نویسنده: تری پرچت
ناشر: ColinSmythe
سال انتشار: 1983
مصطفی رضوی
سر ترنس دیوید جان پرچت(2)، معروف به تری پرچت، نویسندهای برجسته و انگلیسیتبار است. نخستین کتاب او در 1971 چاپ شد و «مردمان فرشی»(3) نام داشت. این کتاب همانند سری معروفتر او، جهانمسطح(4)، در یک دنیای مسطح اتفاق میافتد. کتابهای پرچت که عمدتاً فانتزی طنز هستند، در دههی 90 و پیش از ظهور پدیدهی هری پاتر، در صدر فهرست پرفروشترین کتابهای انگلستان قرار داشتند. پرچت که اکنون 62 سال دارد، در سال 2007 اعلام کرد که از مراحل اولیهی بیماری آلزایمر رنج میبرد؛ با این حال او همچنان به فعالیت نویسندگی خود ادامه میدهد. آخرین کتاب او در این لحظه «نیمهشب را به تن خواهم کرد»(5) است که در سپتامبر 2010 منتشر شد.
سری جهانمسطح برجستهترین اثر پرچت است. تاکنون سی و هشت کتاب از این مجموعه منتشر شده و کتابهای آن، شامل پارودی نوشتههای برجستهی فانتزی و همینطور هجو جنبههای مختلف زندگی مدرن است. داستانها در دنیایی دیسک شکل اتفاق میافتند. این دنیا بر روی دوش چهار فیل بزرگ واقع شده و فیلمها هم بر روی لاکپشت غولپیکری به نام آتویین کبیر(6) ایستادهاند.
کتابهای جهانمسطح، اولین آثار پرچت نیستند که در این دنیای خیالی اتفاق میافتند. همانطور که اشاره شد، نخستین کتاب او هم در چنین فضایی رخ میدهد. علاوه بر این، حوادث کتاب «لایه»(7) هم در فضای مشابهی رخ میدهد. این دو کتاب را گهگاه «پیشدرآمد» سری جهانمسطح میخوانند.
کتابهای جهانمسطح از یکدیگر مستقل هستند و همگی یک خط داستانی را دنبال نمیکنند (به استثنای کتاب دوم که مستقیماً ماجراهای کتاب اول را پی میگیرد). البته چند خط داستانی خاص در مجموعه وجود دارد که اغلب شخصیتهای مشترک دارند و حوادث آنها گاه با هم ارتباط مییابند. این خطوط عبارتند از: ماجراهای رینسویند(8)، مرگ، مأمورین کشیک شهر، انقلاب صنعتی و تمدنهای کتاب، همچنین مجموعه کتابهای علمی و کتابهای نوجوانان.
رنگ جادو نخستین کتاب از سری جهانمسطح و همچنین نخستین کتاب از این مجموعه است که ماجراهای رینسویندِ جادوگر را دنبال میکند. به اتقاد اغلب جادوگران، رینسویند معادل جادویی عدد صفر است! در طول تمام سالهایی که رینسویند در دانشگاه نادیدنی -دانشگاه بزرگ جادوگری، واقع در شهر آنخ-مورپورک(9) – تحصیل کرده، هیچ اثری از کوچکترین قدرتهای جادویی را از خود بروز نداده است. رینسویند ناخواسته همسفر توفلاور(10)، نخستین توریست جهانمسطح و جامهدان وفادار او میشود. این دو همراه خبر ندارند که تمام ماجراهای سفرشان، ناشی از بازی خدایان است. در نهایت رینسویند و توفلاور به شهری در لبهی جهان میرسند. اخترجانورشناسان این شهر، فضاپیمایی ساختهاند تا آن را از لبهی جهان پایین بفرستند و به کمک آن، به مهمترین سؤال علمی جهانمسطح پاسخ گویند: این که جنسیت آتویین کبیر چیست؟
تنها چیزی که این پژوهشگران کم دارند، دو نفر داوطلب برای این سفر فضایی است و درست در همین زمان است که سر و کلهی رینسویند و توفلاور پیدا میشود و این مشکل را برطرف میکنند. همزمان با این اتفاقات، هیأت علمی دانشگاه نادیدنی هم با مشکلات خاص خود مواجه است و البته پاسخ این مشکلشان کسی نیست جز رینسویند.
شاید مهمترین برگ برندهی پرچت در رنگ جادو و دیگر داستانهای جهانمسطح، راوی داستان باشد. لحن به ظاهر جدی و بیطرفانهی راوی به خودی خود کافی است تا خواننده را به قهقهه بیندازد. راوی ما تمام تلاش خود را میکند تا خواننده به خوبی متوجه مسئله بشود و برای این کار از استفاده از نامربوطترین مثالها و تشبیهها هم ابایی ندارد: «مختصر شکی روی چهرهی زلورف نمایان شد؛ مانند آخرین پرتو آفتاب در یک مزرعهی بدشخم خورده» یا «ماهیچههایی به اندازهی هنداونه، مثل کیسههای آرد» یا «کلهی کوچولویش زیر جنگل موهای سیاهش، شبیه یک گوجهفرنگی بود که روی تابوت گذاشته باشی».
طنز پرچت به هیچچیز و هیچکس رحم نمیکند. در این کتاب و دیگر کتابهای مجموعهی جهانمسطح، تقریباً تمام موضوعات دنیای مدرن و فانتزی زیر لبهی تیز تیغ آن میروند. پرچت شخصیت خود توفلاور را که توریست و کارگذار بیمه است، در یک دنیای فانتزی قرار میدهد که تقریباً هیچکس معنی بیمه یا توریسم را در آن نمیداند (حتا رینسویند با خودش حساب میکند که توریست یعنی ابله!) و بعد خواننده را به همراه او و رینسویند (که در هنر بزدلی نظیر ندارد)، به سفری خطرناک میفرستد که در آن هم اژدها و شمشیر جادویی هست و هم فضاپیما و لباس فضایی.
اگر با مجموعه داستانهای «راهنمای مسافران مجانی کهکشان»(11) اثر داگلاس آدامز(12) آشنا باشید، میتوانید طنز دیسکورلد را معادل فانتزی طنز آدامز بدانید. حتا میتوان تقارنهایی هم بین شخصیتها پیدا کرد: رینسویند در مقابل فورد پرفکت(13) و توفلاور در مقابل آرتور دنت(14). رینسویند و فورد هر دو استعداد عجیبی برای جان به در بردن در سختترین و خطرناکترین شرایط دارند. توفلاور و آرتور دنت هم هر دو انسانهایی معمولی هستند که در دنیایی دیوانه گرفتار شدهاند؛ هرچند آرتور دنت همواره متوجه خطرهای دائمی کهکشان است و توفلاور از سوی دیگر، خطر را حتا در یک قدمی خود هم نمیبیند و متوجه آن نمیشود. لحن زیرکانهی راویهای هر دو مجموعه هم به هم شباهت دارد.
در اینجا باید بگویم که رنگ جادو قویترین کتاب سری جهانمسطح نیست. ماجراهای کتاب چندان اصیل نیستند. در جای جایِ کتاب میتوان رد پای دیگر فانتزیها را یافت. خط داستان هم کم و بیش تصادفی و ماجراها بیارتباط به هم هستند که البته این مسئله گاهی خود جنبهی طنز داستان را افزایش میدهد. جای خالی پاورقیهای عجیب و غریب پرچت هم که در همهی کتابهای بعدی او وجود دارند، در این کتاب احساس میشود.
از سوی دیگر، جامهدان توفلاور که شاید جاافتادهترین شخصیت داستان باشد، یکی از بامزهترین شخصیتهایی است که من در تمام عمر ا آن برخورد کردهام. وصف پرچت (یا راوی او) هم حتا از غیراصیلترین و معمولیترین چیزها، تصاویری نو میسازد.
رنگ جادو و کتاب بعدی آن، نور شگفتانگیز(15) – که ماجراهای رینسویند و توفلاور را دنبال میکند -، توسط شبکهی SkyOne به یک فیلم تلوزیونی دو قسمتی تبدیل شده است. کتابهای مجموعهی جهانمسطح به صورت فیلم، سریال، تئاتر، درام رادیویی، کتاب صوتی، کتاب مصور، بازی کامپیوتری و غیره هم در آمدهاند.
ترجمهی بخشی از پیشدرآمد کتاب:
در یک مشت ابعاد دوردست و دستِ دوم هستی، در کیهانپیمایی که هرگز قرار نبود پرواز کند، مِه ستارهای میلرزد و کنار میرود ... بنگرید ...
آتویین، لاکپشت بزرگ است که میآید. به آرامی در خلیج میانستارهای شنا میکند. دستها و پاهای وزینش آغشته به هیدروژن منجمد است و لاک کهن ِ سترگش از برخورد شهابسنگها آبلهرو شده. چشمانش هر یک به اندازهی یک دریاست و از میان اشک و غبار سیارکها که در گوشهی چشمهایش کبره بسته، چشم به «مقصد» دوخته است.
در مغزی بزرگتر از یک شهر که با کندی اندکی در مقیاسهای جغرافیایی کار میکند، تنها به یک چیز فکر میکند: سنگینی. بیشتر این سنگینی را البته بریلیا(16)، توبول(17)، تیفون بزرگ(18) و ژراکین(19) حمل میکنند؛ چهار پیل غولپیکری که روی شانههای پهناور و برنزهشان صفحهی جهان قرار گرفته است و مزین به آبشارهای بلندی است که پیرامون آن را فرا گرفتهاند؛ و بر فراز این همه، گنبد لاجوردی آسمان قرار دارد. اخترروانشناسان هنوز نتوانستهاند دریابند که این چهار پیل به چه میاندیشند.
وجود لاکپشت بزرگ فرضیهای بیش نبود؛ تا آن که یک روز کشور مرموز کرول(20)، که کوههای مرزیاش سر از لبهشارها جلوتر بردهاند، داریست و قرقرهای روی سراشیبترین پرتگاه خود ساخت و به کمک آن چند تن مشاهدهگر را در وسیلهای برنجی، مجهز به پنجرههای کوارتزی پایین فرستاد تا از میان پردهی مه پایین را بنگرند.
این اخترجانورشناسان اولیه، پس از آن که توسط لشکری از بردهها بالا کشیده شدند، توانستند با خود اطلاعات بسیاری در مورد شکل و ماهیت آتوئین و پیلها به همراه بیاورند. ولی این اطلاعات برای پاسخگوی به پرسشهای بنیادی پیرامون هدف و ماهیت گیتی کافی نبود.
مثلاً، جنسیت آتوئین چیست؟
پانوشتها: