اولین رویارویی من با زامبیها در سن چهار سالگی اتفاق افتاد. وقتی برای اولین بار و به طور اتفاقی با فیلم «شب مردگان زنده»ی جورج ای. رومرو روبهرو شدم. نمیتوانم بگویم چیز خاصی از این اولین رویارویی به یاد دارم. خیلی سریع وجودم کشف شد و از اتاق اخراج شدم و توسط والدین هراسانم، مشاورهی روانی شدم. البته تاثیری نداشت. دیگر دیر شده بود. من به تب زامبی دچار شده بودم. این تب راهش را به جنون باز کرد. وقتی برای اولین بار پای یک پلیاستیشن یک نشستم و «رزیدنت ایول» سه را بازی کردم. موسیقی دیوانهوار بازی به همراه فضاهای شهری بسته و مبارزهی بسیار حقیقی بر سر مرگ و زندگی و از همه بدتر، نمسیس که سر هر پیچ منتظر بود، همه چیز را به صورت جنونی در آورد که تا امروز در خوابهای من ریشه دوانده. با افتخار اعلام میکنم الان بیشتر از ده سال هست که زامبیها از ارکان جدایی ناپذیر رویاهای من هستند و دستمایهی داستانپردازیهای متعددی شدهاند.
زامبیها از کجا میآیند؟ از چه تاریخی وارد ادبیات میشوند و از کجا این چنین همه جانبه، مورد استفاده و استقبال قرار میگیرند؟ چه چیز این مردههای متحرک که کشانکشان به سمتمان میآیند و خیلی وقتها خندهدار به نظر میرسند، چنین تأثیرگذار است؟ مفهوم و نه کلمهی زامبی، قدمتی به طول فرهنگ و اساطیر بابل دارد. آنجا که ایشتر نفرین میکند و سایر خدایان را تهدید میکند که در دروازههای دوزخ را باز خواهد کرد و مردگان از آن خارج خواهند شد و از زندگان بیشتر خواهند بود. در اسکاندیناوی نیز داستانهایی از موجوداتی در گورستان داریم که اگر کسی را گاز بگیرند، او را مثل خودشان میکنند.
اما کلمهی زامبی ریشه در فرهنگ کالیپسی و کاراییبی دارد. به قول «مکس بروکس» یکی از بزرگان ژانر زامبی، زامبیهای وودو، برخلاف زامبیهای هالییوودی، موجوداتی بیآزار هستند و بیشتر به بیماران دچار ضربهی جبرانناپذیر مغزی میمانند. در واقع اینها روحشان را از دست دادهاند.
در دوران جدید هم چند اتفاق خاص بودند که زامبیها را برای همیشه پر طرفدار کردند. از جمله داستانهای اچ. پی. لاوکرفت دربارهی زامبیها و کامیکهایی که بر اساس آنها نوشته شدند. به تبع آن فیلمهای جرج ای رومرو که خود براساس مجموعه کامیکهای مختلفی بودند نیز، موج عظیم طرفداری را به راه انداختند. پس از آن زامبیها در این سه رسانه به بلوغ نسبی رسیدند. حتا بسیاری معتقدند، زامبیها بدون هیچگونه نوآوری و با همان مضامین تکراری، پاکشان به جلو رفتند و تنها وفادارترین هوادارانشان با انها باقی ماندند.
تا این که بلاخره رسانهی بازیهای رایانهای پا گرفت. هنوز فناوری تصاویر سه بعدی خوب سر و سامان نگرفته بود. اما شبیهسازی این فضاها با ایجاد تصاویر ثابتی که شخصیتهای آن حرکت می کردند، صورت میپذیرفت. پیشرو این امر هم شرکت بازیسازی «کپکام». یعنی شرکتی که سری بازیهای «رزیدنت ایول» را به وجود آورد. بازیای که با نوآوریهای بسیارش، یک بار دیگر زامبیها را به اوج برد.
نهایتاً این ژانر جایگاه خودش را در نوشتارهای همعصرسازی یا Contemporary writings مییابد. همعصری زامبیها با آرتور کملوتی و هیتلر دههی سی و چهل، لذت دو چندانی با این گونهی ادبی میدهد. چون زامبیها که نمادی از فروپاشی نظم و منطق هستند، همه چیز را به شکلی کمدی به بازی میگیرند. البته این موضوع نافی محصولات این گونه در بخش وحشت نیست. کامیک «مردگان متحرک» و سریال ای. ام. سی. ساخته شده براساس این کمیک و فیلمهایی نظیر «بیست و هشت روز بعد»، به خوبی این موضوع را نشان میدهند.
زامبیها هم به اندازه ی خونآشامها بحث برانگیز هستند. این موضوع برای تمامی هیولاهایی که زمانی انسان بودند نیز مطرح است. بخشی از جذابیت این ژانر به ریشههای سادیسمی و مازوخیسمی نهفته در آن برمیگردد و بعضی وقتها درگیر آن جدل همیشگی هیولا در برابر انسان میشویم و این که اصلاً آدمها حق حاکمیت بر این سیاره را دارند؟ اما برای خود من و خیلی از طرفداران ژانر، این ژانر بیشتر از هر چیز دربارهی منفجر کردن کلهی یک مشت زامبی با یک وینچستر خوش دست است... .
فرزین سوری