موقع فیلم دیدن، طبیعی است که بگردیم و ببینیم اخیراً هالیوود چه فیلمهایی را روی پرده فرستاده و بعد آنهایی را که مطابق سلیقهمان است، انتخاب کنیم و به هر طریقی –که هم من و هم شما راهشان را خوب بلدیم- فیلم را بیابیم و ببینیم و تمام.
اما گاهی بد نیست یک حرکات جدیدی هم انجام دهیم! مثلاً برویم ببینیم سینمای یک کشور دیگر چه حرفی در مورد عتفو دارد؛ اصلاً دیدگاهشان با این هالیوودیها که همیشه میزبان فضاییها هستند، یکی است یا نه؟ تنوع میتواند جهانبینی آدم را گسترش دهد، حتا اگر مساله به سادگی دیدن فیلم باشد.
در زیر دو فیلم ژاپنی را معرفی کردهام؛ یکی عت و دیگری که چندان در ژانر نیست، اما به لطف انیمه و مانگایش برای امثال ما زیادی شناخته شده است و نادیده گرفتنش آسان نیست. در هر حال، پیشاپیش دیدن هر دو را توصیه میکنم.
رزمناو فضایی، یاماتو
کارگردان: یامازاکی تاکاشی
فیلمنامه: ساتو شیماکو
موسیقی: ساتو نائوکی
استودیو: توهو، 1 دسامبر 2010
بودجه: 23 میلیون دلار
فروش: 49 میلیون دلار
بازیگران اصلی: کیمورا تاکویا (کودای سوسومو)، کوروکی مِیسا (موری یوکی)، یامازاکی تسوتومو (کاپیتان اوکیتا)
زمان: 131 دقیقه
خلاصه داستان
سال 2199؛ پنج سال پیش زمین به طور ناگهانی تحت حملهی نژادی بیگانه قرار گرفته که آن را «گامیلاس» مینامد. پرتاب شهاب سنگهای غولآسا به سوی زمین باعث شده تا سطح آن سرشار از تشعشعات رادیواکتیو شود و حالا انسانها برای بقا به زیر سطح پناه بردهاند و زمین از دور چیزی جز بیابان دیده نمیشود. کاپیتان اوکیتا و ناوگانش در نزدیکی مریخ با گامیلاسها درگیر هستند، اما نبرد از قبل باخته است؛ چرا که ظاهراً هیچ چیز به این سفینههای بیگانه کارگر نمیافتد. در جریان نبرد، سفینهی کاپیتان اوکیتا مجبور به فرار میشود و برای این کار، خیلیها جان خود را قربانی میکنند؛ از جمله کودای مامورو که فرماندهی سفینهی یوکیکازه را به عهده دارد.
روی زمین، کودای سوسومو (برادر کوچکتر مامورو) کاری جز جمع کردن آهنپاره از روی سطح و تحویل آن به ارتش برای استفادههای نظامی ندارد. در طی یکی از همین گشتهای روی سطح به دنبال آهنپاره، کودای شاهد سقوط سفینهای بیگانه است. بر اثر موج انفجار سفینه، لباس ضدتشعشع کودای پاره میشود و مشخص است که او به زودی میمیرد. اما در سفینهی بازگشتهی کاپیتان اوکیتا، میشنویم که کودای به طرز معجزهآسایی زنده مانده و ظاهراً در سفینهی سقوط کرده هم کپسولی قرار داشته که پیغامی سری برای ساکنین زمین آورده است.
خیلی زود خبر میپیچد که این پیغام از سوی سیارهای به نام «اسکندر» در سحابی ماژلانی بزرگ آمده که ساکنین آن پیشنهاد کمک به زمین برای رفع مشکل تشعشعات سطحی آن را دادهاند. کاپیتان اوکیتا فرماندهی رزمناو یاماتو را به عهده میگیرد و ارتش برای اعزام سفینه به این ماموریت خطرناک که آخرین شانس بقای بشر است، از داوطلبین ثبتنام میکند. کودای هم که خبر مرگ برادرش را شنیده و به نحوی کاپیتان اوکیتا را مقصر میداند، ثبتنام میکند و تازه اینجا میفهمیم او قبلاً فرمانده اسکادران جنگندههای فضایی بوده و به دلایلی نامشخص، چند سال قبل استعفا داده و به زمین بازگشته است.
حالا رزمنام یاماتو، مسلح به اسلحهی خارقالعادهای که با نیروی موج کار میکند (!)، و معاونت کودای که در میانههای راه جانشین کاپیتان میشود، باید در سفری طولانی –به اندازهی 148 هزار سال نوری- با مخاطرات ناشناختهی بسیاری بجنگند و در زمانی کمتر از یک سال، دستگاه حذف تشعشع پیشنهادی ساکنین اسکندر را با خود به زمین برگرداند؛ وگرنه دیگر از بشر روی زمین اثری باقی نخواهد ماند...
نظر شخصی
این فیلم در زمان خودش موفق بود و در ژاپن حتا از قسمت اول «هری پاتر و یادگاران مرگ» هم جلو افتاد و صدرنشین جدول فروش فیلمها شد. از نظر منتقدین هم فیلم مثبت ارزیابی شد؛ خیلیها میزان هیجان آن را کافی میدانستند و تولید چنین فیلمی را تحت فشار شدید طرفدارانی که مدتها انتظار تماشای آن را داشتند، موفق ارزیابی کردند. از سویی هم خیلیها آن را زیادی شبیه نسخهای آبکیتر از سریال «رزمناو فضایی گالاکتیکا» میدانستند –که البته بیراه نیست- و از جمله دلایل آن میتوان به بودجهی کم فیلم –در مقایسه با نسخههای مشابه هالیوودی- اشاره کرد.
اما گاهی اوقات تماشای فیلمهای علمیتخیلی هالیوودی خیلی تکراری میشود؛ البته شکی نیست که زندگی بدون علمیتخیلیهای هالیوود غیرممکن که نه، ولی خیلی خیلی سختتر از چیزی است که فکرش را میکنیم! با این حال، بد نیست اگر میان این سیل بیپایان فضاییهایی که به زمین حمله میکنند و همگی در واشنگتن یا نیویورک فرود میآیند، دنبال تنوع بگردیم و سراغ علمیتخیلی ژاپنی برویم!
ژاپن برای طرفدار عتفو بیشتر بابت انیمه و مانگایش شهرت دارد؛ شهرتی که البته بهسزاست و هیچ کشور دیگری در این مساله به پایش نمیرسد. از طرف دیگر، اگر فیلمها و سریالهای ژاپنی را به اندازهی کافی دیده باشید و با سینمای سایر کشورهای شرق آسیا مقایسه کرده باشید، باید کم و بیش بدانید که در این حوزه ژاپن حرف چندانی برای گفتن ندارد. نه این که فیلم و سریال خوب نداشته باشد، اما تعداد خوبهایش آنقدر انگشتشمار است که یک بار به شوخی با دوستی میگفتیم فیلم «کنشین» -معرفی در همین شماره- اشتباهاً از دست سازندگانش در رفته و خوب از آب در آمده است!
«رزمناو فضایی یاماتو» از این معدود نمونهها نیست؛ یعنی آنطور نیست که تماشا کنی و بعد با خودت بگویی: «خوب، این از فیلمهایی است که هیچ کشور دیگری مثلش را نمیسازد.» حقیقت این است که این علمیتخیلیهای متوسط با داستانهای شبیه هم را هر کشوری تا الان تولید کرده است. طبق گفتهی منتقدین، داستان زیادی شبیه گالاکتیکا است؛ موقع دیدن فیلم این نظر را نخوانده بودم، اما دائم با خودم فکر میکردم که چقدر این نکته یا آن یکی شبیه همان چیزی است که ده برابر بهترش را در گالاکتیکای کمبودجه و مورد کملطفی دیدهام.
اصلاً این تم حملهی فضاییهای بیرحم و بیمنطق و زیادی پرزور به زمین، دیگر خیلی تکراری شده است و حتا هالیوود هم چند وقتی است ایدهی جدیدی به این تم اضافه نکرده. به همین دلیل «یاماتو» که خودش در تم و شکل و قیافه و هر چیز دیگری تقلیدی از عتهای هالیوودی محسوب میشود، حرف تازهای برای گفتن ندارد مگر این که از ژاپنی حرف زدن شخصیتهایش لذت ببرید!
از طرفی علم فیلم کمی ضعیف است، خصوصاً برای کسی که زیادی عت دیده و خوانده باشد؛ مثلاً توضیحی در مورد موتور «جهش» که باعث غیب شدن سفینه از یک نقطه و ظاهر شدن آن در نقطهی دیگر میشود، نمیشنویم. البته این نکته در گالاکتیکا هم وجود داشت و اینجا هم مثل آنجا ترس از ظاهر شدن اشتباهی در نقطهی خطرناک دیده میشد. یا مثلاً اسلحهی «موج» که امیدوارم مترجم زیرنویسها آن را درست برگردانده باشد. این سلاح آنقدر مخوف است که موقع اولین شلیک آن روی زمین، اتاق کنترل نگران است خود «یاماتو» هم تبدیل به بخار شده باشد. خوب این سلاح اصلاً چیست و چطور کار میکند؟! یا مثلاً جهشهای اول که با احتیاط تمام انجام میشوند و همه باید کمربند ایمنیشان را ببندند، آن وقت خانم دکتر سفینه را میبینیم که گربه به بغل و یک شیشه «ساکه» به دست در راهروها راه میرود و با بیخیالی میگوید این «جهش» یعنی چه؟
جلوههای ویژهی فیلم هم چندان دندانگیر نیستند؛ خصوصاً وقتی فضاییها را از جلو میبینیم. درست است که بودجهی فیلم کم بوده، اما از کشوری که اینقدر سفینه و موجود فضایی در انیمههایش تولید کرده، چنین کمکاری بعید و غیرقابل باور است.
با این حال، باید اعتراف میکنم از دیدن فیلم لذت بردم و بیشترین دلیلش، همین ژاپنی بودن شخصیتها و تفاوت آن با سایر عتها است. احترام گذاشتنهای زیادی در ارتش اگر اوضاع ژاپنی باشد، دیگر اغراقآمیز جلوه نمیکند و همین فکر که اصلاً خبری از کشورهای دیگر نیست و هنجار بالاخره شکست و این جزیرهی آفتاب تابان کوچک و همیشهلرزان است که میخواهد بشریت را نجات دهد، برای منِ بیننده مثل نسیم تازهای میماند.
در هر حال، پیشنهاد دیدن فیلم را به چشم یک انیمهی علمیتخیلی میدهم؛ هر چه نباشد، تنوعی که به وجود میآورد حداقل تا مدتی حس خوبی به دنبال خواهد داشت.
**
رورونی کنشین
کارگردان: اوتومو کِیایشی
فیلمنامه: فوجیای کیومی، بر اساس «رورونی کنشین» از واتسوکی نوبوهیرو
موسیقی: ساتو نائوکی
استودیو: وارنر، 25 آگوست 2012
فروش: 60 میلیون دلار
بازیگران: ساتو تاکِرو (هیمورا کنشین)، تاکهای اِمی (کامیا کائورو)، آئویی یو (تاکانی مگومی)، کیکاوا کوجی (جیناِه)، اگوچی یوسوکه (سایتو هاجیمه)
خلاصه داستان
هیتوکیری باتوسای (اصطلاحاً: «آدمکش حرفهای در فن باتو-جیستو») در نبرد توبا-فوشیمی شرکت میکند و با پیروزی امپریالیستها، شمشیرش را رها میکند و میرود. کمی بعد، جیناِه که در میان مردهها زنده مانده، در میدان خالی جنگ بر میخیزد و شمشیر رها شدهی باتوسای را بر میدارد و خودش را باتوسای مینامد.
حالا ده سال گذشته و دیگر از جنگ خبری نیست؛ حمل شمشیر و پیروی از راه و رسم ساموراییها ممنوع شده است. اوضاع برای مردم عادی به صلح و صفا ادامه دارد و همه چیز آرام به نظر میرسد که در این بین آوارهای به نام کنشین وارد توکیو میشود («رورونی» یعنی آواره، دورهگرد). ظاهراً شش ماهی است که باتوسایِ آدمکش در شهر ظاهر شده و دست به قتل عامهای گسترده میزند. پلیس برای سر او جایزه تعیین کرده، اما هیچکس به واقع او را نمیشناسد مگر سایتو هاجیمه که قبلاً عضو شینسنگومی بوده و باتوسای واقعی را در حین رها کردن شمشیرش در میدان جنگ فوشیمی دیده و میداند این آدمکش جدید نمیتواند همان باتوسایِ واقعی باشد.
مشکل شهر در حال حاضر، تریاک است؛ خلافکاری به نام کنریو نبض شهر را در دست گرفته و با جذب زنی به نام مگومی که آخرین بازمانده از خاندان پزشکان پر آوازهی تاکانی است، تریاکی بهتر از همیشه تولید کرده و به قیمت گزاف در شهر میفروشد.
ماجرای واقعی از وقتی شروع میشود که مسیر کنشین و مگومی و دختری به نام کائورو که سالن شمشیرزنی پدرش به دلیل شباهت فنون باتوسای دروغین متروک شده، به هم میرسد و سایتو هاجیمه از کنشین که حالا قسم خورده خون کسی را نریزد، میخواهد تا این بار برای نجات مردم عادی پا به میدان نبرد بگذارد. مساله این است که آیا کنشین حاضر است قسم خود را بشکند یا نه و این که جیناِه چطور عطش خود به خون کنشین را که باتوسای واقعی است، سیراب خواهد کرد.
نظر شخصی
کنشین دیگر تعریف کردن نمیخواهد؛ کافیست یک انیمهبینِ متوسط باشید تا حداقل اسمش به گوشتان خورده باشد و بدانید داستانهایش او را تبدیل به یکی از محبوبترین ساموراییهای افسانهای کرده است. خیلیها مانگا و انیمهی چند صد قسمتی آن را دنبال کردهاند و بعضیها فقط فیلم انیمیشنی را که از روی آن ساخته شده بود، دیدهاند و احتمالاً صحنهی شمشیرزنی کنشین در خیابانی تاریک و پر از شکوفهی گیلاسِ کیوتو را خوب به یاد دارند – صحنهای که حس میکنم به بهترین شکل ممکن در این نسخهی سینمایی از داستان بازسازی شده است.
کنشین زمانی طولانی یک آدمکش اجیر شده بوده و با اشارهی ابروی بالادستش، خون بسیاری را میریخت. اما بعد از جنگ نهایی که باعث از راه رسیدن عصر جدید و باز شدن درهای ژاپن به روی کشورهای خارجی شد، کنشین شمشیرش را کنار گذاشت و تصمیم گرفت به تلافی خونهای بسیاری که ریخته، این بار تنها در راه کمک به مردم مظلوم حرکت کند.
داستان فیلم تقریباً مثل یکی از اپیزودهای کنشین در طی سفرهای طولانیش برای کمک به مردم است تا یک داستان مستقل و کامل. البته اگر قبلاً چیزی از انیمه و مانگای آن ندانید هم از فیلم سر در میآورید، ولی اگر خوانده باشید و بدانید احساس میکنید که این هم فقط یکی از ماجراهای کنشین است و باید منتظر دنبالهاش ماند. انتظاری که ظاهراً بیهوده هم نیست. تهیهکنندگان فیلم به طرفداران کنشین نوید دادهاند که دنبالهای این فیلم مجوز ساخت گرفته و داستان آن نعل به نعل مانگا خواهد بود.
همان طور که بالاتر گفتم، «کنشین» از معدود فیلمهای ژاپنی است که خوب از آب در آمده؛ از سایر نمونههای خوب سینمای ژاپن میتوان به مجموعهی «نودامه» اشاره کرد که البته سریال بود، و در حین تماشا آدم را به حیرت وا میداشت که اگر ژاپنیها واقعاً قادر به ساخت چنین سریالهای خوشساختی هستند، پس چرا بیشتر تلاش نمیکنند؟!
داستان کنشین حرف ندارد و اگر طرفدار مرام ساموراییها باشید، قاعدتاً از صحنههای نبرد و شمشیرزنی و خون و خونریزیاش خوشتان خواهد آمد. شخصیتها، خصوصاً خود کنشین، جذابند و هر چه به مرکز فیلم نزدیکترند، ابعاد بیشتری هم دارند. درگیری درونی کنشین برای شکستن قسمش که کسی را نکشد، کمی ساده و سرراست به نظر میرسد که به نظر من دلیلش همان نیاز به دنباله است؛ کنشین ده سال است که بعد از جنگ سرگردانی کشیده و حالا ما تنها یک صحنه از کمکهایش به مردم را میبینیم. پس منطقی است که جای سوال باقی بماند که چطور درگیری درونی کنشین واضحتر و دراماتیکتر –مثل نمونههای غربی- نیست.
شخصاً به عنوان یک علاقمند به ساموراییهای موبلند و مرموز که روزی بیخبر از راه میرسند، آدم بدها را شکست میدهند و بعد در پایان داستان در افق محو میشوند تا بروند و مردم آنجا را از ظلم و ستم نجات بدهند، از فیلم لذت بردم. هیچ قسمتی از آن کسل کننده نبود و خصوصاً نبرد کنشین و جیناِه و بعد نبردهای کنشین را در خانهی غربی کنریو بسیار دوست داشتم.
احساس میکنم دیدن این فیلم برای کسانی که دنبال تنوع هستند و سامورایی دوست دارند و کنشین را مدتها دنبال کردهاند و از او خاطره دارند، جز واجبات است. و اگر انیمه دوست دارید، دیگر جای چون و چرا نمیماند. باید «کنشین» را ببینید!