وقتی زامبیها پیروز شوند، در درک موفقیتشان کند خواهند بود. دنیا با گامهایی نامنظم، تلوتلوخوران به پیش خواهد رفت.
سالها زمان میبرد تا بتوان مطمئن شد که هنوز انسانهایی در اردوگاههایی در کوههای مرتفع یا در اعماق مغاکهای پرپیچ و خم باقی نمانده است؛ که سنگرهای صحرایی خالیند، پناهگاههای جنگلی سقوط کردهاند؛ که کشتیهای کماکان شناور، حامل هیچ مسافری نیستند که قادر به نفس کشیدن باشد.
و بعد: پیروزی. با این حال زامبیها رو به هم غریو شادی سر نخواهند داد، یا از سر آسودگی نخواهند گریست، یا دستهای پوسیدهشان را پیروزمندانه بلند نخواهند کرد. آنها کورمالکورمال و بیتوجه، زیر سیمهای تلفن و میان تلفنها، کامپیوترها و رادیوها راه خواهند رفت. آنها بیخیال علامتدهی با دود، از میان دود و دم خرابههای سوزان میگذرند، از کنار روتختیهای مندرس میگذرند و به فکر ساختن پرچم نمیافتند.
آنها زامبی هستند؛ آنها تنها راه میروند و راه میروند و راه میروند، این خبر گام به گام در سطح قارهها، اقیانوسها و جزایر پخش میشود، سال پس از سال. و این خبر، برای آنها نوید گرسنگی خواهد داشت.
وقتی زامبیها پیروز شوند، پویششان برای خوردن و آلودن گوشت انسان کاستی نخواهد گرفت. آنها تنها شکمبارگی را میشناسند، فقط پرخوری را؛ آنها از دنیا درکی جز غذاهای جیغکشان و گریزان ندارند.
اما دیگر در جایی که زمانی غذا وجود داشت، تنها سکوت و اتاقهای خالی باقی خواهد ماند، و زامبیها با آن گامهای آهسته و لغزانشان شگفتزده خواهند شد. شکمهایی که زمانی دائماً مملو از غذا بودند گرسنه خواهند شد و فرو رفته به کمرشان خواهد چسبید؛ حتا نیروی اجساد متحرک هم بدون رسیدن غذا رو به نقصان میگذارد. آنها اطراف را جستجو میکنند، چشمان مه گرفته خیرهخیره نگاه میکنند، ناله سر میدهند، ریههایی که نفس نمیکشند هوا را خسخسکنان بیرون میدهند تا بهکندی و از سر گرسنگی چیزی را طلب کنند: «مغز؟»
اما دیگر کسی برای یافتن وجود نخواهد داشت. فقط خودشان هستند و خودشان. زامبیها خواهند آموخت که دیگر غذای خوشمزهای نخواهند چشید.
وقتی زامبیها پیروز شوند، بیقرار خواهند شد. وقتی کسی مرده باشد، کارهای کمی برای انجام دادن وجود دارد.
دوران گذشتهشان، دوران شیرین گذشتهشان مایهی خوشنودیشان نخواهد بود. آنها تلوتلوخوران از خیابانها خواهند گذشت، نالهزنان و فریادکشان دستهایشان را به اطراف میگشایند، اما وحشتی نمیپراکنند. با هم بر درها میکوبند، با دستهای پوسیدهشان آنقدر بر پنجرهها میکوبند تا شیشهها در هم بشکنند، در رودها و دریاچهها مخفی خواهند شد، تلوتلوخوران به دنبال ماشینهای بر روی بزرگراهها خواهند رفت. اما ماشینها برای همیشه پارک شده باقی خواهند ماند. شکستن شیشهها فریادی را بر نخواهد انگیخت؛ و دست و پای هیچ شناگری که از زیر کشیده میشود، سطح آب را نخواهد شکافت. وقتی درها بشکنند، کسی پشتشان مخفی نخواهد بود.
نه مردمی برای در کمین نشستن وجود خواهد داشت، نه غذایی برای خوردن، نه خانهای برای ساختن، نه اجلی برای مردن. بیهدف و گمگشته دور خود میگردند،گویی به دنبال راهنمایی رهبری میگردند و کسی را نمییابند. در میان زامبیها، تنها رهبر کسی است که از سر اتفاق قبل از بقیه به سمتی راه افتاده باشد.
پس آنها تنها راه خواهند رفت، تمامشان به تنهایی، بیهیچ مقصدی، تنها نیازشان این است که یک قدم نااستوار را بعد از قدم دیگر بردارند، دوباره و دوباره بیهیچ فرجامی. دنیا جای بزرگی است برای پرسهزدن، حتا اگر تنها به سکونت مردگان درآمده باشد.
وقتی زامبیها پیروز شوند، آنها به آینده نخواهند اندیشید. هیچ نسل بعدی زامبیهایی وجود نخواهد داشت، هیچ زامبی نوزادی در آغوشهای پوسیده نگهداری نخواهد شد. زامبیها آسودگی را به معنی در کنار هم بودن نخواهند یافت، مفاهیمی چون مصاحبت و دوستی را دوباره کشف نخواهند کرد، همدردی و یکدلی یا محبت را به یاد نخواهند آورد. نه میتوانند بیاموزند که چطور رویا ببینند و نه حتا به خاطر میآورند که قادر به این کار نیستند.
ساختمانی نخواهند ساخت، ماشینی را تعمیر نخواهند کرد، تاریخی نخواهند نوشت، آوازی نخواهند خواند. آنها عاشق نخواهند شد. برای زامبیها، تنها یک امروز بیپایان وجود دارد. این لحظه، این مکان، این قدم، این نیاز، این جوع، این گرسنگی بیامان.
و خیابانها شروع به خراب شدن میکنند، پنجرهها میشکنند، و ساختمانها فرو میریزند. شهرها دستخوش آتش و سیل میشوند، شهرها تبدیل به سبزهزار، جنگل، بیابان و اقیانوس میشوند.
دنیای انسانها تکهتکه میشود، در برابر نگاه خیرهی چشمهایی بیاحساس رو بهزوال و نیستی میرود. وقتی زامبیها پیروز شوند، ترسی به دل راه نخواهند داد. نخواهند خندید یا شادی نخواهند کرد، پشیمانی نخواهند داشت و شیون سر نخواهند داد. و دنیا همچنان به گردش خود ادامه خواهد داد، فصول سوزان و سرد همهجا را زیر پا خواهند نوردید، خورشید از آسمان خواهد تابید و آنها هم به کار خود ادامه خواهند داد.
وقتی زامبیها پیروز شوند، آنها باز نخواهند ایستاد. همچنان فریاد خواهند زد، نعره کشیده و نجوا خواهند کرد، تا آن حد که لبها از صورتشان فرو بیفتند و تارهای صوتیشان از بین بروند. دیگر هرگز نخواهند توانست بهدرستی فکر کنند، هرگز معنی کلماتی را که سعی دارند ادا کنند نمیفهمند، تنها در آستانهی بهخاطر آوردن در نوسان خواهند ماند. با این حال آنها تلاش میکنند تا صحبت کنند، آنگاه که آروارههای فرسودهشان را تکان میدهند استخوانی بر روی استخوان دیگر ساییده میشود، و آنها دلیل آن را نمیدانند.
آنها یکبهیک سقوط خواهند کرد. در خیابانها خواهند افتاد، پاها دیگر بیش از این کار نمیکنند، دستها شکستهتر از آن هستند که آنها را به پیش برانند. آنها درون ساختمانها سقوط خواهند کرد، به پایین راهپلهها سرنگون خواهند شد و پخش تالارها میشوند، به تختها و کمدها گیر کرده و سکندری میخوردند، بین فاصلهی توالت و دیوار پیچ و تاب میخورند، از این تلهها در جاهایی که زمانی خانه میخواندند خبری ندارند، نمیبینند، نمیفهمند. در اعماق رودها و اقیانوسها غرق خواهند شد، در کشتزارها خواهند خفت، از کوهپایهها به زیر در خواهند غلتید، و در حاشیهی شنی بزرگراهها به پایین خواهند افتاد.
آنها یکبهیک از حرکت بازخواهند ایستاد، گوشت و استخوان و مغز آسیبدیدهتر از آن شدهاند که بیش از این بتوانند کاری از پیش برند. و در آن سکوت و سکون تقلا خواهند کرد. گرفتار و در هم شکسته، همچنان مشتاق، همچنان گرسنهاند، همیشه در طلب آنچیزی هستند که از آنها گرفته شده است. آن چه که به بسیاری از ما عطایش کردهاند. در چنین تعداد پرشماری.
که باز بایستند. بخوابند. بیاسایند، تنها بیاسایند، و بگذارند تا تاریکی از راه برسد.