عنوان: مرشد و مارگاریتا [1]
نویسنده: میخائیل بولگاکف [2]
مترجم: عباس میلانی
ناشر: فرهنگ نشر نو
چاپ اول: ۱۳۶۲
چاپ هفتم: ۱۳۸۶
-----------------------------------------------
مقدمه:
مرشد و مارگاریتا رمانی است که توسط نویسندهی روسی، میخائیل بولگاکف نوشته شده است. این رمان دربارهی سفر شیطان به اتحاد جماهیر شوروی است. رمان در بسیاری از کشورهای جهان با استقبال بینظیر مواجه شده است و امروزه از آن به عنوان یکی از برجستهترین رمانهای قرن بیستم یاد میشود. رمان در وافع انتقادی است به سیستم بروکراسی و ساختار اجتماعی ناشی از آن.
بولگاکف نوشتن رمان را از سال ۱۹۲۸ شروع کرد. اولین نسخه از رمان از بین رفت؛ چرا که بولگاکف پس از شنیدن اینکه نمایشنامهاش با نام The Cabal of Hypocrites با منع قانونی مواجه شده است، رمانش را در اجاق سوزانید.
بولگاکف در سال ۱۹۳۱ نوشتن رمان را از سر گرفت. اولین چرکنویسش در سال ۱۹۳۵ و دومین چرکنویس که در آن تمام ماجراها در سر جای خودشان بودند، در سال ۱۹۳۶ آماده شد. سومین پیشنویس در سال ۱۹۳۷ آماده شد. بولگاکف به ویرایش کتاب ادامه میداد و در این راه از همسرش کمک میگرفت؛ اما پیش از تهیهی پیشنویش چهارم، مجبور شد کار را متوقف کند؛ درست چهار هفته پیش از مرگش (۱۹۴۰). همسرش کار را بین سالهای ۱۹۴۰ تا ۱۹۴۱ تکمیل کرد.
نسخهی سانسور شده (۱۲ درصد متن حذف شده و در بعضی موارد تغییراتی داده شده بود)، اولین بار در مجلهی مسکو (۱۹۶۶-۱۹۶۷) منتشر شد. در سال ۱۹۶۷، ناشر پوزو[3] در فرانکفورت، نسخهی سانسور نشده را منتشر کرد. در روسیه، اولین نسخهی کامل در سال ۱۹۷۳ منتشر شده است.
از مقدمهی عباس میلانی:
«رمان از سه داستان مختلف تشکیل شده است که در پایان کتاب، ارتباط آنها با هم کشف میشود. یکی داستان سفر شیطان به مسکو؛ یکی سرنوشت پونیتوس پیلاطس[4] و تصلیب مسیح و سومی داستان مرشد و عشقش به مارگاریتا. داستان در دو مقطع زمانی روایت میشود. زمان عیسی مسیح در اورشلیم و دیگری زمان حکومت استالین در شوروی. وقایع اورشلیم از چهارشنبهی هفتهی عید فصح آغاز میشود و تا غروب شنبه ادامه دارد. داستان مسکو هم هفتاد و دو ساعت به طول میانجامد. توازی زمانی کنایهایاست به توازی سرنوشتها که در دو محل اتفاق میافتد. وحدت وقایع در پایان کتاب رخ میدهد جایی که خواننده در مییابد که در واقع هر سه داستان، نقلهای متفاوت یک روایت هستند.
نوک پیکان قلم منتقد بولگاکف، به سمت جامعهی بوروکراتیک شوروی و انجمنهای ادبی و هنری فرمایشی است. لیکن این انتقاد تنها جزئی از رمان است؛ درونمایهی فلسفی مرشد و مارگاریتا، چیزی است که این رمان را تا این اندازه خواندنی کرده است.
بولگاکف این کتاب را تحت تاثیر فاوست[5] اثر گوته[6] نوشته است. همان دغدغهها و درونمایههایی که در فاوست دیده میشود، در این رمان هم به چشم میخورد.
درعین حال که رمان به کند و کاو در مسائل فلسفی میپردازد، شرح حالی بر خود زندگی نویسنده نیز هست. بسیاری از جزئیات داستان از زندگی میخائیل بولگاکف استنباط شده است. به طوری که در نگارشهای اولیه داستان، اساسا شخصیت مارگاریتا وجود ندارد؛ تنها بعد از آشنایی بولگاکف با همسر جدیدش النا بود که مارگاریتا وارد رمان شده است.»
خلاصهای از داستان:
داستان مسکو، با ظهور شیطان آغاز میشود، با هیبت یک جادوگر. ملتزمینی که او را همراهی میکنند شامل نوکری بدلباس به نام کروویف[7] است، گربهای سیاه و چکمهپوش به نام بهیموت[8] (ملهم از یک عفریت در کتاب مقدس به نام هایپوپوتاموس[9])، آدمکشی به نام عزازیل[10] (یادآور فرشتهی سقوط کردهی دربار الهی)، آبادونا[11] و ساحرهای به نام هلا[12].
اولین سکانس کتاب، مواجههای است بین رئیس کافر ادارهی ادبیات و فرهنگ،-برلیوز[13]- و یک خارجی مؤدب که ادعا دارد، دارای قدرت پیشگویی است.
نام فصل اول کتاب این است: «با خارجیها هرگز صحبت نکن»
قسمتهایی از فصل اول کتاب:
خارجی محترمانه پرسید: «اجازه هست بنشینم؟» و همینکه دو دوست با بیمیلی جا به جا شدند او با ظرافت، خود را در میان آن دو قرار داد و فورا وارد بحث شد. در حالی که چشم سبز خود را به طرف برلیوز چرخانده بود، پرسید: «اگر اشتباه نکنم، شما میگفتید که مسیح هرگز وجود نداشته، درست شنیدم؟»
برلیوز محترمانه جواب داد: «نه اشتباه نکردید. دقیقا همین را گفتیم.»
خارجی با تعجب گفت: «عجب جالب است!»
بزدومنی[14] فکر کرد: «این دیگر چه میخواهد!» و سپس چهره درهم کشید. مرد ناشناس، به بزدومنی که در طرف راست او نشسته بود، رو کرد و پرسید: «و آیا شما با دوست خود هم عقیدهاید؟»
شاعر که عاشق استفاده از عبارات متظاهرانهای بود که عدد و رقم داشته باشند، گفت: «صد در صد!»
همصحبت ناخوانده فریاد زد: «شگفت انگیز است!» و سپس در حالی که موذیانه به اطراف نظر میانداخت، صدای خود را کوتاه کرد و گفت: «جسارتم را میبخشید؛ ولی آیا درست فهمیدم که شما به خدا هم ایمان ندارید؟» نگاه وحشتزدهای به آنها انداخت و افزود: «قسم میخورم این مطلب را به کسی نگویم!»
[...]
مسافر خارجی، بعد از تأملی که با نگرانی همراه بود، به حرف آمد: «ممکن است بپرسم دلایل اثبات وجود خدا را که حتما میدانید پنجتا هستند، چگونه رد میکنید؟»
برلیوز با تأسف جواب داد: «افسوس که حتا یکی از این دلایل هم تأیید نشده و مدتهاست که انسان آنها را به بایگانی سپرده. حتما قبول دارید که اثبات عقلی وجود خدا ممکن نیست.»
خارجی هیجانزده فریاد زد: «آفرین! زندهباد! شما دقیقا همان نظرات ایمانوئل (اشاره به ایمانوئل کانت) فناپذیر را در این باره تکرار کردید. ولی چیز عجیب این است که او هر پنج دلیل را از بیخ رد کرد؛ اما انگار با تمهید دلیل ششم، کوششهای قبلی خود را به باد مسخره گرفت.»
شخصیتها مهم رمان:
مرشد:
شخصیت محوری که داستانی دربارهی ملاقات عیسی و پونتیوس پیلاطس نوشته است.
مارگاریتا نیکولایونا[15]:
مرید مرشد، که در دام ازدواجی بیاحساس گیر افتاده است. او تا نیمهی دوم داستان نقشی ایفا نمیکند تا اینکه اولین بار در نقش میزبان شیطان ظاهر میشود.
میخائیل الکساندرویچ برلیوز[16]:
رئیس کمیتهی مدیریت محافل ادبی.
ایوان نیکولاییچ پونیریف (بزدومنی)[17]:
که اسم مستعارش به معنی بیخانمان است. او در طی رمان با برخورد به ولند ، مرشد و دیدن وقایع دیگر، دچار تحول میشود.
استپان بوگدانوویچ لیخودیف[18]:
مدیر تئاتر عجایب و هماتاقی برلیوز.
گریگوری دانیلوویچ ریمسکی[19]:
صندوقدار تئاتر عجایب
ایوان ساویلیچ واره نوخا[20]:
گردانندهی تئاتر عجایب که توسط جادوی سیاه به یکی از موجودات تاریکی تبدیل میشود اما پس از پایان ماجرا، ماهیت انسانیاش را باز مییابد.
نیکانور ایوانوویچ بوسوی[21]:
رئیس مجتمع ساختمانی در خیابان سادووایا.
ناتاشا[22]:
پیشخدمت مارگاریتا، که بعدا تبدیل به ساحره میشود.
ولند[23] و دستیارانش:
ولند:
پروفسور خارجی، که به مسکو آماده است تا نمایشی از جادوهای سیاه ارائه دهد و اسرار جادوی سیاه را فاش کند. این افشاگری هیچوقت اتفاق نمیافتد، در عوض چیزی که افشا میشود کنه حریص و دونمایهی تماشاچیان است.
بهیموت:
گربهای سیاه و بزرگ (در ابعاد یک خوک) که قادر است روی دو پای خود بایستد و صحبت کند. شدیدا علاقهمند به شطرنج، ودکا و اسلحهی کمری.
کروویف (فاگت)[24]:
به عنوان مترجم ولند در استخدام اوست.
عزازیل:
از هممراهان ولند، با دندانهای نیش بیرون زده و قیافهای ترسناک.
هلا:
ساحرهی پیشخدمت ولند که در عین حال خونآشام نیز هست.
آبادونا:
ملک مرگ بیرنگ و رو.
جملهی به یاد ماندنی و مشهور مرشد و مارگاریتا این است:«نوشتهها نمیسوزند» که مرا یاد جملهای از کمیک استریپ V for Vendetta میاندازد: «عقاید ضد گلولهاند». مرشد نویسندهای است که هم از دغدغههای روحی درون خودش و هم از فشار حکومت استالینی بیرونی به ستوه آمده است. او، دستنوشتههای ارزشمند خودش را میسوزاند تا هم آنها را از شر سانسورهای حکومتی حفظ کند و هم ذهن خودش را از آشوبی که به واسطهی این دست نوشتهها در آن به پا شده است، خالی دارد. در پایان، ولند (شیطان) دستنوشتهها را به مرشد باز میگرداند و میگوید: «نمیدانستی که نوشتهها نمیسوزند؟»؛ در اینجا، نشانههایی از زندگی شخصی خود بولگاکف در رفتار مرشد دیده میشود؛ چرا که خود بولگاکف نسخهی اولیهی رمانش را به همان دلایل سوزانده بود.
ساختار بدیع رمان، اگر چه در بادی کار، قدری گیجکننده است؛ لیکن نثر جذاب و شگفتانگیز نویسنده، خواننده را وا میدارد تا این سرگشتگی ابتدائی را تاب آورد. رفته رفته اوضاع و احوال وقایع، شکل خود را پیدا میکنند. خواننده آرام آرام با فضای رمان آشنا میشود. در خلال این سیر و سلوک، خواننده سیر و سلوک شخصیتهای رمان را میبیند، عیسی، مرشد، بزدومنی و مارگاریتا.
تقابل خیر و شر، ظلمات و روشنایی در تمام رمان وجود دارد.
معمای رمان، همانا روایتی است که به گونهای متفاوت نقل شده است؛ این چیزی است که در پایان داستان نویسنده با ظرافت بر خواننده آشکار میکند.
--------------------
پینوشت:
[1] Master and Margarita
[2] Mikhail Bulgakov
[3] Posev
[4] Pontius Pilate
[5] Faust
[6] Johann Wolfgang von Goethe
[7] Koroviev
[8] Behemoth
[9] Hippopotamus
[10] Azazello
[11] Abadona
[12] Hella
[13] Berlioz
[14] Bezdomny
[15] Margarita Nikolayevne
[16] Mikhail Alexandrovich Berlioz
[17] Ivan Nikolayich Poniryov (Bezdomny)
[18] Stepan bogdanovich Likhodeyev
[19] Grigory Danilovich Rimsky
[20] Ivan Savyelich Varenukha
[21] Nikanor Ivanovich Bosoi
[22] Natasha
[23] Woland
[24] Kroviev/Faggot