ارتشبد فترر [1] که شتابان به اتاق فرماندهی آمده بود، داد زد: «آزاد!». سه ژنرال زیردستش گوش به فرمان ماندند.
فترر نگاهی به ساعتش انداخت و گفت: «وقت زیادی نداریم. بیاین دوباره نقشهی جنگی رو مرور کنیم.»
به طرف دیوار رفت و نقشهی بزرگی از صحرای بزرگ آفریقا[۲] را پایین کشید.
«بر اساس بهترین اطلاعات الهیاتیمون، شیطان نیروهاش رو در این مختصات پیاده میکنه.[۳]در خط مقدم شیاطین، اهریمنان،اجنه، بختکها و باقی این مخلوقات هستن. بعل [۴]جناح راست و بوئر[۵]جناح چپ رو فرماندهی میکنن. خود حضرت شیطان هم قلب سپاه رو هدایت میکنه.»
ژنرال دل[6] زیر لب گفت: «زیادی عهد دقیانوسیه.»
آجودان ارتشبد فترر داخل شد. خیال ظهور منجی خنده بر لبانش نشانده بود.
گفت: «تیمسار، روحانی دوباره اومده.»
فترر عبوسانه گفت: «خبردار وایسا سرباز، هنوز یک نبرد واسه جنگیدن و پیروز شدن مونده.»
آجودان گفت: «بله تیسمار» و خبردار ایستاد. کمی از آن نشاط از صورتش محو شد.
ارتشبد فترر متفکرانه انگشتانش را به هم مالید و گفت: «روحانی، هان؟» از زمان ظهور منجی، از زمان اطلاع از نبرد نهایی قریبالوقوع، مبلغان مذهبی دنیا بدجور اسباب دردسر شده بودند. اختلافاتشان را کنار گذاشته بودند، که البته ستودنی بود؛ اما حالا سعی داشتند جای ارتش را بگیرند.
فترر گفت: «ردش کن بره. میدونه که داریم نبرد نهاییرو برنامهریزی میکنیم.»
آجودان گفت: «بله تیسمار». سلام داد، چرخید و بیرون رفت.
ارتشبد فترر گفت: «به کارمون برسیم. پشت سر خط مقدم شیطان، گناهکاران زنده شده و نیروهای عنانگسیختهی جورواجور شر هستن. فرشتگان هبوط کرده نقش بمبافکنهاش رو ایفا میکنن. هواپیماهای روباتیک دل جلوی اونها رو میگیرن.»
ژنرال دل خندهای بیرحمانه سر داد.
فترر ادامه داد: «به محض صدور دستور، لشکر تانکهای خودکار مکفی [۷] به قلب خط مقدم دشمن میزنن. پیادهنظامهای روباتیک ژنرال اونجین [۸]،لشکر تانکهای خودکار مکفی رو که به قلب سپاه میزنن، پشتیبانی میکنن. دل بمباران هیدروژنی عقبهی سپاه رو که تعدادشون باید خیلی زیاد باشه، فرماندهی میکنه. من با سوارهنظام زرهی مکانیزه حمله میکنم، از این جا و این جا.»
آجودان دوباره برگشت و خبردار ایستاد. گفت: «تیمسار، روحانی نمیره. میگه باید با شما صحبت کنه.»
ارتشبد فترر قبل از آن که نه بگوید، مردد شد. یادش آمد این «نبرد نهایی» است و مبلغان دینی به این قضیه وصل هستند. تصمیم گرفت پنج دقیقه به مرد وقت بدهد.
گفت: «بفرستش تو.»
روحانی ردایی ساده پوشیده بود که نشان دهد نمایندهی هیچ مذهب خاصی نیست. قیافهاش خسته، اما مصمم بود.
گفت: «تیمسار، من نمایندهی همهی مبلغان مذهبی دنیا هستم؛ روحانیون، کشیشها، خاخامها، ملاها و بقیه. تیسمار، بهتون التماس میکنیم بذارید ما در نبرد پرودگار بجنگیم.»
ارتشبد فترر به حالتی عصبی با انگشتانش روی پهلویش ضرب گرفت. میخواست در برابر این مرد از عبارات دوستانهای استفاده کند. حتی او، فرماندهی ارتش، وقتی همه حرفها را زده و تکلیف معلوم شده بود،نامی نیکنیاز داشت...
فترر با لحن بدی گفت: «متوجه موقعیت من که هستید. من ارتشبدم و باید به نبردم برسم.»
روحانی گفت: «ولی این نبرد نهاییه. این باید نبرد مردم باشه.»
فترر گفت: «هست. نمایندگانشون میجنگن، ارتش.»
به نظر نمیرسید روحانی ذرهای متقاعد شده باشد.
فترر گفت: «شما که نمیخواین این نبرد رو ببازیم و بذاریم شیطان پیروز بشه؟»
روحانی زیر لب گفت: «معلومه که نه.»
فترر گفت: «پس نمیتونیم خودمون رو به دست قضا و قدر بدیم. همهی دولتها روی این امر توافق کردن، نکردن؟ اوه، خیلی خوبه که تودهی مردم در نبرد نهایی بجنگن. شاید بگین نمادینه. ولی در اون صورت مطمئنیم که پیروزیمون قطعیه؟»
روحانی خواست چیزی بگوید، اما فترر مسلسلوار حرف میزد.
«چطور باید از قدرت نیروهای شیطان باخبر بشیم؟ اگربخوام به زبون نظامی حرف بزنم،مخلص کلام این میشه که باید بهترین مهرهمون روجلو بندازیم. منظور از این حرفهم ارتش اتوماتیک هست؛ هواپیماها و تانکهای روباتیک، بمبهای هیدروژنی.»
روحانی به نظر ناراحت میآمد. گفت: «ولی این درست نیست، قطعاً میتونین تو نقشهتون یک جایی هم برای مردم لحاظ کنید؟»
فترر دربارهاش فکر کرد، اما خواستهاش ممکن نبود. نقشهی نبرد پیشرفته، زیبا، فریبنده بود. افزودن هرگونه عنصر نخراشیدهی انسانی، فقط خرابش میکرد. هیچ موجود زندهای سر و صدای آن حملهی ماشینی را، همهمهی پتانسیل الکتریکی شناور در هوا را، آن قدرت آتش همه جانبه را تاب نمیآورد. انسانی که صد کیلومتر در خط مقدم جلو میرفت، زنده نمیماند که دشمن را ببیند.
فترر گفت: «متأسفانه نمیشه.»
روحانی عبوسانه گفت: «بعضیها معتقدن اشتباه بوده که این کار رو به دست ارتش سپردن.»
فترر بیتوجه گفت: «ببخشید. این صحبت به جایی نمیرسه...» در را نشان داد. روحانی بیرون رفت. فترر پیش خودش گفت: «امان از این غیرنظامیها.»
«خب آقایون، نیروهاتون آمادهان؟»
ژنرال مکفی مشتاقانه گفت: «آمادهایم که در رکابش بجنگیم. تکتک نیروهای خودکارم رو ضمانت میکنم. فلزشون برق میزنه، تمام رلههاشون عوض شده و منابع انرژیشون کامل شارژ شده. تیسمار، شک ندارم تنشون برای جنگیدن میخاره!»
ژنرال اونجین کهبیحالی به کل از تنش پریده بودگفت: «پیادهنظام آمادهان، تیمسار.»
ژنرال دل گفت: «نیروی هوایی آمادهاس، تیسمار.»
ارتشبد فترر گفت: «عالیه. باقی مقدمات هم فراهم شدهان. امکانات پخش تلویزیونی برای همهی مردم دنیا لحاظ شده. هیچ کس، فقیر یا غنی، تماشای نبرد نهایی رو از دست نمیده.»
ژنرال انجین آمد بگوید: «بعد از نبرد...» ولی حرفش را خورد. فترر را نگاه کرد.
سگرمههای فترر حسابی در هم شد. نمیدانست بعد از نبرد قرار است چه اتفاقی بیافتد. این بخش قضیه، احتمالاً، به دست سازمانهایمذهبی بود.
سربسته گفت: «به گمونم یک نمایشی یا همچنین چیزی در کار باشه.»
ژنرال دل پرسید: «منظورتون این هست که ”او“ رو میبینیم؟»
فترر گفت: «راستش نمیدونم. ولی به گمونم این طور باشه. منظورم اینه که بعد از همهی این قضایا... متوجه منظورم هستی؟»
ژنرال مکفی وحشتزده پرسید: «ولی خب چی باید بپوشیم؟ منظورم اینه که آدم باید چی بپوشه؟»
فترر از انجین پرسید: «فرشتهها چی میپوشن؟»
انجین گفت: «نمیدونم.»
سپبهد دل پراند: «به خیالتون ردا میپوشن؟»
فترر عبوسانه گفت: «نه. ما یونیفورم رسمی میپوشیم، بدون مدال.»
سپبهدها سری به تأیید تکان دادند. برازنده بود.
آنگاه زمانش رسید.
لژیونهای جهنم، پرشکوه در آرایش نظامیشان، در صحرا پیشروی میکردند. صورهای جهنمی صفیر میکشیدند، طبلهای میانتهی میکوفتند و آن سپاه عظیم پیش میآمد.
در میان ابری کور کننده از شن، تانکهای خودکار ژنرال مکفی به میان خصم شیطانی زدند.
بلافاصله بمبافکنهای خودکار دل با صدایی گوشخراش از بالای سرشان گذشتند و بمبهایشان را بر روی خیل عظیم دوزخیان پرتاب کردند.
فترر با سوارهنظام خودکار خود دلاورانه حمله برد.
در میان این بحبوحه، پیادهنظام خودکار انجین پیش تاختند و فلز، آن کرد که از فلز برمیآید.
سپاهیانِ دوزخیان به جلو سرازیر شدند و تانکها و روباتها را از هم دریدند. مکانیزمهای خودکار جان میدادند و دلیرانه از تکهای شن دفاع میکردند. بمبافکنهای دل را بر فراز آسمانها، فرشتگان هبوط کرده میدریدند؛ مارخوسیاس[۹]که بالهای شیردالش تندباد به پا میساخت، رهبریشان میکرد.
صف از هم پاشیده و ناچیز روباتها در جلوی موجودات غولپیکری که آنها را در هم میشکستند و از هم جدایشان میکردند، ایستادگی میکرد و در دلهای بینندگان تلویزیونی در خانههای سرتاسر دنیا، رعب میافکندند. همانند آدمیان، و به گمان روباتها همانند قهرمانان، میکوشیدند نیروهای شر را به عقب برانند.
آستاروت [۱۰]به فریاد فرمانی داد و بهیموت[۱۱] سلانه سلانه جلو کشید. بعل، به همراه فوجی از شیاطین در پس سرش، بر ژنرال مکفی که جناح چپ را ویران میکرد، حمله برد. فلز صفیر کشید و الکترونها از شدت درد در زیر ضربه زوزه سر دادند.
ارتشبد فترر هزاران کیلومتر در پشت خط آتش عرقمیکرد و بر خود میلرزید؛ اما بیوقفه و نگران، فشردن دکمهها و کشیدن اهرمها را رهبری میکرد.
نیروهای فوقالعادهاش ناامیدش نکردند. روباتهایی که تا حد مرگ آسیب دیده بودند، بر پاهایشان تلو میخوردند و میجنگیدند. روباتهای در هم کوفته، لگد مال، منهدم شده به دست شیاطین صفیرکش، خط مقدم را حفظ میکردند. آنگاه کهنهسربازان لشکر پنجم پاتک بردند و صف جلوداران دشمن از هم گسستند.
هزاران کیلومتر در پشت خط آتش، ژنرالها عملیات پاکسازی منطقه را هدایت میکردند.
ارتشبد فترر از صفحهی تلویزیون فاصله میگرفت که نجوا کرد: «نبرد مغلوبه شد. آقایون، تبریک میگم.»
ژنرالها با خستگی لبخند زدند.
یکدیگر را نگاه کردند و بعد، بیاختیار فریاد کشیدند. پیروز نبرد نهایی شده بودند. سپاهیان شیطان درهم شکسته بود.
اما در پس صفحهی نمایش اتفاقی در حال وقوع بود.
ژنرال مکفی آمد بگوید: «اون... اون...» اما نتوانست حرفی بزند.
او در میدان نبرد بود و در میان تودههای فلز خرد شده و در هم شکسته قدم میزد. ژنرالها در سکوت ماندند.
او روباتی در هم شکسته را لمس کرد.
بر پهنهی بیابان غبارآلود، روباتها شروع به حرکت کردند. فلزات گداخته و خراشیده وتابیده کمر صاف کردند.
روباتها دوباره سرپا شدند.
ارتشبد فترر آهسته گفت: «مکفی، یک دستی به دکمههات بزن. کاری کن روباتها زانو بزنن، یا چیزی تو همین مایهها.»
ژنرال سعیاش را کرد، ولی کنترلها کار نمیکردند.
لاشههای روباتها به هوا برخاستند. اطرافشان را فرشتگان پروردگار گرفته بودند. تانکها و سربازان و بمبافکنهای روباتیک، شناور شدند و مدام بالاتر رفتند.
اونجین با حالتی جنونآمیز فریاد زد: «داره رستگارشون میکنه.داره روباتها رو رستگار میکنه!»
فترر گفت: «این کار اشتباهه! بجنبید، یک امربر بفرستین. نه! خودمون شخصاً میریم!»
و سفینهای به سرعت آماده شد و آنها به سرعت به میدان نبرد شتافتند. ولی دیگر دیر شده بود، چرا که نبرد نهایی پایان یافته بود، روباتها رفته بودند، و مسیح و سپاهیانش عزیمت کرده بودند.
پینوشتها:
[۱]Fetterer
[2]Sahara Desert
[3] در کتاب مقدس به مختصات محل وقوع «نبرد نهایی» اشارهای نمیشود و تنها در کتاب مکاشفات یوحنا، باب شانزدهم، آیه شانزدهم داریم که: «و ایشان رابه موضعی که آن رادرعبرانی حارمجدون میخوانند،فراهم آوردند». بنا بر ادعای برخی، و بر مبنای ریشهیابی این کلمه، نبرد نهایی در نزدیکی شهر حیفای امروزی، در مدار 33 درجه شمالی به وقوع خواهد پیوست.برخی دیگر و بر اساس کتاب یوئیل نبی (باب دوم، آیه اول و باب سوم، آیات 16 تا 21) عقیده دارند نبرد نهایی که با پیروزی نیروهای پروردگار همراه است، در کوه صهیون روی خواهد داد.
[4] Bael : بعل یکی از هفت سرور دوزخ است. نام بعل به دفعات در عهد عتیق به عنوان بت کافران فنیقی آمده است. بر اساس برخی روایات، بعل دوک دوزخ است و شصت و شش لژیون دوزخ به فرمانش هستند. بعل در میان سامیان به شکل انسان یا گاو نر تصویر شده است، در حالی که باورهای جادوگری او را به شکل انسان، گربه، غوک یا ترکیبی از این سه آورده است.
[5] Buer : بوئر در مبحث باورهای قرون وسطایی، اهریمن است که در اثری قرن شانزدهمی به نام Pseudomonarchia Daemonum ظاهر میشود. در این اثر او یکی از سروران دوزخ خوانده میشود و پنجاه لژیون اهریمن زیر فرمان او هستند. او وقتی ظاهر میشود که خورشید در برج جوزا است. بوئر سر شیر و پنج پای بز دارد تا بتواند به هر سو حرکت کند.
[۶] Dell
[۷] MacFee
[۸] Ongin
[۹] Marchocias
[10] Astaroth آستاروت، سرور تاجدار دوزخ است که نام خود را از ایزدبانوی کنعانی، آشتروت (Ashtoreth )گرفته است. نام آستاروت به عنوان اهریمنی نرینه، نخستین بار در قرن چهاردهم میلادی در کتاب The Book of Abramelin آمده است.
[11] Behemoth: موجودی افسانهای که نامش درعهدعتیق، در کتابایوب، باب چهلم، آیه 15 آمده است: «اینک بهیموت که او را با تو آفریدهام.» با توجه به باب چهل و چهل و یکم کتاب ایوب و تفاسیر عهد عتیق، به یموت مظه رنیروی زمین است که در کنار لویاتان (Leviyathan)،مظهر نیروی دریا،وزیز (Ziz)، مظهرنیروی هوا، اولین موجودات بودند و کشتن آنها برای هر کس جز به وجود آورندهشان ناممکن است