انتشار گزارشی از وضعیت ادبیات فانتزی در مجلهی همشهری جوان باعث شد بار دیگر به ریشههای ادبیات خیالی فکر کنیم. ریشههای ادبیات خیالی، وضعیت آن در ایران و باز رسیدن به اینجا که فانتزی هنوز در ادبیات فارسی متولد نشده است.
ادبیات فنتستیک بومی به آن معنی که آکادمی فانتزی و مجلهی شگفتزار دنبال میکنند، برای به وجود آمدن نیازمند عناصری از فرهنگ عامه است که از قالب امر واقعی به امر غیرواقعی (محتمل یا نامحتمل، ممکن یا غیرممکن؛ اما در نهایت غیرواقعی) گذار کرده باشند یا گداخته و گردیده شده و از حوزهی باور به حوزهی خرافه وارد شده باشند. عناصری که داستان از آنها شکل میگیرد در ادبیات فانتزی به نحوی دگرگون شدهاند که آشکارا ضمن تصویر نمایی از جهانی که میشناسیم با آن متفاوت باشد. کارکرد مهم باورها و عناصر گذارکرده از امر واقع به غیرواقع در همین جا خود را نشان میدهد.
در یک داستان خیالی (با تمرکز بر فانتزی) از بین روایت و شخصیتپردازی و داستان و فضا (جهانسازی) کمینه یکی با امرغیرواقع چنان درگیر است که تفکیک آن داستان را از هم میپاشد. حال اگر این داستان بخواهد داستانی بومی باشد، با دیدی بسیار سطحی میتوان گفت باید عنصر خیال عنصر/باور/وضعیت با شخصیت/فضا/داستان بومی سازگار باشد و به نحوی با آن ترکیب شده باشد. این دید همان طور که گفته شد خام و مساله را به شدت ساده کرده است. اما بعید نیست به عنوان نقطه شروعی برای شناخت منجر به حل مساله کارایی داشته باشد.
در این میان به خصوص باید بر جهانسازی تکیه کرد. جهانسازی همان طور که در یکی از شمارههای قبلی شگفتزار مطرح شد، تصویر کردن نگاشتی از دنیای واقعی است که بخشی یا تمام آن دفورم شده باشد. این دفورم میتوان قوانین را تغییر دهد یا به آنها بیفزاید. جهانسازی در سادهترین شکل چیدن عناصر همبسته در فضای مصنوعی در وضعیتی است که برای روایت داستان مناسب باشد.
حال پرسشهای دیگر هم به میان میآیند. این عنصر/باور/وضعیت غیرواقعی چیست؟ بومی بودن آن چه معنی دارد. این پرسشها را باید به وقت و فرصت دیگری موکول کرد.
مهدی بنواری