افسونگران (سایرنهای) تایتان دومین رمان کورت ونهگوت جونیوراست که در سال 1959، یعنی 7 سال بعد از اولین رمانش «پیانوی نوازنده» نوشته شد. البته او در این فاصله داستان کوتاههای دیگری هم نوشت که بعدها تحت عنوان «قناری در خانهی گربه» جمعآوری شدند. افسونگران تایتان داستان چاپ عجیبی دارد. ابتدا با جلد کاغذی و به قیمت 35 سنت عرضه شد و بازار هدفش خوانندگان علمیتخیلی بود، اما پس از موفقیت غافلگیرکنندهاش هم درون و هم در بیرون حوزهی طرفداران علمیتخیلی، در سال 1961 دوباره و این بار با چاپ سخت توسط انتشارات «هوتون میفلین» به چاپ رسید و به زبانهای زیادی ترجمه شد. در سال 1974 اقتباسی از آن بر روی صحنهی نمایش رفت و در اواخر دههی شصت، به همراه «غریبهای در غریبآباد» اثر «رابرت هاینلاین» و «تلماسه» اثر«فرانک هربرت» تبدیل به یکی از کتابهای آئینی ضدفرهنگها شد. این مسئله شهرت و اعتبار نهچندان خوب کتاب نزد منتقدان ادبی را توجیه میکند.
موفقیت چشمگیر این کتاب سوالی را در میان منتقدان و خوانندگان پیش آورد که آیا کتاب علمیتخیلی است یا نه. دستهبندیها و مارکهای زیادی روی این کتاب زده شد، اما در نهایت امر اکثراً دوباره توافق بر همان علمیتخیلی بودن کتاب کردند. ونهگوت در مقالهی مشهوری که برای قسمت معرفی کتاب نیویورکتایمز نوشت اذعان داشت تا زمانی که پس از انتشار اولین کتابش (پیانوی نوازنده) توسط منتقدان به عنوان یک نویسندهی علمیتخیلی معرفی شد، هرگز خود را یک نویسندهی علمیتخیلی نمیپنداشته است. کتابی با فضای دیستوپیایی و با شباهت به «دنیای جدید نو» از «آلدوس هاکسلی». ونهگوت بیانداشت که او به علم و فنآوری علاقه دارد، چون این دو اجزای لاینفک زندگی ما هستند و از اینرو چنین کتابهایی نباید در کتابفروشیها منحصر به طبقههای ادبی علمیتخیلی باشند، بلکه باید در طبقهی ادبیات جریان اصلی جای بگیرند.
افسونگران تایتان به قلم چهرهی نامآشنای ادبیات علمی تخیلی ایران، علیاصغر بهرامی ترجمه و در زمستان ۱۳۹۰ توسط انتشارات نیلوفر به چاپ رسید. دوستداران ادبیات علمیتخیلی ایران او را با ترجمههایش از جی. جی. بالارد و بالارد را با ترجمههای او شناختند. ع. ا. بهرامی پیش از افسونگران تایتان، چند اثر دیگر را از ونهگوت ترجمه کرده بود و قرار گرفتن ترجمهی دیگری از ونهگوت را در کارنامهاش چندان محتمل نمیدانست؛ اما دست طبیعت که در سال ۲۰۰۷ گریبان نویسنده را گرفت (بله، رسم روزگار چنین است!) مترجمین زیادی را به فکر ترجمهی آثار باقی مانده از ونهگوت انداخت. افسونگران تایتان که اولین اثر مهم ونهگات و از جریانسازترین آثار او به حساب میآید، بهترین کتاب این نویسنده است که بعد از مرگ او به چاپ رسید.
شایان ذکر است که پیش از این علیاصغر بهرامی برندهی دو دوره جایزهی بهترین مترجم ادبیات گمانهزن شده است.
خلاصهای از داستان:
با پیشرفت در داستان ، نهتنها بدترین ترسهای آدمی بر او چیره میگردند، بلکه از پیش نیز بدتر خواهند شد. داستان روایت یک تاریخدان است از آینده که 43 سال به طول خواهد انجامید (آنطور که گفته شده چیزی بین جنگ جهانی دوم و سومین رکود بزرگ اقتصادی) و در سیارههای مختلفی از منظومهی شمسی رخ میدهد.
«وینستون نایلز رامفورد» اشرافزادهی نیوانگلندی است که موقع سفر در سفینهی فضایی اختصاصیاش به همراه سگش کازاک، در فضا با «قیفیهای کرونو-سینکلاستیک» برخورد میکند و از آن زمان به بعد، آن دو تنها به عنوان امواج مارپیچی بین یدالجوزا و خورشید ظاهر میگردند و هر 59 روز یک بار بهمدت کوتاهی روی زمین تجسم پیدا میکنند. ملاکی کنستانت، پولدارترین مرد آمریکا برای یکی از این تجسمیابیها دعوت میشود، جایی که در آن توسط پیشگویی رامفورد متوجه میشود که قرار است به مریخ سفر کند و در آنجا از بئاتریس، همسر سرکش رامفورد صاحب فرزندی شود. هم بئاتریس و هم ملاکی در ممانعت برای تحقق این پیشبینی که نزد هر دویشان به یک اندازه نفرتانگیز است، میکوشند؛ اما ناگفته پیداست که اوضاع دقیقا طبق پیشبینی رامفورد پیش میرود. آنها مجبور به عضویت در ارتشی متشکل از تبعیدیهای زمین در مریخ میشوند، که شستشوی مغزی داده شدهاند و به مانند یک ماشین انساننما رفتار میکنند و هویتشان را از دست دادهاند. حالا به کنستانت «دایی» میگویند و او تماماً خاطرات زندگی گذشتهاش را از دست داده است. او حتا بیهیچ تردیدی میتواند بهترین دوستش استیوی استیونسون را بکشد. بنا به نقشهی رامفورد، این ارتش به سیارهی زمین حمله خواهد برد تا در آن نبرد نابود شود و از این طریق پایان تمام جنگها و اتحاد نوع بشر را منجر شود، در حالی که رامفورد بنیانگذار یک مذهب فراگیر میشود، کلیسای خدای مطلقاً بیتفاوت.
وقتی که در نهایت این حمله رخ داد، نجاتیافتگان بسیار اندکی باقی ماندند. بئاتریس و کرونو پسرش در جنگلهای آمازون فرود آمده و به عضویت قبیلهی سرخپوستهای گومبو در آمدند. اگرچه ملاکی در مبارزه شرکت نداشت، اما به همراه سرباز دیگری به نام «بواز» به مدت ۳ سال در عطارد گیر افتاد. بواز در آنجا دل در گروی هارمونیومها میبندد؛ تنها ساکنین بومی عطارد که کوچک و بادبادک شکلند و از صدا خوشنود میشوند. هارمونیوم تنها شکل شناخته شدهی حیات در سیارهی عطارد هستند. هارمونیوم یک موجود غارنشین است. بزرگوارتر از این موجود قابل تصور نیست. وقتی نهایتاً ملاکی راه خروج از آنجا را مییابد، بواز تصمیم میگیرد که همچنان در عطارد باقی بماند. ملاکی بعد از بازگشتش به زمین متوجه میشود که نمادی بر دین جدید شده است و در نهایت به همراه بئاتریس و پسرش کرونو دوباره به فضا بازگردانده میشود. آنها روی تایتان فرود میآیند، جایی که رامفورد در آن یک اقامتگاه دائمی ساخته و از آنجا به کمک روباتی به نام «سالو» که از سیارهای به نام ترالمافادور آمده، به رتق و فتق امور در زمین میپردازد.
ماشینها در سالهای بسیار دور بر ترالفامادور چیره شدهاند و حیات طبیعی در آن منقرض شده است. سالو به عنوان یک فرستاده به آن سوی کهکشان راهی شده بود تا اینکه سفینهاش در سال 203117 قبل از میلاد خراب شده و حال او باید روی تایتان منتظر بماند تا قطعهی یدکی مورد نیازش به دستش برسد. کاشف به عمل میآید که کل تاریخ بشریت توسط ترالفامادوریاییها دستکاری شده تا به او پیغام دلگرمیدهندهای به سالو برسانند و همچنین قطعهی یدکی مورد نظرش را به او تحویل دهند. این قطعهی یدکی تکهای فلز است که کرونو آن را در مریخ برداشته و تا آن زمان هم آن را دور نینداخته است. سالو قصد سفر دارد و در همین زمان رامفورد هم به زودی و به دلیل جوشهای هستهای روی سطح خورشید، به یک کهکشان دیگر منتقل خواهد شد. او به عنوان آخرین درخواست از سالو میخواهد که پیغامش را بر او آشکار کند. سالو علیرغم غدقن بودن انجام این کار، نهایتاً درخواست او را اجابت میکند؛ اما رامفورد قبل از آن ناپدید شده است. پیغام شامل یک نقطه است، که در زبان ترالفامادوریاییها معنی «تهنیت و سلام» را میدهد. سالو از بیمعنی بودن ماموریتش دچار افسردگی میشود، که این احساس او را به پیاده و از هم جدا کردن اجزای خود سوق میدهد. کرونو میرود تا با مرغ آبیرنگ بزرگ تایتان زندگی کند، آن هم زمانی که بالاخره بئاتریس و ملاکی به تسلای دل هم میپردازند. بئاتریس میمیرد و سالو که بالاخره توسط ملاکی دوباره به حالت اول برگشته او را به زمین میبرد، جایی که او را در ایستگاه اتوبوسی نزدیک ایندیاناپولیس در زمستان رها می کند. متاسفانه اتوبوس دو ساعت تاخیر دارد، از این رو کنستانت در اثر یخزدگی میمیرد. به لطف هیپنوتیزم سالو، آخرین دقایق زندگی ملاکی با توهم بازگشت به پیش دوستش استونی استیونسن روشن میشود.
قصدم از این معرفی کوتاه این نبود که داستان را از آن چیزی که هست عجیب و غریبتر نشان دهم، بلکه میخواستم تنها نمایی کلی از طرح و موتیفهای استفاده شده در آن ارائه دهم. اگر قرار باشد کسی تنها بر اساس این معرفی که از داستان داده شد آن را بسنجد، ممکن است مانند جیمز ملارد (James Mellard) به اشتباه بیفتد که:
افسونگران تایتان با هر دیدگاهی جزء ادبیات ساده قلمداد میگردد. از آن رو که این داستان از نوعی ساخت یافته و فرمولاتیک است (علمی تخیلی)، مستلزم استفاده از شخصیتها، حوادث، موضوعات، ویژگیها و محیط فرمولدار است و در سبکی کاملاً ساده نوشته شده است.
البته کاملاً قابل درک است که بعضی منتقدین گمان کرده باشند که ونهگوت در این رمان جدیت ندارد. بدیهی است از آنجا که او با چندین مفهوم دیرینه و سنتی علمیتخیلی مانند سفر در زمان و فضا، روباتها و جنگهای بین ستارهای شوخی کرده است، افرادی ظنین شده خود را چنین توجیه کنند که این کتاب یک پارودی از کل ژانر است. البته این سوال باقی خواهد بود که چه بشود؟
افسونگران تایتان نه یک رمان علمیتخیلی سرراست است و نه پارودی این ژانر، اما ونهگوت از عرف و قراردادهای آن به عنوان محملی برای اهداف دیگری که به طور کلی آن را میتوان هزل نامید، استفاده میکند. اما در این داستان مابهازای این هزل چیست و با توجه به آن چه ژانری را میتوان برای این کتاب پذیرفت؟
آنچه مشهود است، دید انتقادی این کتاب است. حال انتقاد از چه چیزی، کمی محل بحث دارد؛ چون نویسنده موضعش را غیرمستقیم میگیرد و منتقدین به طرقی غیرمستقیم با مسائل مطروحه در آن برخورد میکنند (صرفنظر از گمانشان بر پارودی علمیتخیلی بودن کتاب). اما شاید بهتر باشد که کمی داستان را جدیتر بگیرند و لزوم این فرم ساختاری را برای محتوایش بپذیرند. یک راه نگرش نسبت به افسونگران تایتان این است که آن را به سنت کتابهایی مثل «آلیس در سرزمین عجایب» به عنوان کتابهایی مهمل قلمداد کنند (نظر نورتروپ فرای، منتقد کانادایی دربارهی دو کتاب آلیس). البته تعدادی موتیف مشترک بین کتابهای آلیس و این کتاب وجود دارد: دری که ملاکی از طریقش وارد ملک رامفورد شد صراحتاً به درِ آلیس منتسب گشت (به گفتهی خود ونهگوت) و رامفورد هم مانند گربهی چشایر در داستان آلیس، به شکلی مارپیچ و در قیفی زنگوله شکل از نظر پنهان میشود. اما همانطور که کارول قطعیت وابسته به منطق و عینیتگرایی دورهی ویکتوریایی را واژگونه میکند، ونهگوت نیز سعی بر این دارد که ایمان مردم قرن بیستم را نسبت به دانش و پیشرفت مغشوش کند.
همچنین ممکن است این رمان به عنوان یک «جوک طولانی و بیمزه» قلمداد گردد، یک شوخی پرجزئیات که نمیتواند مخاطب را به آن نقطهی اوج خنده برساند (به گفتهی C. F .Lawler). در این برداشت کلیشههای اغراقشدهی علمیتخیلی به این حد تنزل پیدا میکنند که کل تلاشهای بشریت تا این روز معطوف به این هدف یگانه بوده است که قطعهای فلزی را به یک فضاپیمای از کار افتاده برساند که راکب آن روباتی است با پیغامی احمقانه در دستانش. شاید نتوان از این تفسیری منفیتر بر اعتقاد بشریت دربارهی اختیارش بر شکلدهی سرنوشت خود یافت. درواقع این تفسیر، افسونگران تایتان را تقریباً به رمانی پوچ و ابزورد تبدیل میکند. چیزی شبیه به مفاهیم موجود در کارهای کافکا و بکت. البته این تفسیر جای بحث دارد، چون وقتی سالو به سفر خود ادامه میدهد، نسل بشر برای ادامه دادن راه خود و تحقق اهداف خود آزاد میشود. افزون بر آن میتوان چنین گفت که داستان چنین قصد ندارد که بگوید زندگی پوچ است، بلکه بیشتر قصدش این است که بگوید گشتن به دنبال معنی زندگی در منابع خارجی بیمعناست. خواننده نباید تا حد لورنس بروئر پیش برود که افسونگران تایتان را کاملاً یک رمان روانشناسانهای تفسیر کند که اتفاقات در آن تنها در ذهن شخصیت اول داستان رخ میدهند. اما در بعضی مواقع میتوان کاملاً حق را به او داد، زیرا ملاکی در ابتدا و انتهای داستان دچار تغییرات ذهنی بزرگی میشود. پیشرفتی که او را از یک خودمحور شهوتران جدا کرده و به جستجو برای یافتن معنایی والاتر برای پذیرش و به دست آوردن حس رضایت در زندگیش به آن گونه که هست سوق میدهد. از اینرو ملاکی تبدیل به یکی دیگر از آن هرزههایی میشود که بعدها تبدیل به قدیس میگردند و داستانش سه مرحلهی خروج، شروع و بازگشت از سه مرحلهی اساسی الگوی ماجراجویی اساطیری را در بر دارد (مراحل پیشنهادی جوزف کمپل).
در این راه، سفر ملاکی درون منظومهی شمسی مانند تمثیلی بر شرایط روحی انسان میماند و گامهایی که برای تغییر آن باید بردارد. مهمتر از همه اینکه او باید از انزوای خودمحورانهاش که بهواسطهی خودشیفتگی به وجود آمده عبور کند. شاخصتر از همه نام «ملاکی کنستانت» است که به «پیامبر با ایمان» ترجمه میشود، اما پیامی که ملاکی مسئول حمل آن شده است آن طور که امید دارد «پیامی درجه یک از طرف خدا برای فردی به همان حد متمایز نیست»، بلکه پیغامی است که خدایی برای خود میفرستد تا با آن در تلاشی ناامیدانه هویت خود را حفظ نماید. از قضا او حتا نمیتواند به خاطر آورد که این پیغام را برای چه فرستاده است. بیشترین چیزی که او یا هر کس دیگری میتواند توقع داشتنش را در راه ارتباط شخصی داشته باشد، بهنظر در همان سطح هارمونیومها باقی میماند: «من اینجا هستم.» «خیلی خوشحالم که اینجایی.» یا «درود و تهنیت» سالو.
همچنین سفر ملاکی پویشی برای رستگاری معنوی است. پیشینهی ادبی این پویش به کمدی الهی دانته باز میگردد. ملاکی از دوزخ مریخ ، وادی فراموشی عطارد و برزخ زمین گذشته و به سرزمین الهی تایتان رسیده، و با نظر کوتاهی بر بهشت میمیرد. این بهشت یک بهشت درونی است که همانند آن را در بهشت گمشدهی میلتون میتوان یافت: وقتی که آدم و حوا از باغ عدن تبعید شدند، میکائیل آن فرشتهی مقرب مصیبتی را که در انتظار آنهاست نشانشان میدهد، اما همچنین به آنها قدرت کشف بهشت در درون خودشان عطا میگردد.
مذهب، اگرچه درست به اندازهی هر چیز دیگری، در این رمان راهحلی است که خشنودی در پی خود ندارد. پدر ملاکی بخت و اقبال بلند خود را از استفادهی فالگونهای از انجیل به دست آورده که او را برای سرمایهگذاری در بازار بورس راهنمایی میکرده است. رامفورد نیز بنیانگذار مذهبی میشود که بنیان اعتقاداتش بر پایهی انکار احساسات میباشد. قابل توجه است که وقتی ملاکی به قصد دیدار تجسمیابی رامفورد میآید، با نام جعلی یکی دیگر از پیامبران یعنی یونس است که به ملک رامفورد میرود. نام سفینهی فضایی که با آن به مریخ میرود نهنگ است و اشاره به داستان بلعیده شدن یونس پیامبر توسط نهنگ در کتاب مقدس دارد. بعدها تبدیل به بز بلاگردان مذهب جدید میگردد و به تایتان تبعید میگردد. جایی که شاید در آن شخصاً به خرسندی و رضایت میرسد، اما بههیچ وجه به بصیرت معنوی دست نمییابد.
بالاخره داستان علمیتخیلی است یا نه؟
نویسندهی علمیتخیلی خواندن ونهگوت هم درست است و هم نادرست: او ممکن است در افسونگران تایتان متهم به ساختارشکنی در مرزهای ژانر شود، آن هم خیلی پیشتر از آنکه این مرزها متداول گردند. در حقیقت افسونگران تایتان نه تنها این سوال را به وجود میآورد که «ژانر این کتاب چیست»، بلکه میپرسد: «آیا این سوال معنایی هم دارد؟» این را دربارهی ساختارشکنی ژانر نیز میتوان گفت. با این بیان میتوان این داستان را در انواع داستانی جریان اصلی، عامهپسند و آوانگارد نیز ساختارشکن قلمداد کرد. انواع ادبی که خیلی بعد از انتشار این داستان تعریف شدند.در این رابطه، ونهگوت بسیار شبیه به نویسندگان آوانگاردی مانند ادگار رایس باروز، جان بارت یا توماس پینچن است که بعضی اوقات از مفاهیم علمیتخیلی به دلایل مشابهی استفاده میکنند، اما باید تصدیق نمود که افسونگران تایتان از اولین رمانهایی بود که به این روش نوشته شده است.