نام کتاب: پیشتازان و اربابان مرگ؛ طلوع تاریکی
نویسنده: نیما کهندانی
ناشر: نشر موج
شمارگان: 1000 نسخه
قیمت: 7000 تومان
408 صفحه
هدیه غرات
خط داستانی:
پنج جوان با قابلیتهای منحصر به فرد به رهبری فردی به نام سلطان راهی سفری میشوند. سفری که در آن اتفاقات خارقالعاده و دور از ذهنی برایشان رخ میدهد. آنها باید در این سفر موجودی به نام «ذهن زیبا» را که اسیر نیروهای شر شده است، نجات دهند. در حین این سفر آنها با قابلیتها و گذشتهی خود نیز آشنا خواهند شد.
خلاصه داستان:
جوانهایی به نامهای آریا، آرسام، پوریا و پویان به همراهی نیما درگیر سفری میشوند. در این سفر آنها متوجه میشوند که تواناییهای خاصی دارند و باید از این تواناییها در مواقع مورد نیاز استفاده کنند.
در ابتدای راه با هیولایی ماوراءالطبیعه مواجه میشوند که این اولین مواجههی آنها با خطرهای سفر طویل و درازشان است و آنها با قطعیت این هیولا را از سر راه بر میدارند. همچنین با معماهای رمزآلودی برخورد میکنند که با بهره گرفتن از قدرت و درایت خود آنها را حل میکنند.
آنها کمکم در مییابند که به «پیشتازان» معروف هستند و وظیفهشان پس گرفتن موجودی به نام «ذهن زیبا» از چنگال اربابان مرگ است. پس گرفتن این موجود نه تنها کل قلمروی آسمان، بلکه کل جهان هستی را تحتالشعاع قرار میدهد و اگر در دست اهریمنان باقی بماند، آنها برای اهداف شومشان از آن سوء استفاده میکنند و پایان خوشی را رقم نخواهند زد.
پیشتازان تحت نظارت قلمروی آسمان به سرپرستی روهام به جنگ با اربابان مرگ میروند. در این بین آنها از فرشتگان صورتی که گونهای دیگر از نیروهای خیر هستند، کمک میگیرند.
دربارهی نویسنده:
مجموعهی سه جلدی «پیشتازان و اربابان مرگ» اولین کار جدی نیما کهندانی به عنوان نویسنده است. وی متولد 1370 بوده و طبق گفتههای خودش در مقدمهی کتاب، نویسندگی را از 12 سالگی دنبال میکرده است. نیما کهندانی محرک خود برای نوشتن داستان در ژانر فانتزی را خواندن مطلبی درباره نبود ژانر فانتزی در ایران در یکی از وب سایتها عنوان میکند. کتاب نخست در تابستان 1388 به پایان رسیده و منتشر شده است و طبق اظهارات نویسنده، نگارش جلد دوم به اتمام رسیده و بلافاصله بعد از اتمام جلد سوم به صورت همزمان هر دو به چاپ خواهند رسید.
تمامی نسخههای جلد اول با عنوان «طلوع تاریکی» به فروش رفته و هماکنون در نوبت چاپ دوم است. نیما کهندانی در این کتاب سعی در خلق دنیایی جدید با حضور شخصیتهای فارسیزبان داشته است و به نوعی سعی کرده تا به داشتههای باستانی ایرانزمین ادای دین کند.
کتاب در یک نگاه:
همان طور که در بالا ذکر شد، مانند اکثر داستانهای فانتزی حماسی، دو نیرو و دو ارتش در مقابل یکدیگر قرار دارند. در این داستان نیروهای شر با عنوان «اربابان مرگ» در یک سو صفآرایی کردهاند که در داستان نخست زیاد به آنها پرداخته نمیشود و در طرف مقابل، نیروهای خیر با عنوان «پیشتازان» قرار دارند که توسط اعضای قلمروی آسمانی به سرپرستی فردی به نام روهام پشتیبانی میشوند.
در اواسط داستان تاریخچهی کوتاهی از گذشته و چگونگی شکلگیری نسل پیشتازان به خواننده داده میشود. این حجمِ یک جای اطلاعات به همراه نامهای مختلف و تازه، میتواند کمی سردرگمکننده باشد؛ اما تا حدودی از علامت سوالهایی که از ابتدای داستان ذهن خواننده را درگیر کرده، کاسته میشود. در ادامهی داستان شاهد سفر این پنج جوان برای نجات «ذهن زیبا» خواهیم بود.
نکته و نظر :
یکی از مشکلات اصلی داستان، نثر آن است. این درست که داستانهایی که سعی دارند از داستانهای کهن ایران بهره ببرند، نیازمند نثری سراسر ادبی و کمی تا حدودی پرتکلف هستند؛ این گونه نثرها کمک میکنند تا خواننده بهتر در موقعیتها قرار بگیرد و محیط داستان و شرایط آن را راحتتر درک کند و به نوعی فضا را بیشتر دریابد. اگر از این نثر در موقعیتی مناسب و به موقع استفاده شود، نتیجه بسیار عالی است، اما این امر زمانی قابل قبول است که از جملات و کلماتی با این اوصاف در زمان و موقعیت درست استفاده شود.
در کتاب این امر تا حدی رعایت شده است، اما در جاهایی رشتهی کار از دست نویسنده در رفته و باعث شده مرز بین نثر ادبی و عامیانه از بین برود. گویی نویسنده در جاهایی از خاطر میبرد که باید گفت و گوهای بین شخصیتها با لحن ادبیات کهن بیان شود. اگرچه این مسئله شاید زیاد اهمیت نداشته باشد، اما داشتن لحنی یکدست و مرتب به بهتر شدن لحن روایی داستان بیشتر کمک میکند و تاثیر بهتری میگذارد.
به عنوان مثال در بخشی از داستان، یکی از شخصیتهای داستان به نام «آرسام» از طریق ذهن با اسبش با نام «آپاسای» ارتباط برقرار کرده است. آرسام در ابتدا با گفتن جملاتی مانند :
«چرا میخوای به من کمک کنی...» لحنی عامیانه دارد، اما در جایی دیگر، لحنش به طور کامل تغییر میکند و میگوید:
«...درون این جنگل تاریک که ذاتی کشنده دارد و مرگ بر آن حاکم است ... و مشخص نیست به کجا میرسد... اگر بازنگشتم از نیما بخواه تا برایت صاحبی لایق عشق و قلبت بیابد تا یاد من همواره در قلبت زنده بماند...»
البته تفاوت لحن میتواند بهجا باشد. مثلاً در بعضی از داستانها هر شخصیتی با توجه به کاراکتر و ویژگیهایی که دارد، میتواند لحن خاص خودش را داشته باشد. اما در این داستان یک شخصیت مدام دچار تغییر لحن میشود. همانند مثالی که در بالا ذکر شد در داستان زیاد دیده میشود و این میتواند روی روند روایی داستان تاثیر منفی بگذارد.
لحن یکی از مهمترین اجزا در نوشتن داستان است و به نوعی معرف شخصیتها و ویژگیهای آنها است. حال آن که در این داستان تغییر لحن مداوم یک شخصیت میتواند برای خواننده کمی گیج کننده باشد و او نتواند شخصیتها را به خوبی تجزیه و تحلیل کند.
صرفنظر از لحن، اصل داستان و موضوع یک خطی آن جذاب است. با این که در بعضی از فصلها قضیه بیش از اندازه طول داده میشود، اما در کل خود موضوع و هدف داستان تا حدودی هیجان دارد و خواننده را به نوعی همراه میکند. اما اگر به جنبههای رزمی و سلحشوری داستان بهرهی بیشتری داده میشد، به جذابیت هر چه بیشتر داستان کمک میکرد.
از نکات دیگری که میتوان دربارهی این کتاب متذکر شد، زبان خاصی است که شخصیتها گاه به گاه به کار میگیرند. شاید نویسنده تصمیم دارد در جلدهای بعدی بیشتر درباره این زبان گرهگشایی کند، اما در این کتاب خبری از توضیح دربارهی این زبان نیست و بعضی از شخصیتها مدام با این زبان صحبت میکنند و اکثر مواقع ترجمهای هم در کار نیست. تلاش برای ایجاد گویشی متفاوت مخصوص داستان، تلاش مغتنمی است و خود میتواند به یک گره داستانی تبدیل شود. در عین حال بیتفاوت بودن نسبت به گرهگشایی آن نیز کمی آزار دهنده است و در اینجا میتواند خواننده را کمی ناراحت کند، زیرا میتواند این تصور را ایجاد کند که نویسنده نخواسته با او روراست باشد و همه چیز را برایش گرهگشایی کند. البته هنوز دو جلد دیگر باقی است و احتمالاً نویسنده راجع این زبان و سایر موارد بیشتر توضیح خواهد داد.
در انتها شایان ذکر است، خواندن این کتاب میتواند به رشد هر چه بیشتر این گونه از فانتزینویسی در بین نویسندگان کمک کند. هر چند در این داستان نشانی از فرهنگ بومی زیاد دیده نمیشود و تنها به اسامی فارسی بسنده شده، اما همین هم آغازی است برای این گونه از فانتزیها که راه را برای سایر نویسندگان هموارتر میکند و میتواند نقطهی شروعی باشد برای گسترش هر چه بیشتر این گونه و زیر شاخههای آن در ایران.
بخشی از کتاب :
زنجیرهایی از فولاد و آتش او را احاطه کرده بودند. دستهایش را آویزان و پاهایش را متصل به دیوارهای خونین استخوانی زندان نگاه میداشتند. سرش رو به پایین بود و به زمین مینگریست. بالش را سوراخ کرده و زنجیرهای مهلکشان را به آن نیز آویخته بودند. پیش از این میدانست که پایانی جز این نخواهد داشت، میدانست که قدم گذاشتنش در نقطهی مرگ، جز پایانی دردناک سرنوشت دیگری برایش رقم نخواهد زد.