در ادامهی بخش قبل، حال نگاهی هم داریم به آن ور آب! در سالهای اخیر حضور خونآشامها از طرف خوانندگان اقبال خوبی به دست آورده و سبب ترجمهی بعضی از آثار این جماعت هم شاید همین باشد. اما هنوز خونآشامهای زیادی در کتابهایی زندگی میکنند که ترجمه نشدهاند اما باز هم شاهدان ما آنها را رؤیت کردهاند. شاهد عینی ما که در این مورد عملاً یک جهانگرد به حساب میآیند، نیازی به حمایت شگفتزار در برابر خونآشامان ندارند. نوشتارهایی که در زیر میآید همه دستپخت خانم شیرین سادات صفوی است. بخوانید، خوشنمک است!
نام کتاب: آفتاب (1)
نویسنده: رابین مککینلی (2)
انتشارات: برکلی ترید (3)
«آفتاب» کتابی از رابین مککینلی منتشر شده به سال 2003 است و موفق شد در سال 2004، جایزهی بهترین کتاب فانتزی بزرگسال Mythopoeic (4) را ببرد.
آفتاب داستانی خونآشامی-جادویی است که در دنیایی موازی رخ میدهد؛ سالها قبل از شروع داستان جنگ بزرگی به نام «جنگهای وودو» (5) میان انسانها و «دیگران» (6) رخ داده و این دیگران ترکیبی از خونآشامها، گرگینهها و شیاطین بودهاند؛ البته دو دشمن اصلی ماجرا انسانها و خونآشامها هستند که حالا سالها پس از پایان جنگ هنوز با یکدیگر کنار نیامدهاند. وقوع این جنگ باعث شده تعداد «مناطق بد» (7) (نقاطی که جادوی سیاه در آنها ظاهر میشود) بسیار بیشتر شود.
قهرمان داستان دختری به نام رای سدون (8) است که همه او را آفتاب صدا میزنند و در کافهی شهری دورافتاده و خلوت، سمت شیرینیپزی را دارد و «نان دارچینی»هایش خیلی معروفند. شبی بر اثر تصادف، رای تک و تنها از کنار دریاچهی دورافتادهای سر در میآورد و این تنها بودن کار دستش میدهد و باعث میشود گروهی خونآشام او را دزدیده و شبانه در تالار خانهای متروک زنجیر کنند. معلوم میشود خونآشامی به نام کنستانتین(9) از گروه رقیب دستگیر شده و حالا او را طوری در این تالار زنجیر کردهاند که با طلوع آفتاب، بسوزد و بمیرد. رای هم نقشه طعمهای را دارد که عطش کنستانتین به خون را تحریک میکند، اما چون زنجیر خونآشام کوتاه است و دستش به انسان نمیرسد، این طوری بیشتر زجر کشیده و مرگش دردناکتر خواهد شد.
رای برای نجات خود و این خونآشام بیچاره که به حالش دل سوزانده، برخی از آموزشهای قدیمی خود را به یاد میآورد که در کودکی از مادربزرگش فرا گرفته است. خانوادهی پدری رای نسلاندرنسل جادوگران بزرگی بودهاند و رای هم قدرت ویژهای دارد و عنصر نیروبخش او همان «آفتاب»، دشمن مرگآور خونآشامها است. رای با کمک اولین اشعههای خورشید جادو کرده و خودش و کنستانتین را نجات میدهد و معلوم میشود تا زمانی که تماس جسمی با خونآشام داشته باشد، آفتاب نمیتواند به او آسیبی برساند.
و از اینجا است که داستان دنبالهداری از حقایق عجیب و تلخ گذشته و جنگ سختی با دشمنان خونآشام آغاز میشود...
*
میتوان گفت «آفتاب» نسبت به بسیاری از کتابهای خونآشامی، جذابتر و بزرگسالانهتر است. از عشقهای کور و نوجوانانه خبری نیست و خونآشامها هم موجودات رومانتیکی نیستند که با یک نگاه عاشق بشوند و گل رز به دست بگیرند و زیر نور ماه قدم بزنند و آه بکشند. در واقع خونآشامهای آفتاب نسبت به اکثریت داستانهای حال حاضر این بازار، خشنتر و بیگانهتر هستند؛ آنها نامرده هستند و این را به واقع نشان میدهند. آنها احساسات انسانی را درک نمیکنند و ارتباط برقرار کردن با آنها، مثل ارتباط داشتن با موجودی از دنیایی دیگر است.
البته کتاب از ابهامهایی هم رنج میبرد؛ میبینیم خانوادهی پدری رای ساحرانی قدرتمند بودهاند، اما موضوع چنان در لفافه و زیرلبی بیان میشود که انگار دانستن واقعیت ماجرا میتواند خطرناک باشد! یا باقی شخصیتهای رمان اغلب از همان شخصیتهای مرموزی هستند که تاریخچهی پنهان و سیاهی پشت سر دارند و به دلایل ناشناخته، حالا در شهری دورافتاده و خلوت زندگی میکنند و به کارهای پیش پا افتاده اشتغال دارند؛ همچنین اکثراً از رو کردن گذشتهی خود هراس دارند و بیشتر مثل سیاهیلشکر سریالهایی میمانند که شاید بتوان برایشان سریال مجزایی ساخت! این رمز و رازها خواننده را تشنهی فهمیدن واقعیت و باز کردن گرههای داستان میکند، اما اکثریت این داستانها همچنان پنهان میمانند و مثل این است که نویسنده خواسته شخصیت مرموزی بسازد، اما حوصله نداشته فکر کند و توضیح دهد قبلاً چه اتفاقاتی برای این فرد افتاده و چرا مرموز است. کافی است خواننده بداند شخصیت ایکس مرموز است و بس!
کتاب آفتاب هم از کلیشههای داستانهای خونآشامی رنج میبرد؛ یکی از این کلیشهها در جهانهایی که حضور موجودات جادویی آشکار شده، نیروی پلیس ویژهای است که مسئولیت نظارت و کنترل این موجودات را بر عهده دارد و اغلب در میان افراد و نیروهای آن، موجوداتی جادویی و دورگه هم یافت میشود. اما این نیروی ویژهی پلیس در کتاب آفتاب چندان توضیح داده نشده و بیشتر به حالت مادهی خام باقی مانده است.
و مشکل دیگر کتاب، نداشتن دنباله است! در واقع «آفتاب» به سبک و سیاق مجموعهای نوشته شده؛ در پایان جلد اول مسئلهی اصلی حل شده و دشمن حال حاضر شکست میخورد، اما برخی معماها و گرهها برای حل و باز شدن باید به جلدهای بعدی ارجاع داده شوند. آفتاب تا مرحلهی باقی گذاشتن بعضی رمز و رازها و ارجاع آنها به آینده پیش میرود، اما در حقیقت آیندهای برای آفتاب متصور نیست و در واقع نویسنده قصد نوشتن دنبالهای بر آن را ندارد! تنها شنیده شده که شاید مککینلی در آیندهای نامعلوم کتاب دیگری با نام ALBION منتشر کند که در همان دنیای آفتاب رخ میدهد، اما ربطی به اتفاقات رای و کنستانتین ندارد و داستان و خط سیر متفاوتی خواهد داشت.
با این وجود «آفتاب» تجربهای متفاوت در میان انبوه خونآشامهای رمانتیک و لطیفی است که اتومبیلهای آخرین مدل سوار میشوند و دبیرستان میروند! خواندن این کتاب به عنوان کسب تجربهای جدید در این زمینه قطعاً توصیه میشود.
*
نام کتاب: مجموعه هالوز (10)
نویسنده: کیم هریسون (11)
انتشارات: هارپر کالینز (12)
مجموعهی هالوز (که با نام مجموعه ریچل مورگان (13) هم شناخته میشود) مجموعهای فانتزی و معمایی است که در جهانی موازی و مشابه زمین ما، در حدود شهر سینسیناتی آمریکا رخ میدهد. این شهر به دو بخش تقسیم شده است: بخش اصلی شهر (که اغلب به آن مرکز شهر میگویند) و نیمهی کوچکتر در آن سوی رود اوهایو که با نام «هالوز» شناخته میشود. هالوز مجلهی مخصوص موجودات خاص و غیرعادی چون خونآشامها، گرگینهها، پریها و غیره است و مرکز شهر جایگاه زیست و کسبوکار انسانهای عادی.
داستان مربوط به زنی به نام ریچل مورگان، یک کارآگاه و ساحره است که در کتاب اول او را عضو نیروهای مخصوص مبارزه با جرایم ماورایی میبینیم. این مجموعهی ده جلدی بیشتر بر پروندههای ریچل به عنوان یک کاراگاه خصوصی و روابط او با شرکایش، یک خونآشام زنده به نام آیوی تموود (14) و یک پری چند اینچی به نام جنکز (15) میپردازد.
در این دنیا انسانها و موجودات خاص در کنار هم زندگی میکنند و تقریباً اوضاع بهسامان و آرامی دارند. ظاهراً پس از کشف DNA، دستکاری ژنتیک، تبدیل به امری پیش پا افتاده شده و منجر به اتفاقات خاصی در این جهان متفاوت میشود. یکی از وقایع ناشی از دستکاریهای ژنتیک، جهش ویروسی به نام T4 است که از طریق چسبیدن به اختلالی در ژنوم گوجهفرنگی (معروف به گوجهفرنگی بهشتی) در سرتاسر جهان پخش میشود و یک چهارم جمعیت دنیا را نابود میکند. به دلیل همین واقعه است که در زمان حال داستان، تمامی دستکاریهای ژنتیک و مهندسی بیوژنتیک ممنوع و غیرقانونی شده است. به علاوه، نژاد انسان دچار نوعی هراس روانی از گوجهفرنگی شده است و حالا به ندرت گوجهفرنگی یا محصولات وابسته به آن (مثل سس و رب و امثالهم) در فروشگاهها یافت میشوند.
ظاهراً مرگ گروه زیادی از انسانها توسط ویروس T4، حالت نسبتاً متعادلی میان جمعیت آنها و موجودات ماورایی به وجود میآورد و باعث میشود گروه دوم سریعاً از این فرصت استفاده کرده و از مخفیگاههای خود بیرون بیایند. این واقعه با نام «تغییر» (16) شناخته میشود و ماجرای آن باعث عدم تعادل سیستمهای حکومتی جهان نمیشود، چرا که همان موقع هم بسیاری از سیاستمداران قدرتمند دنیا خود جز موجودات ماورایی بودهاند (مثلاً رییسجمهور آمریکا یک خونآشام است).
موجودات زیادی در این دنیا یافت میشوند، اما در اینجا تنها به خونآشامان میپردازیم.
خونآشامهای مجموعهی هالوز بسیار به شکل کلیشهای خود نزدیک هستند. مثلاً بزاق آنها دارای نوعی مادهی خلسهآور است که باعث میشود گزیدگی یک خونآشام برای انسانها لذتبخش باشد (مشابه خونآشامهای سرخ مجموعهی درسدن). همچنین خونآشامان میتوانند برخی قربانیان خود را از نظر روانی وابسته به خود سازند. خونآشامهای این دنیا از دو نوع هستند، زنده و مرده.
خونآشامهای زنده انسانهای عادی هستند که مورد گزیدگی قرار گرفته و به ویروس خونآشامی آلوده شدهاند. خود خونآشامهای زنده نیز دو زیرمجموعه دارند: برتر و پست. خونآشامهای پست قبلاً انسان بودهاند و مورد گزیدگی یک خونآشام مرده قرار گرفتهاند و حالا تنها از برخی ویژگیهای خونآشام بهرهمند هستند؛ نیرومندتر هستند و البته عطش خون هم دارند. وقتی یک خونآشام پست بمیرد (چه به مرگ طبیعی یا غیره)، مرگشان مانند یک انسان معمولی خواهد بود مگر این که یک خونآشام مرده در لحظهی مرگ حاضر بوده و او را بازگرداند.
از طرف دیگر خونآشامهای برتر کسانی هستند که به شکل آلوده به دنیا میآیند و رشد جنینی آنها تحت تاثیر ویروس قرار گرفته است. قدرت و سرعت آنها از خونآشامهای پست بیشتر است، اما به پای خونآشامهای مرده نمیرسد. همچنین عطش آنها به خون بیشتر از پستها است، اما زندگیشان به این مسئله بسته نیست. وقتی یک خونآشام برتر بمیرد (آن هم به هر دلیلی)، خود بخود در غروب بعد به عنوان یک نامرده به زندگی برخواهد گشت.
وقتی خونآشامی (چه پست و چه برتر) به مرحلهی نامردگی برسد، تمامی مزایای ویروس آلوده کننده – مثل تبدیل سایر انسانها و هیپنوتیزم قربانیها – را به دست میآورد، اما در مقابل روح و هالهی انسانی خود را (که عنصر مهمی در این مجموعه است) از دست میدهد. جامعهی خونآشامان به دست اربابان خونآشامی و به شکل مافیایی اداره میشود. سلسلهمراتب این موجودات بسیار پیچیده است و اغلب خاندانها (یا با عبارت کتاب «کاماریلا» (17)) بسیار بزرگ بوده و گروه گستردهای از اعضا و زیردستان و خدمتگذاران دارند. معمولاً خونآشامهای تکافتاده سعی میکنند عضویت یکی از کاماریلاها را به دست بیاورند، چرا که آنها تمامی حمایتهای لازم برای حیات یک خونآشام را در اختیارش میگذارند.
از آنجایی که شخصیت اول داستان یک ساحره است، بنابراین خونآشامهای این کتاب را به شکل دستاول مشاهده نمیکنیم. تنها شریک ریچل، آیوی را داریم که به عنوان همخانهی او شدیداً میکوشد بر اشتیاق و عطشش بر نوشیدن خون او غلبه کند و در بعضی جلدهای این مجموعه، به همراه قهرمان درگیر ماجراها و دسیسههای پشت پردهی خونآشامان این جهان میشویم.
خونآشامان «هالوز» بسیار کلیشهای هستند؛ خوشقیافه و جذاب هستند، از قابلیت هیپنوتیزم و لذتبخشی به انسانها برخوردارند، بیباک و مغرور و نسبت به انسانها بیعاطفهاند، و صد البته رمانتیک هستند! ریچل مورگان به عنوان قهرمان کتاب بارها درگیر روابطی عاطفی با خونآشامها میشود و در این بین آنها را به شکل دونژوانهای نامرده و خونخوار مشاهده میکنیم. از طرف دیگر، خونآشامهای هالوز از پیشزمینه و اساس نسبتاً مستحکمی برخوردار هستند و از آنجا که با مجموعهای طولانی روبرو هستیم، آنها وقت کافی برای توسعه و گسترش شخصیت و خصوصیات خود دارند.
خواندن این کتاب نه تنها به خاطر خونآشامهایش، بلکه سایر موجودات ماورایی آن و خصوصاً انواع گوناگون و پرجزییات جادوهایی که در آن آمده، توصیه میشود.
*
نام کتاب: پروندههای درسدن (18)
نویسنده: جیم بوچر (19)
ناشر: راک بوکز (20)
«پروندههای درسدن» مجموعهای فانتزی-معمایی است که حول شخصیت هری درسدن (21)، یک جادوگر و کاراگاه خصوصی در شیکاگوی امروزی، اما اندکی متفاوت میچرخد. در این دنیا جادو، خونآشامها، گرگینهها، ارواح، پریها، شیاطین و سایر موجودات ماورایی وجود دارند و گاهی در سایهی انسانها زندگی میکنند. هری درسدن به عنوان جادوگری که با این دنیای پیچیده و پنهان آشنایی دارد، میکوشد از انسانهای ساده و ناآگاه از وقایع اطراف خود محافظت کند. از مجموعهی درسدن تا به امروز دوازده جلد چاپ شده است و به نظر میرسد داستانهای آن همچنان ادامه داشته باشد.
در اینجا تنها به خونآشامهای حاضر در این مجموعه میپردازیم.
سه گروه اصلی خونآشام در دنیای درسدن یافت میشود: خونآشامهای سفید، سرخ و سیاه. یک گروه چهارم به نام خونآشامهای سبز نیز وجود دارد، اما تاکنون اطلاعات زیادی در موردشان داده نشده و فقط میدانیم آنها گروهی فوقالعاده پنهان و سری هستند.
خونآشامان سفید: اینها نزدیکترین خونآشامان به انسانها از نظر ظاهر و عادات و خصوصیات هستند. این موجودات تنها از احساسات و جوهرهی انسان تغذیه میکنند و به جای خلق شدن، باید به همین شکل متولد شوند. ظاهراً تا قبل از سن بلوغ، آنها تماماً انسان هستند و بعداً خصوصیات ویژهشان بروز پیدا میکند و اولین تغذیهی آنها از یک انسان، باعث تغییرشان میشود. خونآشامهای سفید به شکل خاندانهای محافظهکاری زندگی میکنند که وجه تمایز آنها، احساسی است که بیشتر از آن تغذیه دارند؛ مثلاً ترس یا هیجان یا علاقه. این خانوادهها اغلب بر سر قدرت با یکدیگر درگیر هستند، اما در زمان اتفاقات این مجموعه خاندان ریث از قدرت برخوردار است و بزرگ خاندان، شاه سفیدها خوانده میشود. سفیدها با استفاده از ظاهر جذاب خود انسانها را به طرف خود میکشانند و اغلب قربانیان به شکارچیان خود وابسته میشوند.
ظاهراً سفیدها نسبت به سرخها و سیاهها ضعیفتر هستند، اما میتوانند در مواقع خاص و به مدت کوتاه، از اندوختهی احساسات تغذیه شده استفاده کرده و دست به اعمال خارقالعاده بزنند. از طرف دیگر، نقاط ضعف آنها نسبت به سرخها و سیاهها بسیار کمتر است؛ مثلاً خورشید و اشیای مقدس به آنها آسیبی نمیرساند و قدرتی پنهان دارند که خود نام «عطش» را بر آن گذاشتهاند. اگر سفیدی برای مدتهای طولانی از احساسات تغذیه نکند، این عطش او را به دیوانگی میکشاند؛ از طرف دیگر همین عطش منبع نیروی ماورای انسانی آنها است. جالب این که تنها نقطهضعف واقعی آنها عشق است. اگر انسانی که به تازگی عشق واقعی را تجربه کرده اسیر آنها شود، تحت تاثیر جاذبهی آنها قرار نمیگیرد و حتا میتواند باعث سوزش و تاول زدن پوست آنها هم بشود. از طرف دیگر اگر یک خونآشام سفید قبل از اولین تغذیه عاشق شود و عشق او جواب داده شود، ممکن است نیمهی پنهان و شیطانی او هرگز ظاهر نشود و او یک انسان باقی بماند.
خونآشامان سرخ: سرخها نسبت به سفیدها از انسانیت کمتری برخوردار هستند. ظاهر واقعی آنها موجوداتی خفاشمانند است که میتوانند با قدرت ویژهی خود، آن را پشت ظاهر انسانی و دروغین و جذابی پنهان کنند. در یکی از کتابها میبینیم که سرخهای بسیار قدرتمند و کهنسال میتوانند به خواست خود ظاهر انسانیشان را تغییر دهند و این ظاهر میتواند در مقابل آفتاب از آنها محافظت کند. سرخها فوقالعاده سریع و قدرتمند هستند و اگر آسیب ببینند، به سرعت درمان میشوند. سرخهای جوانتر به آفتاب حساساند و اگر شکمشان پاره شود و اندوختهی خونشان بیرون بریزد، میمیرند. بزاق آنها دارای مادهای اعتیادآور است که از طریق آن قربانیان خود را کنترل میکنند. همچنین قربانیان معتاد شده ناخودآگاه از اربابان خونآشام خود دفاع میکنند و بیشتر به عنوان جاسوسین دو طرفه از آنها استفاده میشود.
سرخها میتوانند از طریق مراسمی دو مرحلهای، انسانها را تبدیل به خونآشام کنند: اول باید انسان را آلوده به عطش خون کرد (این مرحله قدرت و سرعت به انسان میبخشد) و بعد فرد آلوده باید با کشتن اولین قربانی خود، تغییرش را تکمیل کند. انسانهای آلوده که تنها تا مرحلهی اول پیش رفتهاند، اگر ارادهی کافی داشته باشند، دائم خود را در معرض آفتاب قرار دهند و از رابطهی نزدیک با سایر انسانها دوری کنند، میتوانند جلوی تبدیل کامل خود را بگیرند. اما تا به حال هیچ درمان قاطعی برای افراد آلوده پیدا نشده است.
سرخها به شکل سلسلهمراتبی و فئودالی اداره میشوند و دوکها و زیردستان آنها، فرمانروایان واقعی هستند. در یکی از کتابها اشاره شده که پادشاه سرخها خونآشام فوقالعاده قدرتمندی است که نزدیک به چهار هزار سال سن دارد.
خونآشامهای سیاه: سیاهها کلیشهایترین خونآشامهای این مجموعه هستند؛ در واقع آنها تصویر کاملی از همان نامردگان تشنه به خون برام استوکر هستند. حتا در کتاب اشاره میشود که در این دنیا چاپ «دراکولا» با پشتیبانی شورای سفید (22) (شورای جادوگران)، منجر به نابودی تقریباً تمامی خونآشامهای سیاه شده است. سیاهها هنوز همان بدنهای دوران زندگی خود را دارند، با این تفاوت که این اجسام به دلیل زندگی زامبیمانند کمکم میپوسند و از بین میروند. سیاهها تمامی نقاط قوت و ضعف دراکولای برام استوکر را دارند: میتوانند با یک دست اشیای سنگینی چون ماشین را بلند کرده و پرتاب کنند یا بدون کوچکترین آسیبی، از میان دیوارهای سیمانی بگذرند؛ از طرفی آنها باید روز را در میان خاک سپری کنند و از سیر و اشیای مقدس هم وحشت دارند. آفتاب برای اعضای جوانتر مرگآور است، اما پیرترها را خیلی آزار نمیدهد و تنها باعث ضعف آنها میشود. در طی وقایع کتاب میبینیم که سیاهها کوچکترین و ضعیفترین (از نظر سیاسی) گروه از خونآشامها هستند؛ اما همین تعداد اندک باقیمانده جزء خطرناکترین و زیرکترین موجوداتی هستند که تنها به بقای خود از هر طریق ممکن فکر میکنند. آنها میتوانند انسانها را از طریق هیپنوتیزم اسیر خواست خود کنند. بردههای آنها دو دسته هستند: بندههای معمولی و رنفیلدها (23). بندههای معمولی را میتوان از بند سیاهها آزاد کرد و به حالت عادی باز گرداند. اما رنفیلدها چنان ذهنیت و هویت خود را از دست دادهاند که دیگر به وضع اول باز نمیگردند. در واقع رنفیلدها مثل ماشینهای آدمکشی هستند که قدرت فوقالعادهای دارند و تا وقتی نابود نشوند، دست از انجام فرامین اربابان سیاه خود بر نمیدارند.
خونآشامهای سبز: در مجموعهی درسدن چندان به این گروه پرداخته نشده و تنها میدانیم آنها مثل یاکوزا، گروهی مخفی و مافیایی هستند که کنترل شرق آسیا را در دست دارند.
مجموعهی درسدن و دوازده جلد آن، تقریباً دوازده داستان متفاوت را شامل میشود؛ اما پیوند مشترک تمامی این کتابها، جنگ دنبالهدار شورای سفید با خونآشامهای سرخ است. در واقع در کتاب سوم این خود قهرمان کتاب، هری درسدن است که با کشتن یک خونآشام سرخ در شیکاگو، آتش جنگ میان این دو گروه را شعلهور میکند. البته بعداً میبینیم که سرخها از مدتها قبل مشغول مقدمهچینی برای این نبرد بودهاند و عمل درسدن تنها بهانهای برای موجه جلوه دادن عمل خود نزد سایر گروهها بوده است. از طریق همین ماجراها است که با خونآشامان آشنا میشویم. همانطور که بالاتر ذکر شد، خونآشامها هر چه رنگ تیرهتری داشته باشند، از انسانیت دورتر هستند. مثلاً در بین سفیدها هستند کسانی که با هری همکاری میکنند و گاهی با او به توافقات دورهای میرسند. اما سرخها به شکل موجوداتی شدیداً فرصتطلب و مرموز و پنهانکار تصویر شدهاند که تنها خواستهشان نابودی شورای سفید و به دست آوردن قدرت و آزادی بیشتر در سرتاسر جهان است. در مقابل سیاهها هستند که دیگر هیچ شباهتی به انسان ندارند و بیشتر مانند حیواناتی شکارچی میمانند. برخلاف سرخها که کاملاً سازمانیافته و منظم عمل میکنند، سیاهها همان جانوران شکارچی رو به انقراضی هستند که برای بقا دست به هر کاری میزنند و درکشان برای انسانها از همه مشکلتر و گاهی غیرممکن است.
در نهایت مطالعهی این مجموعه توصیه میشود، چرا که علاوه بر پیشزمینهی مناسب داستانها، از ملغمهی مناسبی از هیجان و رمز و راز تشکیل شده است.
پینوشتها:
10. The Hollows
11. Kim Harrison
12. Harper Collins
13. Rachel Morgan
14. Ivy Tamwood
15. Jenks
16. The Turn
17. Carmilla
18. Dresden Files
19. Jim Butcher
20. Roc Books
21. Harry Dresden
22. White Council
23. Renfields