اسطورههای خونآشامها در سراسر جغرافیای تاریخی بشر به چشم میخورند. اهریمنان و دیوهای خونخوار از امپوزا (1)، دختر هکاته (2) خدای یونانی گرفته تا لیلیتوی (3) بابلی که داستان لیلیث (4) عبری از آن گرفته میشود. اما در هیچ نقطه از جهان ومپایرها (5) با همین نام و به آن مفهوم که ما در ادبیات نوین میشناسیمشان، یعنی موجوداتی مرده که دوباره زنده شدهاند و روح ندارند و از خون انسان تغذیه میکنند، وجود ندارند و این موجودات از افسانههای اسلاوی و صربی و ترانسیلوانیایی گرفته شدهاند. این افسانهها سپس به آلمان و اتریش و فرانسه و انگلستان میروند و کلمهی ومپایر احتمالا از کلمهی اوپیر (6) اسلاوی نشأت میگیرد که بعید نیست خود از کلمهی اوبیر (7) تاتاری به معنی جادوپیشه گرفته شده باشد.
شاید همین موضوع است که برام استوکر (8) را بر آن میدارد تا شاهکارش دراکولا (9) را در فضایی ترانسیلوانیایی بنویسد. همانطور که میدانیم، داستان برام استوکر ماجرای خونآشامی به نام کنت دراکولا است که در قلعهای بر فراز کوهای کارپات زندگی میکند و با جاناتان هارکر (10) روبهرو میشود و هوس میکند به لندن سری بزند. دراکولا در این داستان شخصیتی اشرافی و مؤدب دارد و کلیشهی خونآشام متشخص فیلسوفمآب از داستان برام استوکر آغاز میشود. همچنین همراهی گرگ با خونآشام، سه بار آشامیدن خون برای تبدیل شدن به خونآشام، سه عروس دراکولا و پروفسور آبراهام ون هلسینگ (11) را در این داستان میبینیم.
عنوان داستان استوکر ابتدا قرار بود «مردهی نامیرا» باشد، اما در نهایت به دراکولا تغییر یافت. دربارهی انتخاب نام دراکولا، گمانهزنیهای بسیاری شده است. از جمله این که این واژه از «Droch Ola» ایرلندی به معنی «خون بد» گرفته شده است. اما در ابتدا اصلاً قرار نبود اسم شخصیت خونآشام داستان دراکولا باشد و نام کنت «Wampyr» برایش در نظر گرفته شده بود. در طی هفت سال تحقیق استوکر دربارهی ترانسیلوانیا و والاشیا، به کتابی دربارهي حکومت و سیاست والاشیا و مولداویا بر میخورد و اسم دراکولا را برمیگزیند که بیشک اشارهای است به ولاد دوم، دراکول (12) و پسرش که در قرن پانزدهم حاکم والاشیا بوده است.
ولاد دوم در 1431 بعد از این که به عضویت «فرقهی اژدها» (13) در میآید، نام دراکول را برای خود برمیگزیند. فرقهی اژدها یا «دراخن اوردن»، فرقهای است رازآلود که توسط زیگموند پادشاه مجارستان و امپراطوری مقدس روم در 1408 پایه گذاری میشود. این فرقه مخصوصاً در آلمان و ایتالیا شکوفا میشود و اهداف اصلی آن شامل حفاظت از آیین مسیح در برابر هجوم امپراطوری عثمانی است. این فرقه همچنان مورد علاقهی مورخین حرفهای و آماتور است و الهامبخش داستانهای بسیاری بوده است.
از میان اعضای این گروه، یک نفر اهمیت خاصی پیدا میکند. او ولاد سوم شاهزادهی والاشیا است. او یکی از خونخوارترین اعضای فرقه و بزرگترین دشمن محمود دوم عثمانی یا محمود فاتح است. او نام خود را در اسناد تاریخی، ولادیسلائوس دراکولا امضاء میکند. به نظر میرسد این مرد الهامبخش برام استوکر برای اسم دراکولا بوده باشد. بد نیست به زندگی ولاد سوم نگاهی داشته باشیم. در این مقالهی تاریخی قصد آن است که نقاب از چهرهی دراکولا بکشیم و تاریخ را از افسانه جدا کنیم.
ولاد در زمستان سال 1431 متولد میشود و دو برادر ناتنی بزرگتر و یک برادر کوچک داشته است. در سن پنج سالگی به همراه پدرش به نورمبرگ رفت و به خدمت فرقهی اژدها درآمد. برادر کوچکتر او «رادو سل فرومس» (14) بود و سالهای جوانی ولاد با برادرش گذشت. در آن دوره رسم بود که فرزندان فئودالهای محلی و شاهزادگان والاشیا و مولداویا، توسط معلمین بیزانسی یا رومی آموزش داده شوند. باور بر این است که ولاد در کودکی ریاضیات، علوم، هنر نبرد، جغرافیا، زبانهای لاتین و بلغاری و آلمانی و هنر و فلسفهی دوران کلاسیک را فرا گرفت.
در 1436 علیه ولاد دوم قیامی صورت میگیرد و رقبای اصلی او در مجارستان، سعی در برانداختنش میکنند؛ اما ولاد دوم با به دست آوردن حمایت عثمانیها موفق به سرکوب شورشیان میشود. وی موافقت میکند که به سلطان جزیه (مالیاتی که به غیرمسلمان تعلق میگیرد) بدهد و دو پسرش ولاد و رادو را نیز به عنوان گروگان و ضامن به دربار عثمانی میفرستد.
زندگی ولاد سوم در دربار عثمانی بسیار سخت میگذرد، زیرا او نافرمان بود و با معلمین ترک خود به بدترین شکل رفتار میکرد. اما رادو فرمانپذیرتر بود و به زودی به اسلام گروید و به خدمت سلطان مراد دوم درآمد. پس از آن نیز به صف جاننثاران درآمد و در دربار محمود دوم به فرماندهی جاننثاران رسید. جاننثاران سلطان بخشی از ارتش عثمانی بودند که از تجهیزات نظامی فراوان و قدرت و آموزشی بسیار بالا برخوردار بودند. در دربار عثمانی به ولاد منطق، زبان و ادبیات ترکی و فارسی و قرآن، علوم نبرد و سوارکاری آموخته شد. ولاد دوم مورد لطف سلطان مراد دوم واقع شد و به کمک او تخت والاشیا را از بزرب دوم و برخی فئودالهای خیانتکار پس گرفت.
به نظر میرسد کینهی معروف ولاد از ترکها و مخصوصاً شاهزاده محمود دوم که بعدها به سلطانی میرسد، در همین زمان آغاز شده باشد. همچنین نفرت و بیاعتمادی ولاد نسبت به پدر و برادرش رادو و نیز نجیبزادگان مجار ریشه در این دوران دارد. نیز مشاهدهی رفتار وحشیانهی ترکها نسبت به زندانیهایشان میتواند الهامبخش ولاد برای شیوهی معروف شکنجهاش، یعنی به صلابه کشیدن باشد. ولاد به خصوص از پدرش به خاطر تبعید او و خیانتش به فرقهی اژدها و کمک به امپراطوری عثمانی متنفر میشود.
در 1447 فئودالها به شورشیان مجار و رهبرشان جان هانیادی (15) پیوستند و ولاد دوم را در نبردی در دشتهای بالتنی شکست داده و به قتل رساندند. سپس پسر بزرگتر و جانشینش میرچا (16) را کور کرده و در تارگوویشت زنده به گور کردند. برای جلوگیری از نفوذ مجارها، عثمانیها والاشیا را مورد هجوم قرار دادند و ولاد جوان را بر تخت نشاندند؛ اما خود جان هانیادی والاشیا را مورد تاخت و تاز قرار داد و همپیمانش ولادیسلاو دوم (17) را بار دیگر بر تخت نشاند. ولاد به مولداویا و دربار عمویش بوگدان دوم (18) فرار کرد، اما عمویش در جریان نزاع بر سر حاکمیت مولداویا ترور شد و ولاد مجبور شد به مجارستان بگریزد.
در مجارستان به علت دانش بالایش از دستگاه نظامی عثمانی و تنفری که از محمود دوم داشت، به مقام مشاوری جان هانیادی رسید. در سال 1453 سلطان محمود دوم قسطنطنیه را فتح کرد و بزرگترین مرکز نفوذ مسیحیت در اروپای شرقی را از بین برد. نفوذ عثمانیها از این شهر تا سرزمینهای آن سوی کوههای کارپات شروع به پیشروی کرد. به زودی عثمانیها حصر بلگراد را نیز آغاز کردند و هانیادی مجبور شد شخصاً از جبههی صربستان وارد مبارزه با عثمانیها شود. در زمانی که او حصر بلگراد را میشکست، ولاد با ارتش خود به والاشیا هجوم برد و آن را تصرف کرد و در نبردی تن به تن ولادیسلاو دوم را کشت. هانیادی نیز مدتی بعد به علت طاعون جان سپرد.
وقتی ولاد به حکومت والاشیا دست پیدا کرد، آن را در وضعیتی نابسامان یافت. جنگهای متداوم داخلی و خارجی اقتصاد والاشیا را نابود کرده و کشاورزی و تجارت از میان رفته بود. برای بهبود وضعیت والاشیا، ولاد به روشهایی بسیار افراطی و بعضاً خشن دست زد که در مدت زمانی کوتاه والاشیا را به وضعیت پیش از جنگ آن برگرداند. از جمله قوانین سختی علیه دزدان و جنایتکاران تصویب کرد و برای حمایت از تجار داخلی، محدودیتهایی برای تاجران خارجی در سه شهر تجاری تارگشور، کامپولونگ و تارگوویشت مقرر کرد. نیز از آنجایی که حاکمان فئودال را بزرگترین علت وضعیت کنونی والاشیا میدانست و به خاطر کینههای کهنهای که از آنها به خاطر کشتن پدر و برادرش داشت، در برابرشان بیرحمیهای بسیاری نشان داد و از جمله اموال و زمینهای ایشان را به تصرف درآورد. سپس جایگاه و شغلشان را در دولت از آنها گرفت و آن را به شوالیهها و مردم عادی و حتا اتباع خارجی واگزار کرد.
از آنجایی که با حاکمان فئودال خصومت داشت، به سرزمینهای آنها در ترانسیلوانیا نیز حمله میکرد. در 1459 بسیاری از حاکمان ساکسون این منطقه را به صلابه کشید. احتمال دارد که حملات او به ترانسیلوانیا برای از بین بردن رقیبان احتمالی بوده باشد. به طور مثال بسیاری از سران و بزرگان خاندان دانشتی به دست ولاد کشته شدند که همان خاندان ولادیسلاو دوم است. از جمله میتوان به یکی از شاهزادههای دانشتی اشاره کرد که ولاد میدانست در قتل برادرش میرچا دست داشته است. ولاد او را به مرگ محکوم کرد و مجبورش کرد در حینی که در برابر قبر کنده شدهاش زانو زده، وصیتنامهاش را بخواند.
ولاد با ماتیاس کوروینوس (19)، پادشاه مجارستان و پسر جان هانیادی پیمان دوستی بست. والاشیا در 1459 توسط محمود دوم قسمتی از امپراطوری عثمانی اعلام شد. بنابراین پاپ پایوس دوم (20) در کنگرهی مانتوئا بار دیگر بر علیه محمود دوم اعلام جهاد میکند (بار قبل اعلام جهاد زمانی صورت میگیرد که محمود دوم قسطنطنیه را فتح میکند). تنها کسی که از این جهاد استقبال میکند، ولاد تپش است.
در اواخر سال 1459، سلطان سفیرانی را نزد ولاد میفرستد تا از او جزیهی عقب افتادهاش را (ده هزار دوکات و پانصد سرباز) طلب کند؛ اما ولاد برای تحریک سلطان، سفیرانش را به این بهانهی این که دستارهایشان را در برابرش از سر بر نداشتهاند، به صلابه میکشد و دستارهایشان را بر سرشان میخ میکند. در همین اثناء سلطان یکی از سرانش به نام حمزه پاشا، بیگِ نیکوپولیس را به همراه سپاهی بزرگ متشکل از ده هزار سوار به آن سوی دانوب اعزام میکند تا یا با ولاد صلح کند یا او را به قتل برساند. ولاد حملهای غافلگیرانه ترتیب میدهد. زمانی که سپاهیان بیگ در حال گذر از مسیری باریک در شمال گیورگیو بودند، ولاد و سپاهیانش بر آنها یورش میبرند و سپاه ترک همگی تسلیم میشوند و تقریباً همگی به صلابه کشیده میشوند و حمزه پاشا بر چوبی بلندتر از همه به صلابه کشیده میشود تا مقامش نشان داده شود.
در زمستان 1462، ولاد از دانوب میگذرد و تمامی سرزمینهای بلغارستان از صربستان تا دریای سیاه را سر راهش ویران میکند. او با تغییر قیافه، خودش را به شکل یک سپاهی ترک در میآورد و تمامی لشکرگاههای عثمانی را یک تنه از بین میبرد. در دوم فوریهی همان سال در نامهای به ماتیاس کوروینوس مینویسد:
«من رعایایی را که در اوبلوشیزیا و نووسلو بودند، آنجا که دانوب به دریا میریزد، تا راهووا که نزدیک شیلیا است و سرزمینهای جنوب دانوب چون ساموویت و قیقن، از زن و مرد و بچه به قتل رساندم. ما 23884 بلغار را به قتل رساندیم و این عدد غیر از آنهایی است که در خانههایشان به آتش کشیدیم و ترکهایی که سربازانمان سر از تنشان جدا کردند... عالیجناب، من امکان صلح را با او (سلطان) از بین بردم.»
در پاسخ به این حمله، سلطان محمود دوم ارتشی متشکل از شصت هزار سپاهی و ارتش دومی متشکل از سی هزار سپاهی گردآوری کرد و به خاک والاشیا یورش برد. ولاد که تنها چهل هزار سوار داشت، نتوانست از تصرف پایتختش تارگوویشت جلوگیری کند. او مدام حملاتی کوچک را طرحریزی و اجرا میکرد؛ از جمله حملهی شبانه یا شبیخونی که طی آن پانزده هزار سپاهی ترک کشته میشوند. ولاد سران سپاه محمود دوم را یکی یکی به قتل رساند. این موضوع سلطان را که از دانوب میگذشت، به شدت عصبانی کرد.
حملات ولاد در سرزمینهای غربی شادی بسیاری به وجود آورد و پاپ و دول ایتالیایی حمایت خود از وی را اعلام کردند. و به راستی هم اگر ولاد صلابهگر نبود، سلطان در نظر داشت ارتش دریایی عظیمی متشکل از حداقل سیصد ناو جنگی و سایر کشتیها به ونیز اعزام کند که به خاطر جنگ در رومانی از این موضوع منصرف میشود.
در نهایت سلطان جاننثاران خود را به رهبری رادو بیگ، برادر ولاد به والاشیا اعزام میکند. ولاد باقیماندهی سپاه اولیهی سلطان را نیز به قتل میرساند و در حملهای شبانه، حداقل چهار هزار نفر از جاننثاران را میکشد. اما ارتش رادو با وجود تلفاتش به خاطر برتری تجهیزات و پولی که مرتباً از طرف دربار برایش فرستاده میشود، به پیشروی ادامه میدهد. ولاد مجبور به هزیمت به قلعهی معروفش پوئناری میشود و در آنجا تحت محاصره قرار میگیرد. در این حصر همسر اول ولاد کشته میشود.
دربارهی همسر ولاد و حصر پوئناری افسانهای وجود دارد که از نظر تاریخی چندان مستند نیست. از این که نام همسر اول ولاد چه بوده، مدرکی در دست نیست؛ اما گفته میشود که یک شب یکی از کمانداران جاننثاری که از طرفداران ولاد بوده و مجبور میشود اسلام آورده و به عثمانیها بپوندد، سایهی همسر ولاد را در پشت پنجرهی قلعه میبیند و تیری با پیغام پیشروی عثمانیها به درون پنجره پرتاب میکند. همسر ولاد با خواندن پیغام خود را از همان پنجره به رود آرگش میاندازد که امروزه به رائول دوآمنی یا رود بانو معروف است. وی میگوید که ترجیح میدهد جسدش توسط ماهیهای آرگش خورده شود تا این که اسیر دست عثمانیها شود. با پیروزی زادو در برابر ولاد سوم، سلطان به او لقب بیگ والاشیا را میدهد.
علت اصلی شکست ولاد دربرابر رادو، حمایت فئودالهای والاشیا از برادرش بوده است. چنانچه گفته شد ولاد با فئودالهای سرزمینش رابطهی حسنه نداشت (عادت داشت آنها را به صلابه بکشد) و از این رو فئودالها ترجیح دادند طرف رادو و امپراطوری عثمانی را بگیرند. از سویی گفته میشود که رادو خانوادههای فئودالها را به اسارت میگیرد و آنها مجبور به همکاری با او میشوند که شاید برای آنها توفیق اجباری محسوب میشده است.
تا سوم سپتامبر همان سال، ولاد سه پیروزی دیگر نیز به دست میآورد؛ ولی از آنجا که ذخیرهی مالیاش به پایان میرسد و نمیتواند هزینهی ارتشش را پرداخت کند، به سرزمین مجارستان پناه میبرد تا از همپیمانش درخواست کمک مالی کند. اما بهجای آنکه در آنجا با استقبال ماتیاس کوروینوس روبهور شود، به عنوان خیانتکار دستگیر میشود. ماتیاس با ارائهی نامهای به پاپ ثابت میکند که ولاد به سلطان محمود اعلام وفاداری کرده است.
اما اصل ماجرا این بود که ماتیاس تمامی پولی را که پاپ به او واگذار کرده بود، خرج ازدواجش و سایر کارها کرد و حالا برای مخفی کردن خیانت خودش تصمیم داشت با نامهای جعلی ولاد را به زندان بیندازد. از سویی کوروینوس از ابتدا نیز علاقهای به جنگ بر علیه عثمانیها نداشت و حالا با شکست ولاد، عثمانیها در مرزهای کشورش بودند. ولاد مدتی در ارگ اوراتیا زندانی شد. سپس به ویسگراد در نزدیکی بودا منتقل شد و در آنجا به مدت ده سال زندانی بود و نهایتاً شاهزادهی والاشیا به بودا منتقل و آزاد شد. طول مدت حبس ولاد مورد بحث است و آن را از 1462 تا 1474 میدانند. اسناد تاریخی نشان میدهند که دوران حبس او در بودا نسبتاً کوتاه بوده است. سیاست حمایت از منافع عثمانیهای رادو در والاشیا، احتمالاً بر طولانی شدن حبس ولاد تاثیر داشته است.
ولاد در اسارت تدریجاً لطف کوروینوس را متوجه خود میکند و نهایتاً در 1474 آزاد میشود. در سالهای آخر اسارتش با یکی از عموزادههای شاه به نام ایلونا شیاژی(21) ازدواج میکند و این دو در خانهای در بودا ساکن میشوند. در 1465 در دورهی اسارتش در ویسگراد، از همسرش صاحب دو فرزند میشود. ولاد دراکولای چهارم که موفق نشد جانشین پدرش شود و پسری دیگر که نام او در تاریخ ثبت نشده است و زندگیاش را در خدمت اسقف اورادیا میگذراند و در 1482 بر اثر بیماری در بودا میمیرد. فرزندان ولاد و ایلونا با خاندان اشرافی مجارستان ازدواج میکنند و دو خاندان بدین ترتیب ادغام میشوند.
در 26 نوامبر 1476، ولاد ولاد برای بار سوم حکومتش بر والاشیا را اعلام میکند. دورهی سوم حکومت او بیش از دو ماه به طول نمیانجامد. در همان سال او با حمایت دولت مجارستان، والاشیا را مورد هجوم قرار میدهد و از دانوب میگذرد. اما در نبردی شجاعانه در برابر سپاهیان ترک در حالی که یکه و تنها به دل دشمن میتازد و سپاهیانش او را رها کردهاند، در نزدیکی بخارست کشته میشود و سر از تنش جدا میکنند. گفته میشود که بدن ولاد در صومعهی اسناگف به خاک سپرده شده و سرش به قسطنطنیه یا استانبول امروزی برده میشود.
جسد ولاد را ابتدا به والاشیا برده و در آنجا به خاک سپردند. اما وقتی در 1900 محققین قبر او را بررسی میکنند، مشخص میشود که قبر باز شده و جنازهی دیگری به جای آن قرار دادهاند که سر داشته است. در حالی که مشخص بود سر ولاد از تنش جدا شده است. امروزه اعتقاد بر این است که بدن ولاد بعداً توسط راهبان صومعهی اسناگف به این صومعه برده شده و در آنجا دفن میشود. اما البته جسد او در این صومعه نیز یافت نمیشود. صومعهی اسناگف پس از اولین ویرانیاش با صدقات ولاد تپش بازسازی میشود و شایع است که ولاد برای اعتراف به این صومعه میرفته و با بانی این صومعه رابطهی دوستی داشته است. این در حالی است که گفته میشود در دورهی اسارتش در مجارستان، ولاد به آیین ارتدکس میگرود؛ در حالی که این صومعه پیرو کلیسای کاتولیک رومی است.
ولاد تپش از فئودالها متنفر بود و به علت دست داشتن آنها در قتل پدر و برادرش، قسم خورده بود که از آنها انتقام بگیرد. با این که این موضوع ده سال به طول میانجامد، اما بلاخره ولاد در روز عید پاک سال 1457 به قسم خود عمل میکند. او ابتدا همهی بزرگان خاندانهای فئودال را به صلابه میکشد و سپس جوانترها و خانوادهی فئودالها را به زور به سمت شمال پایتخت و خرابههای پوئناری میبرد و در آنجا ایشان را وادار میکند که با مصالح موجود از خرابههای اطراف، قلعه را بازسازی کنند. این قلعه از نظر استراتژیک اهمیت بالایی داشت و میتوانست در برابر حملات مجارها در غرب و عثمانیها در شرق مقاومت کند. گفته میشود که آنها تا زمانی که لباسهایشان از تنشان افتاد، کار کردند و بعد مجبور شدند برهنه به کارشان ادامه دهند. هیچ یک از اسرای ولاد از این ماجرا جان سالم به در نبردند، چرا که کسانی که از خستگی نمردند توسط ولاد به صلابه کشیده شدند.
ولاد میدانست که فئودالها مسئول نابودی و قتل بسیاری از شاهزادههای والاشیا بودهاند، از این رو در هر فرصتی که مییافت سران ایشان را به قتل میرساند. دورهی حکومت او از نظر تغییر رویهی سیاسی و انتقال قدرت از فئودالها به مردم عادی از اهمیت بسیاری برخوردار است.
ولاد تپش برخلاف چهرهی قهرمانانهای که در رومانی دارد، در اروپای غربی به عنوان یک جانی معرفی شد. مخصوصاً رقیب سیاسیاش ماتیاس کوروینوس با جعل اسنادی در 1462 چهرهی او را خدشه دار کرد. در افسانههای آلمانی ولاد چهرهای خشن و سیاه دارد که از قتل و ویرانی لذتی سادیستی میبرد. در اشعاری که در آلمان و ایتالیا علیه او چاپ میشد، تعداد کشته شدگان به دست او از هشتاد هزار نفر تا صد هزار نفر متغیر است. البته این اعداد احتمالاً بزرگنمایی شدهاند، آن هم به دلایلی که پیش از این آورده شد؛ از جمله فساد مالی کوروینوس.
در داستانهای آلمانی که مهمترین منبع نشر افسانهی ولاد تپش در غرب هستند، ولاد دشمنانش را شکنجه میکند، آنها را به صلابه میکشد، غرقشان میکند، تکههای بدنشان را به خورد نزدیکانشان میدهد و آنها را میجوشاند یا سرخ میکند. این مجازاتها به خصوص در برابر کسانی صورت میگرفت که یکی از کارهای مورد تنفر ولاد را انجام داده بودند؛ مثل دزدی، دروغ، روابط نامشروع و ترک بودن. یکی از شکنجههایی که مخصوص دزدان بود، پوست کندن بود. او پوست پای دزدان را میکند، سپس بر آنها نمک میپاشید و بزها را بر آن میداشت تا نمک را بلیسند. این یکی از روشهای حفظ نظم در والاشیا بود و ولاد بدین وسیله به مردمش میفهماند که دزدی را به هیچ وجه تحمل نمیکند. این مجازات بلااستثناء بود و برای هر کسی بدون توجه به جنسیت، سن، مقام و دین انجام میشد.
اما روش مورد علاقهی ولاد برای شکنجه، به صلابه کشیدن بود. در این روش او دو پای محکومانش را به دو اسب میبست و سپس یک چوب تیز را تدریجاً وارد بدنشان میکرد. این شیوه گاهی تا هفت روز به طول میانجامید و بسیار دردناک بود. همچنین ترتیب چیدمان چوبهها انواع بسیاری داشت. اما معمولا به صورت دایرهوار بود و والامرتبهترین فرد نیز بر بلندترین چوب در مرکز قرار میگرفت.
یکی از معروفترین داستانها دربارهی این روش، وقتی است که ولاد در میان یکی از همین میادین در حال صرف شام بود. در اثنای میهمانی، یکی از پیشکاران ولاد بینیاش را میگیرد و ولاد علت اینکارش را میپرسد. مرد پاسخ میدهد که توان تحمل بوی گند اجساد را ندارد. ولاد همانجا او را بالاتر از سایر چوبها به صلابه میکشد و میگوید: پس همان بالا باش تا بو اذیتت نکند.
تعداد سربازان عثمانی که ولاد به این روش اعدام میکند، به چهل هزار تن میرسد. همانطور که گفته شد، سلطان محمود فاتح قسطنطنیه که خود به خاطر کشتارش در امپراطوری بیزانس مشهور بود و مغز متفکری جنگی محسوب میشد، در 1462 نبرد علیه ولاد را آغاز میکند و خودش شخصاً با ارتشی سه برابر ارتش ولاد وارد خاک والاشیا میشود. اما زمانی که به ساحل دانوب میرسد و جنگل چهل هزار درختی را که بیشتر از همه از سربازان و سران ترک تشکیل شده مشاهده میکند، متآثر میشود و به قسطنطنیه باز میگردد و فرماندهی ارتش را به یکی از سردارانش میدهد.
نهایتاً باید گفت مردی که نام خونآشام استوکر از آن سرچشمه میگیرد، شاید جز نامش چیز دیگری به استوکر و خونآّشامش نداده باشد. اما با توجه به اسطورههای ومپایری که در منطقهی کارپات و ترانسیلوانیا وجود دارد، طبیعی است که ماجرای کتاب دراکولا در آن منطقه بگذرد. تاریخ والاشیا و ترانسیلوانیا و نیز خونخواری ولاد بر این نامگذاری صحه میگذارد.
چنانچه میبینید، ولاد دراکولا هر چند خود منشاء اسطورهی خونآشام نیست (ریشهی افسانهی ومپایرها اسلاوی است و به باورهای ایشان دربارهی مرگ و زندگی باز میگردد)، اما در خونخواری در تاریخ چهرهای سرآمد است؛ هرچند در کشور خودش یکی از بزرگترین سرداران است و قهرمانی ملی محسوب میشود. آنچه بیش از همه قابل توجه است، حقیقی بودن این اسناد تاریخی است. آنچه مولف این خطوط بیش از همه مایل است به خوانندهاش منتقل کند، سایه و خونی است که در تاریخ بشر ریشه دوانده است. دراکولا افسانه است و ولاد تپش حقیقت و به نظر مولف حقیقت از افسانه ترسناکتر است.
پینوشتها:
1. Empusa
2. Hecate
3. Lilitu
4. Lilith
5. Vampire
6. Upyr
7. Ubyr
8. Bram Stoker
9. Dracula
10. Jonathan Harker
11. Abraham Van Helsing
12. Vlad II Dracul
13. Order of the Dragon
14. Radu cel Frumos
15. John Hunyadi
16. Mircae
17. Vladislav II
18. Bogdan II
19. Matthias Corvinus
20. Pope Pius II
21. Ilona Szilágyi