با غروب خورشید زندگی را از سر میگیرند، اما نه آن زندگیای که ما میشناسیم. قلب آنها هیچگاه نمیتپد و نشانههای حیات در آنها وجود ندارد. شباهنگام، هنگامهی شکار آنها و خون انسان غذای زندگی بخش آنها است، همیشه برای آشامیدن نیست که دو دندان نیش خود را در گردن قربانیشان فرو میکنند و همیشه هم مرگ پایان داستان قربانی نگونبخت نیست. شکار خود تبدیل به شکارچی میشود و خونآشام دیگری قدم بر کرهی خاکی ما میگذارد. افسانهها دربارهی این جذابترین و خیرهکنندهترین هیولاهای تاریخ بسیارند؛ هم آنها که از حملهی مرگآفرینشان چیزی جز دو زخم کوچک روی گردن باقی نمیماند. گفته میشود آینه تصویر آنها را باز نمیتاباند. ظاهر زیبا و فریبندهشان هیولای پنهانی که در پشت این چهره وجود دارد را پنهان میکند. در میان همهی هیولاهای تاریخ از همه جذابتر و اغوا کنندهترند و با ظاهری فریبنده و برازنده، فرصت بیکرانهای را برای این گونه زیستن خود در اختیار دارند. آنها نمیمیرند مگر آن که در معرض نور خورشید قرار گیرند. دشمن آنها نور خورشید است. خورشید ابتدا پوست آنها را درخشان کرده و سپس آنها را میسوزاند. در برخی از فرهنگها آنها از قوزهی سیر میهراسند و گاه باید شمشیری نقرهای را در قلب آنها فرو کرد یا با صلیبی تیز به زندگی آنها خاتمه داد؛ اگرچه صلیب همیشه بر آنها کارگر نیست؛ آخر چگونه نماد مسیحیت خواهد توانست مرگ موجوداتی را رقم بزند که پیش از مسیح وجود داشتهاند؟ اگرچه خواستگاه آنها را در مغرب زمین و عمدتا در قرون وسطی میدانند، اما باور به چنین موجوداتی از هزاران سال پیش در حوزههای تمدنی مختلف وجود اشته است. این متن شناسنامهی کوتاهی از خونآشامها است.
شاید بسیاری از ما ومپایرها را از برام استوکر و کتاب معروفش «دراکولا» است که میشناسیم. دامنهی اثر این کتاب به قدری وسیع بوده است که در بسیاری از مواقع دراکولا را معادل خونآشام میپندارند. دراکولا داستان پادشاهی است که یکی از خوفانگیزترین حکومتها را در جهان اداره کرد سلطانی که رفتارش نماد وحشیگری به شمار میرفت. لرد ولاد تپش یا لرد ولاد سوم پرنس والشیا حکمران قصیالقلبی بود که در فاصلهی سالهای 1431 تا 1476 در منطقهای که امروزه در رومانی قرار گرفته است در 3 دورهی زمانی متفاوت حکمرانی کرد. او نبردی طولانی را با نیروهای ترک عثمانی پشت سر گذاشت و در نهایت در یکی از همین نبردها کشته شد و سرش را از بدنش جدا کردند تا عبرتی برای مخالفان شود.
ولاد سوم را گاهی لرد دراکولا مینامیدند. دراکول از واژهی اژدها (Dragon) نشات گرفته و به معنی پسر اژدها است. این لقب را به واسطهی پدرش لرد دراکول به او داده بودند، چون لرد دراکول در یک انجمن بزرگزادگان به نام محفل اژدها که در اواخر قرون وسطی در مجارستان بنیان گذاشته شد عضو بود؛ در زبان محلی دراکول نام مستعاری برای شیطان نیز به شمار میرفت چرا که برخلاف سنت شرقی که اژدها موجودی خوب و حامی سلطنت است، در غرب اژدها عموماً بار منفی دارد، رفتارهای لرد دراکولا در این که شیطان را به نام او منتسب کنند تأثیر فراوانی داشت.
لرد دراکولا اسیرانش را بر چوبههای بلندی به صلیب و صلابه میکشید. زندگی خانه به دوشی او، جنگهای پارتیزانیاش و روشهای وحشیانهی شکنجه و اعدام اسیران باعث شد تا بعد از مرگش افسانههای زیادی برای او ساخته شود؛ از جمله آن که او با شیطان بیعت کرده و بر علیه خداوند شوریده است و این که او پس از مرگ ظاهریش هنوز زنده است و شبها به خیابانها میآید و به شکار می پردازد و تا عطشش را با خون تازهی انسان سیراب نکند، به قصر نفرین شدهاش در ترانسیلوانیا باز نمیگردد.
برام استوکر نیز بر مبنای شخصیت افسانهای لرد دراکول بود که داستان دراکولا را نوشت، تا خونآشامها را به دنیا معرفی کند. اما خونآشامها، ریشهای باستانیتر از دراکولا دارند و عجیب نیست که هنوز هم بسیاری به وجود آنها اعتقاد داشته باشند و گاه گزارشهایی مبنی بر مشاهدهی آنها ارائه کنند. در بسیاری از نقشها و متون باستانی در گوشه و کنار جهان نشانههایی از این موجودات وجود دارد. در مصر باستان، عهد عتیق و باورهای قبایل آفریقایی نشانههایی از موجودات خونآشام هست و حتا گفته میشود نقشی بر یکی از سفالینههای باستانی پیدا شده در ایران مردی را تصویر کرده است که قصد دارد گردن شخص دیگری را گاز بگیرد. لیلیت در تمدن بینالنهرین خونآشامی است که با بروز بیرونی یک مادر و دختر تصویر میشدند. لاماشتو در آسیای جنوب شرقی به خون زنده بوده است، ستریکو لیما و وتالا در فرهنگهای مختلف خونآشامهایی باستانی بودهاند. شاید نمونهای از یک خونآشام جهش یافته در اسطورهی ضحاک بروز پیدا کند، آنجا که مارهای رسته بر دوش او این بار نه به خون که به مغز جوانان این سرزمین زنده میماندند.
ریشههای کهن خونآشامها برای اسطورهشناسان و متخصصان فرهنگ عامه نه تنها قابل توجه که مهم است. چگونگی تحول خونآشامها در فرهنگهای مختلف و چگونگی خلق آنها در هر یک از این فرهنگها میتواند سرنخهای با ارزشی از تحول فرهنگی در اختیار نمادشناسان و اسطورهشناسان قرار دهد اما در کنار آنها مردمان بسیاری به وجود خونآشامها اعتقاد دارند و هر روز گزارشهای بسیاری از ملاقات با خونآشامها ارائه میدهند. گزارشهایی که مربوط به دوران قدیم نیستند، بلکه روایتهایی از مواجههی امروزی با خونآشامها را روایت میکنند و این سؤال را به وجود میآورند که آیا این هیولاهای شگفتانگیز میتوانند وجود خارجی داشته باشند؟
اگر خونآشامها واقعاً آن چیزی باشند که داستانها و روایتهای عامه از آنها نقل قول میکنند و ما خونآشامها را به آنها میشناسیم، آن گاه پاسخ علم به مسألهی وجود آنها منفی است.
ویژگی بارز و اصلی خونآشامها آنگونه که افسانه و باورهای عامه میگویند، این است که خونآشامها موجوداتی انسانی (یا حداقل با منشا انسانی) هستند که پس از تبدیل شدن به خونآشام باید انرژی زندگی خود را از خوردن خون دیگر انسانها به دست آورند؛ اما برای این که خونآشامها بتوانند وجود داشته باشند، باید تکلیفشان را با رژیم غذاییشان روشن کنند.
اولین مسألهای که خونآشامها باید با توجه به این رژیم غذاییشان حل کنند، این است که آیا یک موجود زنده میتواند تنها با خوردن خون زنده بماند؟
ساز و کار بدن انسان به گونهای نیست که بتواند تنها با استفاده از مواد سازندهی خون تغذیه کند. میزان پروتئینها، کربوهیدارتها و چربی موجود در خون به اندازهای نیست که خانواده هوموساپینس (انسان امروزی) یا هر نوع جهش یافتهای از آن، بتواند برای تامین نیازهای حیاتی خود به آن متکی باشد.
تغذیه در بدن ما در چندین مرحلهی مختلف صورت میگیرد؛ بخش اول در دهان و در هنگام جویدن رخ میدهد و قطعات غذا با کمک فرآیند جویدن و آنزیمهایی که در دهان ترشح میشود به شکل نیمهخمیری در میآیند. این مواد در طول مری و بعد از آن به کمک آنزیمهای متفاوتی که در طول مسیر ترشح میشود به ساختارهای سازندهی خود شکسته میشوند. بخش اصلی آنها از طریق دیوارههای معده و روده جذب شده و وارد خون میشود و از طریق خون به سلولهای مختلف انتقال پیدا میکند. آب و مایعات نیز در رودهی بزرگ و بنا به نیاز بدن جذب میشوند. بخشی از مایعات نیز وارد جریان خون میشود تا فشار خون را متعادل نگاه دارد.
اما نکتهی مهم در این میان این است که بدن انسان نمیتواند اجزای خودش را به عنوان غذا مورد استفاده قرار دهد و از سوی دیگر هر چیزی که به عنوان غذا مصرف شود، نمیتواند مستقیماً وارد خون بدن شود، بلکه باید ابتدا به اجزای اصلیاش شکسته شده و سپس وارد اجزای خون شما شود. اگر رژیم غذایی شما شامل خون باشد، باید حداقل روزی یک بار مقدار زیادی خون بنوشید. این خون مستقیماً به معده شما سرازیر میشود و باید در آنجا تجزیه شود. اما گنجایش یک معدهی معمولی اجازهی این کار را برای موجودی مانند انسان نمیدهد. فضای معدهی ما بسیار محدود است. اگر پشه میتواند با خوردن خون به حیات ادامه دهد به دلیل این است که حجم معدهی بسیار بزرگی دارد. تا به حال یک پشه تازه تغذیه کرده را دیدهاید؟ بخش بزرگی از اندام سادهی او را کیسه معدهاش تشکیل میدهد.
با فرض آغاز فرآیند هضم باز هم این مشکل وجود خواهد داشت که ترکیبات موجود در خون شامل همهی نیازهای انسان نمیشود. بنابراین شما اگر یک خونآشام باشید، ناچار خواهید بود رژیم غذایی دیگری در کنار مصرف خون برای خود تدارک ببینید، که در این صورت دیگر خونآشام نیستید.
از سوی دیگر هر لیتر خون انسان در بردارنده تقریبا 700 کیلو کالری انرژی است و یک فرد بالغ اگر فارغ از نحوهی هضم خون، بخواهد ساز و کارهای بدنش را به درستی انجام دهد، باید روزانه 3 لیتر خون بخورد. این فقط انرژی را تأمین میکند، اما بسیاری از مایحتاج دیگر بدن در این مقدار قرار ندارد، برای مثال برخی از ترکیبات نظیر ویتامین c وجود دارد که بدن انسان نه میتواند آنها را تولید کند و نه میتواند آن را ذخیره سازد. هر لیتر خون در بردارنده 5 میلی گرم ویتامین سی است اما بنا بر توصیهی سازمان بهداشت جهانی شما باید روزانه 45 میلی گرم ویتامین سی به بدن خود برسانید که معادل 9 لیتر خون تازه در روز است، اما اگر این مقدار خون را بنوشید به سرعت با انباشت کالری اضافه و مشکل اضافه وزن مواجه خواهید شد، تصور خونآشامی با اضافه وزن از آنچه در ذهن ما از یک خونآشام وجود دارد، بسیار متفاوت است. البته راهی برای حل این مشکل وجود دارد و آن این است که پیش از نیش زدن قربانی خود محل گزیدگی را لیموترش بمالید تا بخشی از ویتامین سی مورد نیاز را از لیمو تامین کنید، هر چند لیمو در منوی غذاهای خونآشامها قرار نمیگیرد. اما با فرض حل همهی مسائل هضم و غیره، مشکل اصلی پزشکی که برای خونآشامها به وجود خواهد آمد، نمک است.
خون انسان در هر لیتر شامل حدود 9 گرم نمک است. 3 لیتری که برای تامین انرژی یک خونآشام در روز لازم است باعث میشود تا نمک بدن شما به 5/4 برابر مقدار مجاز برسد و به سرعت همهی ارگانهای اصلی بدن نظیر کلیهها و سیستمهای حیاتی بدن دچار اختلال میشود. یکی دیگر از ویژگیهای خونآشامها بر اساس افسانهها عدم فعالیت قلب و جاودانه زیستن است. بیایید فقط به بخش اول این باور بپردازیم. خونآشامها تپش قلب ندارند. عدم تپش قلب به این معنی است که جریان خون در بدن متوقف میشود و در نتیجه انرژی مورد نیاز سلولها به آنها نمیرسد، بنابر این اکسیژن و سایر نیازهای اندامهای مختلف معطل میمانند که نتیجهاش مرگ اندامها و در نهایت مرگ انسان است. به همین دلیل خونآشامها باید فکری به حال تپش قلبشان بکنند تا بتوانند زنده بمانند.
برخی از روایتهای جدیدتر صحبت از ویروس خونآشام یا جهش ژنتیک خونآشام میکنند. این روایتها معتقدند زمانی که یکی از خونآشامها به شما حمله میکند، در اثر گزیدگی ایجاد شده نوعی ویروس وارد بدن شما میشود و جهشی ژنتیکی ایجاد کرده و شما را تبدیل به خونآشام میکند. در این که ویروسها میتوانند به رفتارهای عادی بدن صدمه بزنند هیچ شکی نیست، اما اگر این تغییر نیازمند دستکاریهای ژنتیکی آنچنان وسیعی باشد که ماهیت تغذیهی یک نفر یک شبه تغییر کند و از جمله باعث رشد دندانهای نیش او شود، بیشک موجب مرگ میشود؛ چون بدن ما در طول زمان خود را بر اساس نیازهای اطرافش تغییر داده است و هر تغییر یکبارهای برای او مرگبار خواهد بود.
البته مشکل وجود خونآشامها فقط به مسالهی تغذیه محدود نمیشود. ریاضیات نیز مانع بزرگی برای خونآشامها به شمار میرود. چندی پیش یکی از اساتید فیزیک دانشگاه فلوریدا با محاسبهای نشان داد دشمن اصلی خونآشامها نه نور خورشید یا قوزههای سیر، که ریاضیات پایه است.
او تصور کرد تمام افسانههای پیشین دربارهی خونآشامها اشتباه بود و اولین خونآشام در روز اول ژانویه سال 1600 به وجود آمده است، اگر این تاریخ را به عقب ببرید مسأله حادتر میشود. در آن هنگام جمعیت همهی جهان در حدود 536 میلیون و 870 هزار نفر بوده است. اگر این خونآشام اولیه موجود قانعی بوده باشد و برای زنده ماندن تنها یک نفر را در ماه بگزد و در نتیجه او را نیز تبدیل به خونآشام کند، در اول ماه فوریه 1600 در جهان دو خونآشام وجود داشتهاند. آنها این رژیم صرفهجویانه خود را ادامه میدهند و ماه بعد 4 خونآشام در جهان زندگی خواهند کرد. به این ترتیب، در هر ماه جمعیت خونآشامها به طور تصاعدی بالا میرود و بعد از گذشت حدود 30 ماه همهی جمعیت جهان تبدیل به خونآشام میشوند و دیگر کسی نیست که از آنها تغذیه کنند.
این مشکل جمعیتی باعث میشد که زمین سیارهای خالی از انسان و تحت سیطرهی خونآشامها شود. اما اگر شما خونآشام نیستید و هنوز روی زمین زندگی میکنید، به این معنی است که خونآشامها نمیتوانند به وجود آیند. حتا اگر همین امروز نخستین خونآشام روی زمین به وجود آید، با توجه به جمعیت نزدیک به 7 میلیاردی زمین باز هم کمتر از 3 سال برای تبدیل شدن همه انسانها به خونآشامها کافی خواهد بود.
بدین ترتیب علم قاطعانه وجود خونآشامها –حداقل با توصیفات رایج از آنها- را انکار میکند، اما برخی از افراد و گروهها هستند که تحت تأثیر این افسانهها وارد دنیایی تخیلی شدهاند.
گزارشهای معتبری از مجامعی که در آنها افراد خون مینوشند بسیار است، اما این افراد خونآشام نیستند، بلکه نوعی رفتار غیرعادی روانی دارند و برای بازی در دنیای خود ساختهشان آن را جدی میگیرند. گاهی این تأثیرات روانی به قدری جدی است که شخص احساس میکند اگر خون ننوشد از بین میرود؛ اما این حالت روانی عموماً پس از مدتی تحت نظر بودن معالجه میشود.
یکی دیگر از عارضههای مربوط به خونآشامها، درخشان شدن بدن آنها در مقابل خورشید و حساسیتشان به نور است. این موضوع کاملاً واقعی است، اما لازم نیست خونآشام باشید تا به این عارضه دچار شوید.
در حقیقت در پی این عارضه (سندروم پورفریا) و به دلیل نقص آنزیمهای بدن، در برخی موارد شخص نمیتواند نور خورشید را تحمل کند و اگر در مقابل آن قرار گیرد، در برخی از موارد علاوه بر احساس ناراحتی، رنگ پوستش تغییر کرده و دانههای قهوهای روی آن ظاهر میشود.
اما خارج از دنیای انسان و در محیط اطراف ما خونآشام های واقعی زندگی میکنند. حداقل 13 گونه مختلف از جانوران هستند که میتوان آنها را در ردهی خونآشامهای واقعی قرار داد. با آنها آشنا شوید:
1. خفاش خونآشام: به یاد داشته باشید که اگرچه خفاشها معروف به خونآشامی هستند، اما از بین حدود 1000 گونه مختلف آنها تنها 3 مورد خون میخورند و دو مورد آنها تنها به خون پرندگان علاقه دارند و فقط خفاش خونآشام است که میتواند گونههای متفاوتی از جانوران را بگزد و دندانهای نیشش را در رگهای آنها فرو کرده و خونشان را بنوشد.
2. کاندیرو: این یکی از وحشتناکترین خونآشامهای طبیعت است که در آبهای رودخانهی آمازون زندگی میکند. این موجود راه خود را به درون بدن گربه ماهیها باز کرده و از خون آنها مینوشد. اگر شخصی بخواهد در آبهای آمازون ادرار کند، باید مواظب باشد، چون بارها اتفاق افتاده که این ماهی وارد اندامهای بدن میشود و از درون شروع به مکیدن خون میکند.
3. پشههای ماده: آشناترین خونآشامهای اطراف ما. البته آنها فقط معروفترین خونآشامها نیستند، بلکه یکی از اصلیترین عوامل مرگ و میر انسان در تاریخ انواع مختلف پشهها بوده است. پشههای نر خون نمیخورند، ولی پشههای ماده برای تأمین پروتیئن مورد نیازشان خون مینوشند.
4. کنه: این جانور گزنده کوچک خونآشام بینظیری است و میتواند 600 برابر ظرفیت بدنش خون بنوشد.
5. لمپری: این نه تنها خونآشامی شگفتانگیز است، که با ظاهر ترسناکش گویی از دنیای موجودات فضایی به آبهای زمین آمده است، این موجودات نه آرواره دارند و نه سر مشخص، و هرچه هست ردیفهای مدوری از دندانهایی است که بعد از گاز زدن یک طعمهی دیگر نمیتوان آنها را جدا کرد.
6. ساس: این حشره شباهتهای بیشتری با خونآشامهای افسانهای دارد، نه تنها خون میخورد که فقط شبها از مخفیگاه خود بیرون میآید و شما را میگزد، اگرچه معمولاً با نیشش بیماری منتقل نمیکند.
7. تریاتومینا: برخلاف اسمش از ساسها خطرناکتر است. اندازهی بزرگتری نسبت به آنها دارد و پرخاشجوتر است و وقتی به شما حمله میکند میتواند بر خلاف ساسها بیماریها را نیز به شما انتقال دهد.
8. زالو: این جانور کرم مانند، شاید تنها خونآشامی باشد که مردم در بخشهای وسیعی از جهان حاضرند پول بدهند تا توسط او گزیده شوند. زالوها در طب جایگزین به همکارانی قابل اعتماد برای پزشکان بدل شدهاند.
9. کک: این یکی علاوه بر خونآشامی این عادت ناپسند را هم دارد که بعد از این که تغذیهاش تمام شد، برخلاف بقیهی جانوران خونآشام دست از سر غذای خود بر نمیدارد و به آن میچسبد.
10. شپش: این یکی ممکن است در بخشهای مختلف بدن خانه کند و ویژگیاش آن است که در بدن قربانی لانه میکند تا همیشه به منابع تازه خون دسترسی داشته باشد.
11. فنچ خونآشام: این پرندهی کوچک در گالاپاگوس زندگی میکند و رفتارش شبیه هیولاهای فیلمهای هالیوودی است. آنها غیر از دانه، خون میخورند و برای این کار منقارشان را تا حدی در بدن پرندهی بزرگتر فرو میکنند تا زخم او باز شده و خون بیرون بیاید و آنها نیز خون وی را مینوشند.
پینوشتها: