آنچه در ادامه میآید، همان طور که از عنوان مطلب مشخص است، نگاهی است به روباتهایی که با پرده سینما خود را ماندگار کردهاند؛ روباتهایی که در قالبهای گوناگون فیلم یا انیمیشن، با استفاده از فنآوریهای متفاوتی از گریمهای سنگین گرفته تا پیشرفتهترین گرافیک کامپیوتری، به روشهای مختلف خود را در ذهن ما ماندگار کردهاند، چه روباتهایی که آن قدر خوب نقش خود را بازی کردهاند که تماشای دوباره فیلمهایشان، هر بار حظی جدید به همراه دارد و چه آنهایی که آن قدر افتضاح بودهاند که با فیلم کردن ما، خودشان را برای ابد ماندگار کردهاند...
پلیس آهنی
«پلیس آهنی» یا همان «روبوکاپ» [1] ، فیلمی علمیتخیلی محصول 1987 آمریکا به کارگردانی پل ورهیون [2] است. داستان فیلم در آیندهای نزدیک و در دیترویت آشوبزده میگذرد؛ محوریت آن ماجراهای پلیسی است که به قتل میرسد و سپس دانشمندان او را به شکل سایبورگی ابرانسانی بازسازی میکنند. با این که پلیس آهنی بیشتر به عنوان فیلمی سرگرم کننده و تریلر ساخته شد، اما مفاهیم عمیقتری چون رسانهها، رستاخیز، فساد بنیادهای اجتماعی، سرمایهداری و طبیعت انسانی نیز در آن به چشم میخورند. فیلم در زمان خود با بازخوردهای مثبتی مواجه شد و آن را یکی از بهترین تولیدیهای 1987 نامیدند. بعداً محصولات جانبی این فیلم، دو دنباله، یک مجموعه تلوزیونی، دو مجموعهی کارتونی و یک درام تلوزیونی، بازیهای کامپیوتری و کمیک هم بر اساس آن ساخته شد. جالب توجه اینجاست که این فیلم در زمان خودش با بودجهی معمولی 13 میلیون دلار تهیه شد.
لازم به ذکر است که پلیس آهنی فیلم به واقع یک روبات نیست، چرا که از پایه و هوش انسانی در ساخت آن استفاده شده و در واقع نمونهای بهینه از یک انسان است که ابزارهایی قدرتمند و اضافی به دستش داده باشند. با این حال در زمان ساخت فیلم چندان بر تفاوتهای میان یک سایبورگ و روبات دقت نمیشد و از همینجاست که نام فیلم «روبوکاپ» یا پلیس روباتی انتخاب شد.
*
سایبرمن [3]
سایبرمن اسم یک فیلم نیست، اما اگر چیزی از دنیای خیالی «دکتر هو» [4]، سریال دنبالهدار بریتانیایی، بدانید، مطمئناً با سایبرمنها آشنایی دارید. اینها نژادی از موجودات سراپا زرهپوش هستند و یکی از سرسختترین دشمنان دکتر به حساب میآیند؛ به طوری که دکتر بارها تکتک آنها را نابود میکند و آنها باز مثل قارچ سر بر میآورند. در دنیای خیالی دکتر هو میبینیم که زمین هزاران سال قبل سیارهی دوقلویی به نام مونداس [5] داشته و سایبرمنها در واقع ساکنین اصیل این سیاره بودهاند. این نژاد برای دستیابی به طول عمر بیشتر کمکم به جایگزین کردن اعضای خود با ارگانهای مصنوعی روی میآورد و در نهایت بسیار منطقی و بیرحم میشود؛ ظاهراً در طی پروسهی دستیابی به عمر بیپایان، احساسات سایبرمنها از میان رفته است.
سایبرمنها از زمان اولین تجسم دکتر تا همین حالا (دوازدهمین دکتر) حضور پیاپی و پررنگی داشتهاند. البته در سری جدید این مجموعه، دکتر دهم به جهانی موازی پرتاب میشود و در آنجا میبینیم که سایبرمنهای اولیه انسان هستند که به دست دانشمندی دیوانه ایجاد شدهاند. هدف نهایی سایبرمنها این است که تمامی انسانها را اسیر کرده و از آنها سایبرمن ساخته و به قول خودشان، آنها را برتر و بهتر و بادوامتر و منطقیتر کنند.
البته سایبرمنها هم مثل پلیس آهنی تماماً روبات نیستند، بلکه سایبورگ محسوب میشوند؛ اما به دلیل فرآیند منطقی ذهن و پاک شدن تمامی احساسات، همینطور الکتریکی بودن تمامی اعضای بدنشان و این که اگر منبع انرژیشان را از جسمشان بیرون بکشی نابود میشوند، بیشتر به روبات شبیه هستند تا سایبورگ. در عوض «دالک»ها [6]، نژاد قدرتمندی که دشمن ابدی دکتر هو هستند، با وجود پوستهی فلزی که برای محافظت از خود در آن زندگی میکنند، روبات محسوب نمیشوند و بیاحساسی و سنگدلی آنها ذاتی است و ربطی به استفاده از ماشین ندارد. سایبرمنها بسیار قدرتمندند و اگر اعضای بدنشان جدا شود، هر کدام به تنهایی تلاش برای بازگشت به سمت جسم اولیه و بازسازی خود میکند.
*
ماتریکس [7]
بعید است کسی این سهگانهی آخرالزمانی را ندیده باشد و نظرش به ماشینها و روباتهای آن جلب نشده باشد. داستان فیلم در آیندهای دور میگذرد؛ انسانها و کامپیوترها با هم وارد جنگ شدهاند و بشر برای نابودی دشمن، تصمیم به سیاه کردن آسمان میگیرد؛ چرا که تصور بر این است که روباتها با استفاده از انرژی خورشیدی زندگی میکنند. اما ماشینها زرنگتر از خود انسانها از آب در میآیند و اربابان قدیمی خود را به منبع انرژی فراوان و بهصرفهای تبدیل میکنند. انسانها تمام عمر در توهم زندگی هستند، اما در واقعیت باتریهایی هستند که در کپسول متولد شده و در کپسول میمیرند.
مهمترین تم فیلم، هوشی ماشینی است که شبکهای از خیالات و اوهام ایجاد کرده و ذهن انسانهای اسیر را در آن به دام میاندازد تا از این راه بهرهی بیشتری به دست بیاورد. تمامی ماشینهای مستقر در سطح کرهی زمین که به مزارع انسانی رسیدگی میکنند یا انسانهای فراری را شکار کرده و از بین میبرند، همگی فرمانبردار این هوش برتر ماشینی هستند که جایگاهش در شهری دوردست و ممنوعه است و تا به حال بشری نتوانسته پا به این شهر بگذارد. در واقع تم داستان همان روباتهای شورشی است که به دست خود انسان ایجاد میشوند و بعد تصمیم به نابودی خالق خود میگیرند؛ اما اینجا به جای تامل در چگونگی ایجاد این بحران، به تبعات و آن چه پس از برخورد پیش میآید، پرداخته شده است.
*
ترمیناتور [8]
شاید یکی از معروفترین روباتهای تاریخ سینما و تلوزیون، ترمیناتور باشد که آرنولد شوارتزنگر [9] به آن جان بخشید و با آن ماندگار شد. نسخهی اولیهی این فیلم در سال 1984 به کارگردانی جیمز کامرون [10] ساخته شد و اصلاً انتظار موفقیت آن نمیرفت؛ اما ترمیناتور در دو هفتهی اول پخش عمومی به رتبهی اول فروش آمریکا دست پیدا کرد و باعث عاقبت به خیری بازیگر و کارگردان خود شد!
داستان در مورد روباتی است که از آیندهای آخرالزمانی (در حدود سال 2029) به سال 1984 فرستاده میشود تا سارا کانر [11] را به قتل برساند. ظاهراً سارا کانر قرار است مادر فرزندی باشد که در آینده رهبری انسانها را در جنگ با ماشینها به عهده میگیرد و ماشینها تصمیم گرفتهاند با قطع ریشهی این تهدید، خیال خود را از نتیجهی جنگ آسوده کنند. در مقابل روبات دیگری را میبینیم که از سوی انسانهای جبههی مقاومت در تاریخ به عقب فرستاده میشود تا از جان سارا کانر محافظت کرده و امنیت تولد رهبر آیندهشان را تضمین کند.
موفقیت این فیلم چنان بود که دنبالههای دیگری برای آن ساختند و این دنبالهها عبارتند از «ترمیناتور2: روز حساب» (1991)، «ترمیناتور3: طلوع ماشینها» (2003) و «رستگاری ترمیناتور» (2009). جالب اینجاست که کتابخانهی کنگرهی آمریکا در سال 2008 فیلم ترمیناتور را به عنوان یکی از گزینههای ثبت در آرشیو تصویری کتابخانهی ملی انتخاب کرد، چرا که به گفتهی آنها این فیلم از نظر «فرهنگی، تاریخی و اخلاقی» بسیار جالب توجه است.
*
ترانسفورمرز [12]
شاید با شنیدن این نام، همه به یاد فیلمهای پرهزینهی چند سال اخیر هالیوود بیفتند. اما در واقع «ترانسفورمرز» یک نام تجاری است که اولین بار در 1984 و به دست کارخانهی اسباببازی هاسبرو [13] ایجاد شد. ترانسفورمرز نام مجموعهای از روباتهای فضایی و جنگنده بود که به دو شاخهی اتوبات [14] و دروغین [15] تقسیم میشدند. با گذر 27 سال از تولید این روباتها، امروزه مفهوم ترانسفورمز تبدیل به رمان، کمیک، انیمه، کارتون، بازیهای ویدیویی و فیلم نیز شده است.
اولین مجموعه انیمیشن این سری با نام «نسل اول» محصولی از ژاپن بود و بعدتر تولید محصولات آن به بریتانیا و آمریکا هم کشیده شد. مفهوم اصلی تمامی داستانها و فیلمها این است که روباتهایی بیگانه در زمانی دوردست به زمین سقوط میکنند و در زمان حال، به دلایل متفاوتی دوباره بیدار میشوند. شخصیتهای اصلی هم اوپتیموس پرایم [16] خردمند و مگاترون [17] بدخواه و بدجنس است که البته هر کدام روباتهای زیردست خود را دارند. ترانسفورمر یا تغییر شکل دهنده به این دلیل به این روباتها گفته میشود، چون میتوانند بخشها یا کل بدن خود را تغییر دهند؛ مثلاً میتوانند تبدیل به خودرو یا هواپیما شوند یا بازوی خود را تغییر داده و از آن یک اسلحه به وجود بیاورند. گاهی در فیلمها و مجموعههای مختلف، تفاوتهایی در منشا ترانسفورمرها به چشم میخورد، اما در نهایت محور همگی جنگ دو جبههی خیر و شر است.
اگر با داستان «جی.آی. جو» [18] هم آشنایی داشته باشید (که در واقع همین اسباببازی سرمنشا ساخت روباتهای ترانسفورمرز شد)، از تداخل دنیاهای داستانی این دو مجموعه لذت خواهید برد. مثلاً در جایی سازمان تروریست «کبرا» را میبینیم که تصمیم به فعالسازی ترانسفورمرها و تغییر کاربری آنها برای مقاصد خود میگیرد. در اینجاست که افراد کبرا با دروغینها همدست شده و گروه ضربتی جی.آی. جو هم با اتوباتها متحد میشود.
*
وال-ایی [19]
استودیوی پیکسار تاکنون انیمیشنها و شخصیتهای کارتونی خارقالعادهای خلق کرده است، اما یکی از دوستداشتنیترین آنها روبات آشغالجمعکن کوچکی به نام وال-ایی است. داستان در آیندهای دور میگذرد و طبق معمول انسانها باز دست گل به آب داده و سیارهی زمین را سرشار از زباله و آشغال کردهاند و حالا دیگر زمین جای زیستن نیست. پس آنها سفینهی بزرگی میسازند و به فضا پناه میبرند و در غیاب خود، وال-ایی و روباتهایی امثال او را مسئول جمعآوری زبالهها و پاکسازی زمین میکنند. در این انیمیشن، کامپیوتر دیوانهای هم داریم که مسئول کنترل سفینهی انسانها است و به هیچ عنوان حاضر نیست اجازهی بازگشت آنها را به زمین بدهد؛ همینطور یک داستان عشقی و احساسی و لطیف میان وال-ایی و روباتی سفید و ظریف و ماجراجو به نام «ایو» [20].
وال-ایی یکی از خوشاقبالترین انیمیشنهای پیکسار بوده است، چرا که هم مخاطبین دوستش داشتند، هم فروش خوبی کرد و هم منتقدین نظر مثبتشان را در مورد آن ارائه دادند. همچنین وال-ایی موفق شد گلدن گلوب 2008 را به عنوان بهترین انیمیشن سال، جایزهی هوگوی 2009 را به عنوان بهترین اجرای نمایشی و اسکار هشتاد و یکم را برای بهترین اجرای انیمیشن به دست بیاورد. تایم هم آن را یکی از بهترین فیلمهای ده سال اخیر نامید.
*
متروپولیس [21]
«متروپولیس» یکی از ابتداییترین و تاثیرگذارترین فیلمهای علمیتخیلی تاریخ است. این فیلم به کارگردانی فریتز لانگ [22] در سال 1927 و در زمان صلح و آرامش آلمان ساخته شد. ماجرای آن در آیندهای آرمانشهری میگذرد و تم اصلی آن بررسی مشکلات و بحرانهای میان کارگران و کارفرمایان است؛ همانطور که کارل مارکس و فردریش انگلس به این موضوع پرداختهاند. این فیلم که پرهزینهترین فیلم صامت تاریخ سینما است، با احتساب تورم کنونی حدود 15 میلیون دلار خرج برداشت. البته متروپولیس تاریخ پرفراز و نشیبی هم داشته است؛ چرا که پس از اولین نمایش در آلمان، دچار جرح و تعدیلهای فراوان شد و بسیاری از صحنههای آن در طول زمان از دست رفتند. با این حال طولانیترین نسخهی آن در سال 2008 در آرژانتین پیدا شد و در 2010 در آلمان به نمایش عمومی در آمد.
متروپولیس داستان ابرشهری دوبخشی است؛ بخش فوقانی که محل زندگی مدیران است و بخش زیرین که جایگاه کارگران و موتورها و ماشینهای ضروری شهر است. فردر [23] پسر موسس شهر است که به عشق دختری کارگر گرفتار شده و به بخش زیرین میرود و در آنجا با وحشت زندگی کارگران آشنا میشود. از سوی دیگر پدر فردر و رقیب قدیمی او را میبینیم که بعد از سالها دوباره به جان هم افتادهاند و این بار روتوانگ [24]، رقیب پدر فردر است که با استفاده از ماشینی انساننما و پوشاندن ظاهری انسانی به آن قصد ایجاد آشوب و شورش در میان کارگران را دارد، بلکه آنها دشمن قدیمیاش را نابود کنند.
آدمماشینی که ظاهر دختری به نام ماریا را به خود گرفته است، نماد ابزاری است که انسان از آن به خواست خود استفاده میکند. البته تمامی روباتها چنین هستند، اما ماریای ماشینی محدودیتی برای آسیب رساندن به انسانها ندارد و در واقع سگ دستآموز روتوانگ است که به اشارهی او، هر چه لازم باشد انجام میدهد. بالاخره هم شورش پیش میآید و کارگران به خیال این که ماریای ماشینی کودکانشان را نابود کرده، او را میگیرند و به تیرکی میبندند و مثل ساحرهای در قرون وسطی، به آتشش میکشند. و اینجاست که ظاهر انسانی او از بین میرود و طینت ماشینیاش برای همه روشن میشود.
*
من، روبات
«من، روبات» در واقع یک مجموعه داستان کوتاه از نویسندهی روباتها، آیزاک آسیموف است که در 1950 منتشر شد. داستان فیلم که سال 2004 با بازی ویل اسمیت و کارگردانی آلکس پرویاس [25] ساخته شد، از روی داستانهای این مجموعه اقتباس شده، اما منطق و خط روایی آنها را دنبال نمیکند.
ماجرای فیلم مربوط به کاراگاهی به نام دل اسپونر [26] است که در شیکاگوی سال 2035 زندگی میکند. در این آینده روباتهای انساننما به طور گسترده استفاده میشوند و نقش خدمتگزاران و کارگران اجتماعی را بازی میکنند. از آنجایی که این روباتها همگی با سه قانون اصلی آسیموف محدود شدهاند، انسانها آنها را امن و بیخطر میدانند و همه در صلح و آرامش در کنار هم زندگی میکنند. اسپونر شخصاً از روباتها دلخوشی ندارد و این عقده که چند سال قبل روباتی نجات جان او را به یک بچهی دوازده ساله ترجیح داده، دست از سرش بر نمیدارد. در فیلم سوزان کالوین را هم میبینیم که برای طرفداران آسیموف، نام آشنایی است و همان روانشناس روباتیک خشک و بیاحساسی است که خیلی از گرههای داستانی نویسندهی کبیر را باز میکند. گره فیلم هم آنجاست که روباتها با وجود قانون اول، به جان انسانها میافتند و آنها را در خانههایشان حبس کرده یا به قتل میرسانند.
روباتهای فیلم تصویر جدیدی نیستند؛ شاید ظاهر جذابتر و مدرنتری داشته باشند، اما در اصل همان خدمتگزاران آهنی هستند که به نظر جاروبرقیها یا ماشینلباسشوییهای تغییر شکل داده میآیند و یک شبه به هوش و هشیاری رسیدهاند و میخواهند آقای خود باشند و از چنگال اسارت انسانها رها شوند. شاید تنها نقطهی چشمگیر فیلم زمانی باشد که روبات اصلی ماجرا از تپهای بالا میرود و روباتهای اسیر او را میبینند و او را منجی و نجاتبخش خود میپندارند و رویای روبات در مورد ظهور انسانی که ماشینها را به رستگاری خواهد رساند، با ظهور خود ماشینیاش تعبیر میشود.
*
مرد دویست ساله [27]
این فیلم که با عنوان «مرد دوصد ساله» هم شناخته میشود، باز اقتباسی از کارهای آسیموف است. فیلم بر اساس رمان «مرد پوزیترونی» نوشتهی آسیموف و رابرت سیلوربرگ ساخته شده - و البته خود این رمان شکل گستردهی داستان کوتاه «مرد دویست ساله» از آسیموف است. فیلم سال 1999 با بازی رابین ویلیامز و سم نیل [28] و به کارگردانی کریس کلمبوس ساخته شد.
ماجرای داستان کوتاه بیشتر بر جنبهی علمیتخیلی ایدهی روباتی که میخواهد انسان شود، تمرکز دارد؛ اما رمان و فیلم هر دو شکل رمانتیکتری هستند که به مفاهیمی چون انسانیت، آزادی، عشق و اخلاق میپردازند. نظر منتقدین در مورد فیلم یکدست و یکنواخت نیست. مثلاً راجر ابرت [29] اعتقاد دارد که فیلم خوب شروع شده و منطقی پیش میرود و بعد به چاه رمانسهای کارتپستالی سقوط میکند. رابین ویلیامز هم به عنوان بازیگری مشهور، نیمی از فیلم را پنهان در قالب فلزی و روباتیکش میگذراند و وقتی هم که بالاخره بیرون میآید، فیلمنامه از حس و حال میافتد. در نتیجه میتوان پیشنهاد کرد در صورتی که حوصلهاش را دارید، همان داستان کوتاه یا نهایتاً رمان را بخوانید.
*
روزی که زمین از حرکت ایستاد
این فیلم که نسخهی اوریجینال آن محصول 1951 آمریکا است، توسط رابرت وایز کارگردانی شده و بر اساس داستان کوتاه «وداع با ارباب» نوشتهی هری بیتز ساخته شده است. داستان فیلم در مورد یک بیگانهی انساننما است که به قصد جنگ به زمین میآید و برگ برندهاش روباتی قدرتمند به نام «گورت» [30] است.
داستان فیلم بیشتر از آن که روباتیک باشد، «برخورد نزدیک» محسوب میشود. در واقع کلاتوی [31] بیگانه با قصد خیر به زمین میآید و آرزوی صلح و دوستی با انسانها را دارد، اما بر حسب تصادف و اشتباه یک سرباز، سفیر فضاییان زخمی میشود و در نتیجه گورت از سفینه بیرون پریده و سلاح تمامی سربازان حاضر در صحنه را بخار میکند. البته فضایی باز هم اصرار دارد که مسالهای نیست و همه چیز فقط یک سوتفاهم بوده است! کلاتو پنهانی در زمین گردش میکند و قصد دارد به هر نحوی پیام خود را همزمان به تمامی رهبران جهان برساند. اما موفق نمیشود و زخمی و رو به مرگ به سفینهاش میگریزد. در نهایت او اینطور به انسانها اخطار میدهد که خشونت آنها و حرص و طمعشان برای به دست آوردن انرژی و قدرت بیشتر، نژادهای بیگانه را نگران ساخته است و در صورتی که همچنان به روش خود ادامه داده و تلاش کنند پا به فضای بینستارهای بگذارند، روباتهایی امثال گورت که حافظان صلح هستند از راه رسیده و به هر نحو ممکن جلویشان را میگیرند.
نسخهی سال 2008 فیلم به کارگردانی اسکات دریکسون و بازی کیانو ریوز در نقش کلاتو ساخته شد. داستان مشابه نسخهی اولیه پیش میرود، اما کلاتوی جدید خشنتر است و به نظرش تنها راه نجات زمین، از میان رفتن انسانهاست. همچنین کلاتو خصوصیات یک منجی را دارد؛ میتواند روی آب راه برود، میتواند مردهها را زنده کند و مثل نوح حیوانات را دو به دو جمعآوری کرده و برای نجات به نقطهی نامعلومی میفرستد. در نهایت هم وقتی قانع میشود که انسانها قابلیت عوض شدن و تغییر را دارند، خودش را قربانی میکند و بشریت را نجات میدهد.
نسخهی اوریجینال این فیلم هم مشابه ترمیناتور، در آرشیو تصویری کتابخانهی ملی آمریکا به ثبت رسیده است.
*
کاراگاه گجت [32]
کسی نیست که کاراگاه گجت را با جملات معروفش «پاهای خارقالعاده، دراز دراز!» یا «گردن فنری، چرخ چرخ!» یا «پاهای اسکیتی، رو رو!» نشناسد. در واقع این فیلم کمدی محصول سال 1999 آمریکا به کارگدانی دیوید کلاگ و بازی ماتیو برادریک است. اما ایدهی اولیهی این فیلم کارتونی بود که در 1983 ساخته و پخش شد و حتماً همگی آن را از تلوزیون ایران هم دیدهاید.
داستان فیلم در مورد نگهبان یک آزمایشگاه علمی به نام جان براون است که قیم قانونی خواهرزادهی ده سالهاش، پنی نیز هست. جان آرزو دارد پلیس بشود، اما رییس پلیس دلخوشی از او ندارد و سد راهش شده است. بدمن ماجرا هم میلیونری به نام سانفورد اسکالکس است که برای دزدیدن یکی از پروژههای ارزشمند آزمایشگاه، به آنجا حمله میکند و جان در تعقیب و گریز دزدان، به همراه ماشینش منفجر میشود. جان از نظر علمی مرده میمیرد، اما پزشکان با استفاده از همان تکنولوژی آزمایشگاه که اسکالکس به دنبالش است، او را بازسازی کرده و تواناییهای زیادی به او میبخشند. باقی فیلم ماجرای تعقیب و گریز جان با اسکالکس است.
کاراگاه گجت هم مثل پلیس آهنی، یک روبات واقعی نیست؛ چرا که اساسی انسانی دارد و از ماشین صرف ساخته نشده است. با این حال در نمودار بین سایبورگ تا روبات، بیشتر به روبات نزدیک است و میتوان با بیرون کشیدن چیپ اصلی جسم تغییر کردهاش، او را مثل رادیویی که باتریاش را بیرون آوردهاند، خاموش کرد. در واقع فیلم چندان به علم و باورهای منطقی پایبند نیست و بیشتر کمدی و سرگرم کننده است تا علمیتخیلی. فیلم فروشی معمول داشت، با این حال نقدهای مثبتی از سوی منتقدین و طرفداران کارتون دریافت نکرد. طرفداران از خشونت بیش از اندازهی فیلم و این که چهرهی «کلاه» نشان داده میشود، انتقاد کردند و آن را بازسازی خوبی نمیدانند. دنبالهی فیلم با عنوان «کاراگاه گجت2» در سال 2003 ساخته شد. بازخوردها نسبت به این دنباله حتا از خود فیلم اصلی هم منفیتر و ناامیدانهتر بود؛ اما از طرفی بیشتر بر اساس کارتون ساخته شده بود و حداقل چهرهی کلاه نشان داده نمیشد!
*
زنان استپفورد [33]
این فیلم که محصول 2004 آمریکا به کارگردانی فرانک اوز است، در اصل بازسازی فیلمی با همین نام ساخته شده به سال 1975 است؛ البته هر دوی این فیلمها بر اساس رمان «زنان استپفورد» نوشتهی ایرا لوین ساخته شدهاند. با این که رمان و نسخهی اولیهی فیلم با استقبال فراوانی روبرو شدند، فیلم سال 2004 با شکست تجاری سنگینی روبرو شد و بازیگرانش نیکول کیدمن و ماتیو برادریک نیز در نهایت نظر خوبی نسبت به آن نداشتند.
داستان فیلم در مورد جوانا ابرهارت، یک تهیهکنندهی موفق تلوزیونی است که بعد از شکست آخرین پروژهاش، اخراج شده و دچار مشکل روحی و روانی میشود. او تصمیم میگیرد به همراهی همسر و دو فرزندش به شهری کوچک به نام استپفورد در حاشیهی کانکتیکات نقل مکان کنند. استپفورد مثل بهشت برینی میماند که در حدود دههی 50 متوقف شده باشد؛ زنان همه کدبانوهای ایدهآلی هستند که جز خدمت به شوهرانشان و پوشیدن لباسهای رنگارنگ و لبخند زدن کار دیگری بلد نیستند. بعدتر معلوم میشود که زنها همگی روباتهایی هستند که شهردار شهر جایگزین زنان واقعی کرده و مردها هم با این که از موضوع مطلع هستند، اما به دلیل منافع وضعیت فعلی دست به کاری نمیزنند. و حالا جوانا میماند و مقابله با شهری دیوانه و این که ممکن است هر لحظه او را با نمونهای بهتر از خودش که لبخند میزند و آشپزی میکند، عوض کنند!
*
جانشینان
این فیلم علمیتخیلی محصول سال 2009 آمریکا است و بر اساس کمیکی با همین نام ساخته است. کارگردان فیلم جانات ماستو است و در آن بروس ویلیس نقش یک مامور افبیآی را بازی میکند که مسئول پیگیری پروندهی قتل جانشینان (روباتهای انساننما) میشود.
جانشینان مشابهان انسانها ساخته میشوند، اما بسیار بهتر و جذابتر هستند و مردم کمکم عادت میکنند که در تعاملات اجتماعی از جانشین خود استفاده کنند. این روباتها از راه دور کنترل میشوند و کمکم زندگی واقعی انسانها را به دست میگیرند و انسانها آزاد میمانند تا از راحتی و آسایش خانهی خود تمام مدت بهره ببرند.
جانشینان نظرهای متفاوتی را از سوی منتقدین دریافت کرد، اما بیشتر آنها اعتقاد داشتند که فیلم ایده و تمی مناسب داشته، اما با پرداخت بیش از اندازه به اکشن و جلوههای ویژه، از این استعداد خود بهرهای نبرده و در سطح یک فیلم معمولی باقی مانده است. راجر ابرت هم دربارهی آن اینطور گفته است: «با این که در ابتدا جاهطلبانه به نظر میآید، اما خیلی زود به دام اکشن میافتد و تنها از فرمولهای رایج این ژانر پیروی میکند.»
*
THX 1138
این فیلم علمیتخیلی، محصول 1971 آمریکا و اولین ارائهی کارگردانی از سوی جورج لوکاس است. فیلم بر اساس فیلمنامهای از خود لوکاس و والتر مرچ ساخته شده و رابرت دووال در آن بازی میکنند. داستان در مورد آیندهای آخرالزمانی است که نیروهای آندرویدی کنترل سفت و سختی بر جمعیت انسانی اعمال میکنند و همه مجبورند از داروهایی استفاده کنند که احساسات آنها را از بین میبرد.
نام فیلم، نام شخصیت اصلی داستان است که در کارخانهی تولید آندرویدها کار میکند و از آنجایی که باید با مواد منفجره و رادیواکتیو سر و کار داشته باشد، شغل خطرناکی دارد. هماتاقی مونث او تصمیم میگیرد به خواست خود از مصرف داروهای اجباری امتناع کند و در این راه، پنهانی داروهای THX 1138 را هم عوض میکند. با از بین رفتن اثر دارو، قهرمان فیلم برای اولین بار احساس را تجربه میکند و این ماجرا باعث میشود در انجام شغل خطرناک خود دچار اشکال شود و ماجرا لو برود. آندرویدها او را دستگیر کرده و به زندان میفرستند. او با همراهی چند نفر فرار کرده و بعد از تعقیب و گریزهای فراوان، از نردبامی بالا رفته و به سطح میرسد. در اینجا مشخص میشود که تمام تمدن انسانی در زیر سطح زمین ساخته شده است، در حالی که بر روی زمین هم میتوان زندگی کرد.
این فیلم با استقبال خوبی از سوی منتقدین روبرو شد و همچنان به عنوان اولین فیلم جورج لوکاس کبیر و یکی از کمخرجترین فیلمهای علمیتخیلی با داستان قوی، ارزشمند حساب میشود.
*
غول آهنی
این انیمیشن یکی از محصولات کمتر شناخته شدهی کمپانی برادران وارنر، ساخته شده به سال 1999 است. داستان فیلم بر اساس رمانی به همین نام، نوشتهی تد هیوز تهیه شد و برد بیرد [34]، کارگردان مشهور انیمیشنی چون «بالا» آن را کارگردانی کرد.
داستان فیلم در مورد پسری به نام هوگارث است که غولی آهنی و سقوط کرده از فضا را پیدا میکند. بعد از ماجراهای فراوان، هوگارث تصمیم میگیرد از این غول آهنی در مقابل ارتش ایالات متحده و مامورین فدرال محافظت کند. این انیمیشن نقدهای مثبت بسیاری دریافت کرده و نامزد جوایزی چون بهترین اجرای نمایشی هوگو و نبیولا و جایزهی انجمن نویسندگان علمیتخیلی و فانتزی آمریکا شد.
پینوشتها:
[1] Robocop
[2] Paul Verhoeven
[3] Cyberman
[4] Doctor Who
[5] Mondas
[6] Dalek
[7] Matrix
[8] Terminator
[9] Arnold Schwarzenegger
[10] James Cameron
[11] Sarah Conner
[12] Transformers
[13] Hasbro
[14] Autobot
[15] Deception
[16] Optimus Prime
[17] Megatron
[18] G.I. Joe
[19] Wall-E
[20] Eve
[21] Metropolis
[22] Fritz Lang
[23] Freder
[24] Rotwang
[25] Alex Proyas
[26] Del Spooner
[27] The Bicentennial Man
[28] Sam Neil
[29] Roger Ebert
[30] Gort
[31] Klaatu
[32] Inspector Gadget
[33] The Stepford Wives