1920
تولد در شهر واکِگانِ ایالت ایلینوی
واکگان همان «شهر سبز» در آثار بردبری است، شهر سبز نماد امنیت و خانه است. این شهر زمینهی داستانهای «شراب قاصدک»، «چیزی شوم این سو میآید» و «بدرود تابستانی» است. بردبری به همراه خانوادهاش تا 14 سالگی در این شهر زندگی میکرد و از زمانی که خواندن و نوشتن یاد گرفت، وقت بسیاری را در کتابخانهی شهر به خواندن آثار نویسندههای چون «اچ جی ولز»، «ژول ورن» و «ادگار رایس باروز» گذراند.
1926
اولین شمارهی «داستانهای شگفتانگیز» منتشر شد و ری بردبری جزء اولین مشترکهای آن بود.
1931
بردبری در سن یازده سالگی نگارش اولین داستانهای علمیتخیلی خویش را آغاز کرد. کشور در دوران رکود اقتصادی به سر میبرد و او گاهی روی کاغذ قصابی مینوشت. از آنجا که بسیار به ماجراهای جان کارتر علاقهمند بود، یکی از داستانهایی که در این سن نوشت، دنبالهای بر «فرمانروای مریخ» بود.
1932
اولین شخصی که بر بردبری جوان تاثیر گذاشت، ادگار آلن پو بود. او در سن 12 سالگی شروع به نگارش داستانهای وحشتِ کلاسیک کرد و به گفتهی خودش تا هجده سالگی تلاش میکرد از پو تقلید کند. بعدها به ادگار رایس باروز و ماجراهای جان کارتر هم علاقهمند شد. در این سال یک کارناوال وارد شهرشان شد و آقای الکتریکو از شعبدهبازهای کارناوال، با یک شمشیر الکتریکی به نوک بینی او ضربه زد و موهایش سیخ شد. او میگوید ملاقات با آقای الکتریکو از آن اتفاقات تاثیرگذاری بود که آینده را به او داد. او از آن زمان شروع به نوشتن کرد و تا آخر عمرش هر روز نوشت.
1934
در این سال خانوادهی بردبری در لسآنجلس ساکن شدند و پدر بردبری در یک کارخانهی ساخت سیم شغلی پیدا کرد. خانهی آنها در نزدیکی سالن نمایش بالای شهر در خیابان وسترن بود که سالن نمایش شرکتهای MGM و Fox بود. بردبری که عاشق هالیوود بود، خیلی زود یاد گرفت چگونه هر هفته پیشنمایش فیلمها را تماشا کند. او در آن محل اسکیت میکرد و به دنبال ستارههای سینما بود تا عکس امضا شده از آنها بگیرد. از جمله ستارههایی که با آنها ملاقات کرد، میتوان از «نورما شیرر»، «لورل و هاردی» و «رونالد کولمن» را نام برد.
1936
در یک مغازهی فروش کتابهای دستدوم، یک آگهی دربارهی انجمن علمیتخیلی لسآنجلس دید. از ملاقات با افرادی که علاقهمندیهایی چون خودش داشتند، هیجان زده شده بود. در 16 سالگی به محفل هفتگی علاقهمندان علمیتخیلی پیوست که هر سهشنبه شب دور هم جمع میشدند.
1937
در این سن خواندن «علمیتخیلی خارقالعاده» را شروع کرد. او گفته که تمام داستانهای منتشر شده از آرتور سی کلارک، رابرت هاینلاین، نوشتههای اولیهی استورجن و ای.ای.ونوت را خوانده است، اما اچ.جی. ولز و ژول ورن را بزرگترین الهامبخشهای علمیتخیلی خویش نامید.
1938
درست پس از فارغالتحصیلی از دبیرستان با هاینلاین که آن موقع 31 سال داشت، ملاقات کرد. بردبری دربارهی این ملاقات بعدها چنین نوشت: «او مشهور بود و داستانهای علمیتخیلی انسانگرایانه مینوشت. تاثیری که او بر من گذاشت این بود که شهامت انسان بودن را داشته باشم و ماشین نباشم.» در این سال اولین داستان بردبری در شمارهی ژانویهی «مجله هواداری تخیل» منتشر شد. این داستان «معمای هولربوخن[1] نام داشت.
1939
در این سال فارست جی. آکرم ن [۲]به بردبری نوزده ساله پول داد تا به نیویورک برود و در اولین گردهمایی علمیتخیلی جهان شرکت کند. همچنین به او کمک مالی برای چاپ فنزینش که «فیوچریا فانتازیا »[3] نام داشت داد. بردبری بیشتر هر چهار شماره را خودش نوشت و از هر شماره حدود 100 کپی منتشر شد.
1942
اولین داستانش با نام «دریاچه» را به مبلغ 13 دلار فروخت. در انتهای این سال، او دیگر یک نویسندهی تمام وقت شده بود.
1947
اولین مجموعهی داستان کوتاهش به نام «کارناوال ظلمت» را یک انتشارات کوچک به نام «آرکام هاوس »[4] در ویسکانسین منتشر ساخت. در این سال او با مارگرت مککلر[5] ازدواج کرد و تا سال 2003 که مارگرت درگذشت، با هم زندگی کردند. بردبری خود گفته است: «مگی تنها زنی بود که در تمام زندگیاش با او قرار عاشقانه گذاشت.» او و همسرش صاحب چهار دختر شدند.
1950
انتشار کتاب «حکایات مریخ» که از معروفترین و تاثیرگذارترین آثار او است. پیشتر بردبری به صورت تصادفی در یک کتابفروشی لسآنجلس با کریستوفر ایشروود، نویسندهی تبعیدی انگلیسی ملاقات کرده و فرصت یافته بود تا کتابش را به دست یک منتقد محترم بسپارد و نظر او را بپرسد.
1953
دیگر اثر مطرح بردبری یعنی «فارنهایت 451» منتشر شد. بردبری خود این کتاب را تنها اثر علمیتخیلی خود میداند. فرانسوا تروفو فیلمی موفق بر اساس این رمان بردبری ساخته است.
1962
رمان «چیزی شوم این سو میآید» را منتشر ساخت.
1971
به همراه کارل ساگان، آرتور سی.کلارک و بروس موری به یک میزگرد در کلتک دعوت شد تا دربارهی موفقیت ناسا در پرتاب مارینر 9 به سوی مریخ صحبت کنند. مارینر 9 اولین مدارگردی بود که با موفقیت در مدار یک دنیای دیگر قرار میگرفت. در این میزگرد، بردبری شعری را که به مناسب این پیروزی سروده بود خواند. شعر «اگر انسان بلندقامتتر میبود» نام دارد. در این سال یکی از فضانوردان آپولو 15 یک دهانهی برخوردی روی کرهی ماه را به افتخار داستان «شراب قاصدک» او، «دهانهی قاصدک» نام نهاد.
1985
کار با برنامهی تلویزیونی «تئاتر ری بردبری» را آغاز کرد. این برنامه بر اساس داستانهای کوتاه او ساخته شده بود. همکاری تا سال 1992 ادامه یافت.
1990
یک پارک در شهر زادگاهش یعنی واکگان ایلینویز به او اختصاص یافت. بردبری در مراسم افتتاح ظاهر شد و روبان را خودش قیچی کرد. این پارک شامل مناطقی است که در رمان «شراب قاصدک» از آنها نام برده شده است.
1992
در این سال بردبری سکته کرد و این رخداد باعث شد تا آخر عمرش تا حدی به صندلیچرخدار وابسته شود، اما این ناتوانی به هیچ عنوان روی فعالیتهای ادبی او تاثیر نگذاشت. در همین سال یک سیارک به افتخار او «بردبری 9766» نامگذاری شد.
1994
جایزهی اِمی را برای فیلمنامهی «درخت هالووین» برنده شد.
2003
همسرش پس از 65 سال زندگی مشترک با او درگذشت. از دانشگاه «وودبری» دکترای افتخاری دریافت کرد. او هر سال در این دانشگاه جایزهی «خلاقیت بردبری» را به یک نفر اهدا میکرد.
2004
نشان ملی هنر را از رییسجمهور جرج دبلیو.بوش و لارا بوش دریافت کرد.
2007
جایزهی ویژهی سالیانهی آرتور سی.کلارک را دریافت کرد. از سوی پولیتزر یک تقدیرنامهی رسمی دریافت کرد. از او با عنوان نویسندهای پرکار و تاثیرگذار در زمینهی علمیتخیلی و فانتزی تقدیر شد.
2008
استاد اعظم انجمن نویسندگان علمیتخیلی و فانتزی آمریکا شد.
2009
از کالج کلمبیا یک دکترای افتخاری دریافت کرد. در مراسم دریافت دکترای افتخاری سخنرانی کرد و گفت چگونه زندگی کرده تا در سال 2009 بالاخره فارغالتحصیل شده است.
2012
بردبری پس از یک بیماری طولانی مدت درگذشت.
پانویسها:
[1] Hollerbochen's Dilemma
[۲]نویسنده و هوادار معروف علمیتخیلی
[3]Futuria Fantasia
[4] Arkham house
[5] Marguerite Mcclure