تاریخچهای از نقش روباتها در پیشبرد بنیاد کهکشانی
تاریخ روباتهای واقعی از اواخر قرن بیستم آغاز میشود، یعنی سال 1982 که شرکت روباتها و مردان مکانیکی ایالات متحده تأسیس شد و روباتهای واقعی را طراحی و تولید نمود. اولین روباتهای ساخت این کارخانه در واقع کامپیوترهایی دارای بدن بودند و نه هوش مصنوعی قابل توجهی داشتند و نه شباهت زیادی به انسان.
حدود 30 سال بعد از تولید اولین روباتها، قوانین سه گانهی روباتی به وسیلهی سوزان کالوین (1982-2064) تدوین شده و به اصل جدایی ناپذیر مغز روباتهای پوزیترونی تبدیل شد. اصول سه گانهی روباتی عبارتند از:
اولین روباتهای واقعی که شکلی انسانگونه داشتند و مجهز به قوانین سه گانه شدند، مدلهای غولپیکری بودند که حضور یک انسان بر پشت آنها به عنوان یک فاکتور ایمنی اضافه در آنها لحاظ شده بود. البته از این رده روباتها به ندرت روی زمین استفاده میشد و کاربرد عمدهی آنها در اکتشافات فضایی و استخراج معادن ماه و مریخ بوده است.
با پیشرفت تکنولوژی ساخت روبات و ورود روباتهای انسانگونه به زندگی مردم، اکثر افراد (به خصوص طبقهی کارگر و حامیان آنها) هرگز نسبت به روباتها دید مثبتی نداشتند و آنها را تهدیدی علیه امنیت شغلی خود میدانستند. این عدم اطمینان منجر به درگیریهای زیادی بین شرکت روباتسازی و شهروندان شد، که در این درگیری موفقیت اولیه نصیب روباتها شد و به تدریج جای پای خود را در زمین محکم نمودند.
در اواسط هزارهی سوم، با ایجاد تکنولوژی سفرهای فضایی کلونیهای اولیهی انسانها در سیارات دوردست شکل گرفت. از آنجا که کارگران و افراد کمدرآمد معمولاً به چنین سفرهایی دست نمیزدند، کمبود نیروی کار در مستعمرات فضایی منجر به توسعهی فرهنگ روباتی و تکیهی بیشتر مستعمرهنشینان به ایشان شد. با افزایش قدرت اقتصادی مستعمرهنشینان، روابط بین زمین و مستعمرات پیچیدهتر شد و در نهایت مستعمرهنشینان که خود را دیگر فضایی میخواندند به طور کامل از زمین بریدند و بیش از دو هزار سال با زمین قطع رابطه نمودند. روابط فضاییها و زمینیها در این دوران منحصر به روابط دیپلماتیک بسیار سرد و حتا بعضاً خشن بود. فضاییها مانع از ورود زمینیها به سیارات خود میشدند و در واقع زمینیها را در زمین زندانی کردند.
فضاییها با استریل کردن سیارات خود و به کمک پیشرفت علم پزشکی و اختراع اندامهای مصنوعی موفق شدند عمر متوسط خود را حدود چهار برابر کنند، به طوری که عمر خود را دیگر با سال اندازهگیری نمیکردند، بلکه فقط دههها را میشماردند. حداکثر عمر معمول فضاییها حدود چهار دهه بود.
فضاییها با تکیهی هر چه بیشتر بر روباتها، فرهنگی خاص متکی به روباتها ایجاد نمودند. زندگی بدون روبات برای یک فرد فضایی بیمعنی بود، تا جایی که اگر کسی در وضعیتی قرار میگرفت که استطاعت خرید حتا یک روبات هم نداشت دولت هزینهی تهیه و نگهداری یک روبات مستخدم را تقبل مینمود. البته سرانهی تعداد روبات به ازاء هر فضایی بسیار متفاوت بود و از دو روبات برای هر نفر در سیارات فقیرتر تا بیش از پنجاه روبات در سیارهی اورورا (اولین و قویترین سیاره فضایی) متفاوت بود.
در حدود سال 4700 میلادی، ثروتمندان موفق شدند سیارهی فضایی نکسون، سیارهای خوش آب و هوا و مستعد را مسکونی نمایند و آن را سولاریا نام نهادند. این گروه تصمیم گرفتند جمعیت سیاره را بسیار اندک (حدود بیست هزار نفر) نگه دارند و بهرهبرداری از منابع معدنی و کشاورزی گستردهی این سیاره را به روباتها بسپارند. بدین ترتیب سیارهای با حدود 10 هزار روبات به ازاء هر نفر به وجود آمد که گستردهترین فرهنگ روباتی تاریخ را تشکیل داده بود. سیارهی کم جمعیت منجر به دوری انسانها و توسعهی فناوری مشاهده از دور شد. عواقب توسعهی این فرهنگ جلوتر اشاره خواهد شد.
در همین زمان در زمین تمدن مسیر کاملاً متفاوتی در پیش گرفته بود. روباتها به طور کامل از صحنه خارج شدند و به معادن و زمینهای کشاورزی خارج شهرها تبعید شدند. انسانها دست از زندگی در شهرها و روستاهای پراکنده کشیدند و در کلانشهرهایی با میلیونها نفر جمعیت متمرکز شدند. هر کلانشهر برای کنترل بهتر منابع انرژی و آب، به زیر سقفی فولادی فرو رفت و کمکم توسعهی شهرها به جای بالا به توسعه از پایین تبدیل شد و شهرها تبدیل به غارهایی پولادین شدند. غارهایی که هر کدام در واقع یک دولت-شهر بودند با ساختار سیاسی و اجتماعیِ مستقل و منحصر به فرد.
در حدود سال 5000 میلادی بود که گروهی از دولتمردان فضایی تصمیم گرفتند روابط سیاسی خود را با زمین از سر بگیرند و یک شهرک فضایی در نزدیکی شهر نیویورک ایجاد کردند؛ شهرکی به سبک فضایی: خانههای ویلایی و فضای سبز و جمعیت کم. تأسیس شهرک فضایی منجر به درگیریهای زیادی بین شهروندان نیویورکی و شهرداری نیویورک شد، اما این دفعه پیروزی با فضاییها بود و توانستند جای پای خود را در زمین محکم نمایند. یکی از بانفوذترین فضاییها در شهرک فضایی، دانشمندی روباتشناس به نام هان فاستولف بود. فاستولف [1] دانشمندی جوان (با حدود 15 دهه سن) و بسیار باهوش بود که با ورود به سیاست بینسیارهایِ فضاییها به دنبال کمک به زمینیها برای خروج از زندان زمین بود.
نفوذ فضاییها در سالهای بعد موجب ورود تدریجی روباتها به شهر نیویورک و به نوبهی خود سایر شهرهای مهم زمین شد. اما روباتهای جدید هم نتوانستند بددلی و بیاعتمادی زمینیها را کم کنند، اما در هر صورت زمینیها مجبور به استفاده از روباتها شدند.
در همین سالها (سال 5020 م.) یکی از نقاط عطف تاریخ روباتها به وقوع پیوست و آن طراحی و ساخت روباتی استثنایی به نام ر. دانیل اولیوا [2] به دست هان فاستولف و همکار او، راج نمنه سارتون [3] بود. این روبات کاملاً انساننما بود و از هر لحاظ شبیه یک انسان )در واقع خود دکتر سارتون) طراحی شده بود. این تشابه تنها تشابهی فیزیکی نبود، بلکه ساختار ذهنی آن هم با بقیه روباتها متفاوت بود و شباهتهای بیشتری به مغز انسان داشت. در مجموع این روبات اولین انساننمای واقعی در تاریخ روباتها بود، هر چند که آخرین آنها نبود.
اولین مأموریت واقعی ر. دانیل اولیوا (که ما از این به بعد او را فقط دانیل مینامیم) یک مأموریت کارآگاهی بود. در واقع آفرینندهی خود او، دکتر سارتون، توسط یک مهاجم ظاهراً زمینی به قتل رسید. یک کارآگاه زبده به نام الایجا بیلی [4] برای رسیدگی به این پرونده انتخاب شد، فضاییها هم همکاری این روبات انساننما را به کارآگاه بیلی تحمیل کردند. این همکاری هرچند ابتدا با بیاعتمادی طبیعی بین یک انسان و روبات آغاز شد، اما در نهایت منجر به دوستی عمیقی بین این دو همکار نامتجانس شد، تا جایی که دانیل انسان را رفیق الایجا مینامید و به این دوستی با انسان زمینی افتخار مینمود.
همکاری این دو تا سالها بعد و در مأموریتهای دیگری در سیارات سولاریا و اورورا ادامه پیدا کرد. در واقع کارآگاه بیلی اولین انسان زمینی بود که بعد از بیش از دو هزار سال، پای به سیارهای فضایی گذارد. مأموریت سولاریا مربوط به قتل یک دانشمند جنینشناس بود که با تبرئهی مظنون اصلی (گلادیا دلمار [5]، همسر جوان سی و چند سالهی مقتول) خاتمه یافت. گلادیا برای فرار از شایعات اهالی سولاریا به اورورا مهاجرت کرد و به عنوان دخترخواندهی فاستولف ساکن منزل دکتر فاستولف شد.
مأموریت بیلی در اورورا نابودی دومین روبات انساننمای ساخت دکتر فاستولف به نام جاندر پانل [6] بود. این مسأله که در واقع مشکلی مهم و جنایی نبود، به دلیل حواشی سیاسی آن به مشکل بزرگ ملی تبدیل شده بود و به ناچار کارآگاه بیلی را از زمین احضار نمودند. در این مأموریت هم موفقیت بیلی منجر به پیروزی سیاسی فاستولف شد و جایگاه حزب طرفداران زمین تقویت گردید. در نهایت با حمایت فاستولف و حزب او، زمینیها موفق شدند گام اول برای تاسیس مهاجرنشینهای جدید در فضا را بردارند. اما آنچه که واقعا انسانها را از زندانِ سیارهی مادریشان آزاد ساخت و باعث شد که تمام کهکشان را مسکونی سازند، حادثهای بود که منجر به نابودی تدریجی زمین میشد و البته این حادثه از سوی فاستولف و همفکرانش طراحی نشده بود. انسانها کاملاً بدون کمک روباتها کهکشان را مسخر ساختند.
اولین موج مهاجرت به رهبری بنتلی بیلی [7]، فرزند الایجا بیلی صورت گرفت و سیارهی جدید انسانها به نام سیاره بیلی نامیده شد. الایجا هم به آن سیاره مهاجرت نمود و در نهایت در همان سیاره درگذشت. قبل از مرگ، الایجا دانیل را از اورورا به بالین خود احضار نمود و او را به حفاظت از انسانیت به عنوان یک کل به جای فرد فرد انسانها وصیت کرد.
یکی از روباتهای مشهور تاریخ ر. جیسکارد رونتلوف [8] است. این روبات متعلق به هان فاستلوف و متعلق به شخص او بود. او در دوران کودکی دخترش واسیلیا، روبات را به او امانت داده بود و واسیلیا تمرین روباتسازی و برنامهریزی روبات را روی او انجام میداد. در یکی از آزمایشات نبوغآمیز واسیلیا به طرز اتفاقی جیسکارد دارای توانایی ذهنی بسیار قوی شد و در واقع اولین موجود تلهپاتیک تاریخ کهکشان به وجود آمد، اما او آخرین آنها نبود.
سالها بعد طی مأموریت بیلی در اورورا، جیسکارد مأمور مراقبت از بیلی شد و در حل مسائل مختلف کمک بسیار زیادی به او نمود. در نهایت هم بیلی پرده از راز جیسکارد برداشت و متوجه تواناییهای خاص او شد.
در حدود دویست سال بعد از آغاز مهاجرت زمینیها، یکی از نوادگان بیلی به نام دی. جی. بیلی [9] به دنبال گلادیا دلمار به اورورا آمد و از او دعوت کرد برای یک سفر اکتشافی تجاری به سیاره زادگاه او (سولاریا) بروند، زیرا مدتی بود که اهالی سولاریا آنجا را ترک کرده و فقط روباتهای سولاریایی باقی مانده بودند. دی. جی. هم که یک تاجر باهوش بود به دنبال جمع آوری آن روباتها و فروش آنها به فضاییها بود.
مسافرین در این سفر به سولاریا با روباتهای انساننمای ساخت سولاریاییها مواجه شدند که برای نابودی تمامی مهاجمین و غریبهها برنامهریزی و طراحی شده بودند. از آنجا که صرفنظر کردن از قانون اول امکانپذیر نبود، تنها توضیحی که برای این حمله آورده شد این بود که در برنامهریزی این روبات صرفاً گویش سولاریایی معیار انسانیت بوده است در نتیجه کلیهی انسانهای غریبه به عنوان غیرانسان شناخته شده و نابود میشوند.
پس از بازگشت از سولاریا، دانیل و جیسکارد به همراه گلادیا به سیاره بیلی و سپس به زمین سفر کردند تا به عنوان سفرای صلح موجب نزدیکی فضاییها به زمینیها شوند. هر چند در این راه چندان موفق نبودند، اما سفر ایشان به زمین بیفایده هم نبود.
سالها بعد از مرگ بیلی، دانیل و جیسکارد به کمک یکدیگر از وصایای بیلی به قانون جدیدی در روباتها استدلال کردند و آن را قانون صفرم نامیدند:
«روبات نبايد به انسانيت صدمه بزند يا با خودداري از انجام عملي اجازه دهد انسانيت صدمه بخورد.»
بعد از تصویب این قانون، سایر قوانین در رابطه با این قانون اصلاح میشوند. برای مثال قانون اول اجازهی صدمه به یک انسان را میدهد، به شرطی که روبات مطمئن باشد این صدمه در نهایت به نفع کل بشریت است.
بعد از مرگ دکتر فاستولف، دشمنان او (که در واقع دشمن زمین بودند) به رهبری کلدن آمادیرو [10] به وسیلهی روباتهای انساننمایی (که بر اساس اصول روباتهای انساننمای فاستولف توسط آمادیرو ساخته شده بودند) برای نابودی تدریجی زمین اقدام نمود، بدین صورت که چندین تشدیدکننده شکافت اتمی در زمین نصب کردند تا نرخ شکافت هستهای عناصر رادیواکتیو در آن افزایش یافته و با افزایش نرخ بیماری و مرگ و میر موجب انقراض انسانهای زمینی بشوند. غافل از این که در زمین دانیل و جیسکارد قدم به قدم دنبال آنها هستند. جیسکارد پس از راه اندازی تشدیدکنندهها با تغییر مغز آمادیرو و همدست او (لوولار مانداموس [11]) آنها را از هر گونه فعالیت مجدد بر علیه زمین منصرف نمود، اما دیگر دیر شده بود و تشدیدکنندهها فعال شده بودند و زمین به تدریج به یک سیاره رادیواکتیو تبدیل میشد. چیزی که آمادیرو پیشبینی نمیکرد، این بود که تخریب زمین موجب کنده شدن مهاجرین از زمین و گسترش بیحد و حصر آنها در کهکشان خواهد شد و در واقع او با این کار خدمتی به نوع بشر کرده بود.
جیسکارد هر چند خود از طراحان قانون صفرم بود، اما باز هم به دلیل عدم تحمل مغزی پس از آسیب زدن به آمادیرو و مانداموس دچار صدمهی مغزی شدیدی شد و قبل از نابودی کامل، تمامی تواناییهای مغزی و تلهپاتیک خود را به دانیل منتقل نمود و دانیل به دلیل طراحی خاص مغزی توان تحمل بار آسیب را بر اساس قانون صفرم داشت.
در سالهای بعد، دانیل روباتهای توانمند زیادی را برای استفاده از قانون صفرم (بعضی با توانایی ذهنی و بعضی بدون آن) به خدمت خود درآورد و در راه گسترش تمدن انسانها در کهکشان از آنها استفاده کرد. این روباتها خود را روباتهای جیسکاردی مینامیدند. در طرف مقابل، روباتهایی بودند که مصرانه به قوانین سهگانهی قدیمی پایبند بودند و خود را روباتهای کالوینی (به افتخار سوزان کالوین [12]، مبدع قوانین سهگانه) میخواندند. بین دو گروه روبات جنگهای داخلی عظیمی به وقوع پیوست، اما تمام وقایع پوشیده از دید انسانهای زمینی و فضایی بود که درگیر قضیهی مهاجرت از سیاره زمین بودند. در نهایت قانون صفرم و دانیل پیروز شدند و اکثر روباتهای باقیماندهی کهکشان از روباتهای جیسکاردی بودند.
در قرون بعد، نسل کاملاً جدیدی از روباتها توسط فضاییها (که تمدن ایشان رو به انقراض بود) به وجود آمد. در این روباتها بر خلاف نسل قبل روباتها که بیش از 3000 سال با مغزهای پوزیترونی فعالیت میکردند، از مغزهای گراویتونی استفاده شده بود. روباتهای گراویتونی این امکان را داشتند که هر مجموعه قوانین دلخواه در آنها برنامهریزی شود. روباتهای جدید را روباتهای قوانین جدید (New Law) میخواندند. از همهی روباتهای قوانین جدید پیشرفتهتر، روباتهایی بودند که هیچ قانونی در آنها تعبیه نشده بود و آنها را رها کرده بودند تا خود مشاهده کنند چه قوانینی برای خود تدوین میکنند. نتیجه این آزمایش خطرناک این بود که روباتها خود را انسان خواندند و سر از بندگی انسانها تافتند. مجدداً درگیریهای شدید روباتی و جنگهای بینستارهای آغاز شد و در نهایت با پیروزی روباتهای پوزیترونی، کلیهی روباتهای گراویتونی یا نابود شده یا در نقاط مختلف پنهان شدند.
تا 7000 سال (حدود سال 12500 میلادی) بعد که مبدأ تاریخ امپراتوری کهکشانی است، واقعهی مهمی در تاریخ روباتها اتفاق نیفتاد. اندکی قبل از تأسیس امپراتوری کهکشانی، کرهی زمین به طور کامل غیرقابل سکونت گردید و آخرین بازماندگان ساکن زمین به کمک امپراتور ترانتور به یکی از سیارات مجموعهی آلفا قنطروس منتقل شدند. حدود هزار سال قبل از تأسیس امپراتوری کهکشانی، آخرین سیارات فضاییها و فرهنگ روباتی وابسته به آنها منقرض شد.
امپراتوری کهکشانی عمدتاً فاقد هرگونه روبات بوده و روباتها هیچ نقشی در تاریخ امپراتوری کهکشانی بازی نمیکنند. فقط دانیل و بعضی از روباتهای خاص زیردست او از پشت پرده مراقب پیشرفت تمدن انسانی هستند. دانیل این روباتها را در تأسیسات ساخت روباتی که در سیاره ایئاس ایجاد کرده بود، میساخت. تنها مورد استفاده از روبات که در تاریخ ثبت شده است، مربوط به زمان امپراتوریس شوری-هان است که در حدود سال 3000 ک. با حمایت روباتهای کالوینی باقیمانده، به دنبال ایجاد انقلابی اجتماعی و فرهنگی در تاریخ کهکشان بود که با مقاومت شدید جامعه مواجه شد و این توطئه کالوینیها هم عقیم ماند.
در همین زمان دانیل مغز خود را که بعد از حدود 10 هزار سال استفاده دیگر فرسوده و پر شده بود، با مغزی قویتر و تواناتر تعویض نمود. این تعویض به او عمر دوباره و تواناییهای بیشتری میداد، اما مغز قویتر به معنی استهلاک بیشتر هم بود، یعنی مغز دوم را میبایست زودتر از مغز اول عوض کند.
سالیان سال بعد، در حدود سال 12000 ک. دانیل با مشاهده آشوبهای مکرر در کهکشان به این نتیجه میرسد که امپراتوری کهکشانی رو به نابودی است و در صورت نابودی، هزاران سال آشوب بعد از آن موجب نابودی تمامی مظاهر تمدن انسانها میگردد. پس او خود را به عنوان رئیس ستاد امپراتور و سپس نخست وزیر وارد مرکز حکومت امپراتوری نمود. او در این مقام بدون وارد شدن احساسات در تصمیماتش به دنبال حفظ تمدن انسانها بود.
از دیگر اقدامات دانیل در این دوره، یکی وارد شدن به بعضی پژوهشهای ژنتیکی بود که بتواند تواناییهای ذهنی خود را در ذهن بعضی انسانها هم وارد کند و از ایشان برای پیشبرد برنامههای خود استفاده کند.
در اینجا بیمناسبت نیست اشارهای به علم روانتاریخ داشته باشیم. علم روانتاریخشناسی را دکتر فاستولف در سیاره اورورا پایهگذاری نمود. هدف از این علم پیشبینی رفتارهای انسانها با کمک ریاضیات بود. البته او در آن زمان به هیچ نتیجهای نرسید، زیرا هم مبانی ریاضیاتی کافی در اختیار او نبود و هم دادههای تاریخی کافی برای تحلیل و استخراج قوانین انسانی وجود نداشت. به علاوه این که حتا در صورت جمعآوری همه دادهها لزوماً معلوم نبود بتوان آنها را برای جمعیت کم اورورا یا حتا تمام کهکشان در آن زمان پیاده نمود، زیرا محاسبات آماری نیازمند جمعیتهای بسیار بزرگ هستند.
علم روانتاریخ با مرگ فاستولف خاموش ماند، اما در ذهن دانیل باقی ماند. به خصوص پس از کسب قانون صفرم برای پیشبینی نتایج حاصل از تصمیماتش، نیاز به تدوین چنین علمی افزایش یافته بود. دانیل خود در طول سالها سعی کرده بود بعضی از قوانین حاکم بر رفتار انسانها و قوانین حاکم بر تاریخ را استخراج کند و استنتاجات سطحی از آنها داشت. اما ایمان داشت که روانتاریخ میتواند کمک به سزایی به او و توسعه تمدن انسانی بنماید. برای مثال پیشبینی سقوط امپراتوری و دوران تاریک آشوب به وسیله همین استنتاج صورت گرفته بود.
دانیل برای پیشبرد کار روانتاریخ، یک ریاضیدان نابغه به نام هری سلدون [13] را تشویق کرد (یا حتا تحت فشار گذاشت!) که روی این علم کار کند و در نهایت او موفق شد با یک عمر تلاش (فردی و سپس گروهی) علم روانتاریخ را پایهگذاری نماید. سلدون که با استفاده از محاسبات روانتاریخ مطمئن شده بود گریزی از نابودی امپراتوری کهکشانی نیست، به دنبال راهحلی برای کوتاه کردن دوران فترت بین دو امپراتوری بود. راهحل پیشنهادی سلدون تأسیس یک بنیاد دانشنامه کهکشانی بود که تمام علم کهکشان را جمعآوری نمایند و برای آیندگان باقی بگذارند. سلدون به این بنیاد، بنیاد اول می گفت.
در کنار بنیاد اول، سلدون گروهی از دانشمندان روانتاریخشناس و ریاضیدانان برجسته را هم در بنیادی علمی گرد آورد تا بر روی علم روانتاریخ کار کنند و بشریت را از پشت صحنه به سمت مورد نظر هدایت کنند. سلدون این بنیاد را بنیاد دوم نامید و آن را در محلی مخفی تأسیس نمود. بنیاد دوم میبایست دارای افرادی باشد که تواناییهای ذهنی داشته باشند و بتوانند روی افراد مورد نظر خود تأثیر بگذارند. واضح است که کلیهی این برنامهها با هماهنگی و برنامهریزی دانیل انجام میشده است.
سلدون محاسبه کرده بود که با احتمال قریب به یقین (بیش از 95 درصد احتمال) وجود این دو بنیاد با طرح از پیش تعیین شدهی او (به نام طرح سلدون) میتوانند دوران فترت را به حدود هزار سال کاهش دهند و امپراتوری دوم به مرکزیت بنیاد اول تشکیل خواهد شد.
در نهایت به دلیل صحبتهای سلدون در مورد سقوط امپراتوری، دادگاه امپراتوری او و بنیاد دانشنامه را از ترانتور (مرکز امپراتوری کهکشانی) تبعید نمود.
در حدود سال 12000 ک. مهاجرنشین بنیاد بر روی سیارهی ترمینوس در حاشیهی کهکشان ایجاد شد و تاریخ بنیاد از این تاریخ آغاز شد. تاریخ بنیاد همانطور که میدانید، با تاریخ علم روانتاریخ شناسی گره خورده است. با سقوط امپراتوری و گسترش آشوب در حاشیهی کهکشان، بنیاد اول کمکم با کمکهای پنهان بنیاد دوم قدرت میگیرد و از یک حکومت محلی به سمت امپراتوری عظیم پیش میرود.
پس از سالها، بنیاد اولیها از وجود بنیاد دوم مطلع شدند و ایشان را مانع یا رقیبی برای خود دانستند. بنیاد اول کمر به کشف بنیاد دوم و نابودی آن بست و حتا در بعضی موارد موفق به پردهبرداری از مأموران بنیاد دوم هم شد. اما از آنجا که بنیاد دوم همه چیز را از قبل پیشبینی میکرد، بالاخره هم تاریخ با حضور بنیاد اول در ظاهر و بنیاد دوم در پشت صحنه ادامه یافت. اما حتا در بنیاد دوم هم این فکر بالا گرفته بود که شاید بتوان بنیاد اول را کنار زد و خود بنیاد دوم مؤسس امپراتوری دوم کهکشانی باشد.
همزمان با تأسیس بنیاد، دانیل در نقطه دیگری از کهکشان نقشهی دوم خود برای سرنوشت بشریت را آغاز نمود. این نقشه، ایجاد سیارهای بود که کلیه اجزای آن (جمادات و گیاهان و حیوانات و انسانها) به وسیلهی تواناییهای ذهنی به یکدیگر متصل شدهاند و در واقع سیاره و مافیها به مثابه یک کل عمل میکند. دانیل عقیده داشت زندگی در این سیاره از قوانین چهارگانهی روباتی پیروی میکند، زیرا وقتی همهی اجزا به مانند یک کل به همدیگر متصل باشد، هیچ جزئی به جزء دیگر صدمه نمیزند و هر جزء از نیاز و تقاضای بقیهی اجزا مطلع است و آن را رفع میکند و همهی اجزا در صدد حفظ خود هستند. وجود کل اکوسیستم هم مظهر قانون صفرم و از همهی اجزاء مهمتر است. این سیاره گایا نامیده شد و انسانهای تلهپاتیک در آن جمع شدند و مشغول راهاندازی سیاره شدند.
در سال 498 ب. شخصی به نام گولان تروایز [14] از اهالی بنیاد اول توسط دانیل انتخاب شد تا به مهمترین سؤال تاریخ پاسخ دهد. تروایز توانایی ذهنی مادرزادی خاصی داشت: او میتوانست همیشه و در همه حال تصمیم صحیح بگیرد، بدون توجه به کمبود اطلاعات و دادههای مورد نیاز!
تروایز پس از سفرهای متعدد، به گایا رسید و در آنجا مجبور شد به تنهایی راه آینده بشریت را از بین سه مسیر زیر انتخاب کند:
تروایز گایا را انتخاب میکند و مسیر تاریخ بشریت به سمت ایجاد گایایی کهکشانی تعیین شد. کهکشان-گایایی که اتحاد کامل انسانها را ایجاد مینماید.
تروایز در راه کشف علت تصمیم خود به سفرهای گستردهای در کهکشان رفت. او سیارهی بیلی (اولین سیارهی مهاجرنشینهای باستانی) را پیدا نمود که هنوز مسکونی بوده و به نام سیاره کامپورلون نامیده میشد. سپس به سیارات باستانی فضاییها را یافت. خرابههای اورورا و یکی دیگر از سیارات فضاییها را نیز یافت.
تروایز در سولاریا به جمعیت بزرگی از روباتها برخورد کرد و با فردی سولاریایی به نام بندر [15] مواجه شد و از طریق او فهمید که سولاریاییها بعد از حدود 20 هزار سال زندگی پنهانی در زیرزمین موفق شدهاند با تغییر ژنتیکی، خود را به صورت انسانهایی دوجنسیتی در بیاورند و هر فرد به صورت مجزا از بقیه انسانها در ایالت شخصی پهناور خود زندگی و زاد و ولد میکند. جمعیت این سولاریاییها فقط 5000 نفر بود. بندر قصد قتل تروایز و همراهانش را میکند، اما ایشان پیشدستی میکنند و او را کشته و فرزند او را همراه خود سوار سفینه میکنند و به سمت زمین پرواز میکنند.
بالاخره ایشان زمین باستانی را مییابند. سیارهای رادیواکتیو و سرخ که به هیچ وجه قابل تصور نیست کسی در آن ساکن باشد. اما توجه ایشان به ماه جلب میشود و در ماه با کسی مواجه میشوند که اصلاً انتظار دیدن او را نداشتند. دانیل اولیوا در آخرین مقر حکومتش، در ماه زمین، ساکن است و از راه دور بر کلیهی وقایع کهکشان نظارت کامل دارد.
آخرین مغزی که دانیل برای خود کار گذاشته، به هیچ وجه قابل مقایسه با اولین مغز او نیست و بیش از هزار بار پیشرفتهتر و قویتر است، اما در مقابل بعد از 600 سال کار فرسوده شده است. به دلایل فنی امکان تعویض دیگری هم فراهم نیست و دانیل میداند که دیگر عمر او رو به اتمام است. پس دانیل تصمیم میگیرد که مغز خود را با مغز کودک سولاریایی (فالوم) پیوند بزند تا اقلاً به اندازهی طول عمر یک فضایی باستانی، یعنی حدود 400 سال دیگر بتواند زندگی کرده و مقدمات کهکشان-گایا را ببیند.
دانیل دلیل ایجاد گایای بزرگ را اتحاد انسانها میدانست تا در مقابل حملهی احتمالی نژادهای هوشمند دیگر از کهکشانهای دیگر توانا باشند. حتا در صورت عدم وجود موجود هوشمند دیگر، انسانهایی که با یکدیگر اختلاف دارند و در یک کهکشان زندانی هستند، همانند زمینیهای باستانی در زمین بر اثر مشکلات و جنگها ممکن است منقرض شوند. اما انسانهای متحد میتوانند به سمت فتح کهکشانهای دیگر پیش بروند.
اکنون سال 1083 بنیادی است، شاید بهتر است بگویم 588 گایایی. آخرین روزهای عمر من و فالوم پیر که بیش از همه پیشبینیهای من عمر کرده است. کهکشان-گایا در مسیر اصلی خود افتاده است.
خوشحالم که موفق شدم آرزوی آفرینندهام، هان فاستولف را برآورده کنم و علم روانتاریخ را ایجاد کردم، هر چند در نهایت این علم هم پس از پانصد سال استفاده بازنشسته شد.
خوشحالم که طبق وصیت رفیق الایجا عمل کردم و قانون صفرم را در حمایت از بشریت تدوین کردم. این قانون به زحمت جای خود را در تاریخ روباتها باز کرد، اما بدون آن شاید امپراتوری کهکشانی خیلی زودتر سقوط کرده و دوران فترت دهها هزار ساله آغاز شده بود.
خوشحالم واسیلیا فاستولف توانایی ذهنی به جیسکارد داد و جیسکارد موفق شد قبل از مرگ آن را به من بدهد. بدون این توانایی گایا و بنیاد دوم وجود نداشتند.
دلم برای همه شما تنگ شده است. 20 هزار سال هم عمری است! گایا نگهدار همه شما باشد!
پینوشتها:
[1] Han Fastolfe
[2] R. Daneel Olivaw: حرف آر در ابتدای این اسم به معنای روبات است و همین روش نامگذاری روباتها در دنیای آیزاک آسیموف شد.
[3] Roj Nemennuh Sarton
[4] Elijah Baley
[5] Gladia Delmarre
[6] Jander Panel
[7] Bentley Baley
[8] Giskard Reventlove
[9] D.J. Baley
[10] Keldon Amadiro
[11] Levular Mandamus
[12] Susan Calvin
[13] Harry Seldon
[14] Golan Trevize
[15] Bender
[16] Galaxia (Galaxy-Gaia)