرده بود که بنابر آن هیچکس جز گلیندای خوب و جادوگر از، حق استفاده از جادو را نداشت. و زمانی که گلیندا این دستور شاهانه را توسط یک عقاب قویبال برای هیپوسها فرستاد، بینیآروی پیر بلافاصله دست از انجام هنرهای جادویی برداشت. او بسیاری از پودرهای جادویی و ابزار سحرانگیزش را نابود کرد و از آن پس صادقانه به قانون عمل کرد. او هرگز ازما را ندیده بود، اما میدانست که او فرمانروایش است و بایست از او پیروی کند.
تنها یک چیز بود که او را اندوهگین میکرد. او روش رمزآلود و جدیدی برای تغییر شکل کشف کرده بود که بر دیگر ساحران ناشناخته بود. نه گلیندای خوب، نه جادوگر از، نه دکتر پیپت، نه مومبی پیر و نه هیچ کس دیگری که دستی در هنر های جادویی داشت، این روش را بلد نبود. این ماجرا رازی بود بین بینیآرو و خودش. در واقع این راز سادهترین ورد تغییر شکل بود که میتوانست هر کسی را به جانور یا ماهی یا پرنده تبدیل کند و سپس به شکل اول برگرداند. البته اول باید یاد میگرفتی که چطور کلمات سحرانگیز ان را ادا کنی: «پیرزکزگل».
بینیآرو از این سحر بارها استفاده کرده بود، اما نه برای مقاصد پلید یا عذاب دادن دیگران. زمانی که مسافت زیادی از خانه دور میشد و گرسنه میشد، با خودش میگفت: «میخواهم یه گاو بشوم-- پیرزکزگل!» و در چشم بر هم زدنی گاو میشد و میتوانست علف بخورد و گرسنگیاش را برطرف کند. تمامی حیوانات و پرندگان در سرزمین از میتوانند حرف بزنند، پس بینیآرو هر وقت سیر میشد، میتوانست بگوید: «میخواهم دوباره بینیآرو بشم: پیرزکزگل!» و کلمهی جادویی که به درستی تلفظ میشد، بلافاصله او را به شکل اصلیاش باز میگرداند.
البته اگر مطمئن نبودم که خوانندههای این کتاب نمیتوانند این ورد را به درستی تلفظ کنند، هرگز آن را در این کتاب چاپ نمیکردم. چون اگر میتوانستند در ست ورد را تلفظ کنند، میتوانستند خودشان و دیگران را تبدیل کنند. اما واقعیت این است که در تمام دنیا به غیر از بینیآرو، هرگز (تا زمان آغاز این قصه) کسی نتوانسته «پیرزکزگل!» را به طور صحیح بیان کند؛ بنابراین فکر میکنم گفتنش به شما ضرری ندارد. به هر حال، خوب است که مراقب باشید موقع خواندن این قصه با صدای بلند، پیرزکزگل را درست تلفظ نکنید و به این ترتیب از هر خطر پلیدی که این راز ممکن است داشته باشد، در امان بمانید.
بینیآرو که به راز تغییر شکل بدون نیاز به ابزار و پودر جادویی و علف جادویی پی برده بود، از این که این دانش بر همهی آدمیان جز او پوشیده میماند، غمگین بود. او از زمانی که ازما از ادامه دادن این کار منعش کرده بود، مصصم بود که دیگر از آن استفاده نکند. اما با خودش فکر میکرد که ازما فقط یک دختر است و ممکن است زمانی عقیدهاش را عوض کند و به زیردستانش اجازهی استفاده از جادو را بدهد که در این صورت، بینیآرو دوباره میتوانست به میل خودش خود و دیگران را تغییر شکل دهد - مگر این که تا آن زمان طرز صحیح تلفظ «پیرزکزگل» را فراموش میکرد.
بعد از این که بینیآرو خیلی به دقت روی مسئله فکر کرد، تصمیم گرفت که ورد و راه صحیح تلفظش را در محلی مخفی بنویسد؛ جایی که بعد از سال ها بتواند دوباره پیدایش کند و هیچکس دیگری هم نتواند تا آن موقع آن را پیدا کند.