انساین فیت [2] گفت: «فکر میکنم تکراری باشد.»
ستوان پروهوروف [3] که چشمهایش را بسته و با دقت نشسته بود، گفت: «خوب معلومه، پانزده ساله که داره همین حرفها را در کلاسهای فارغالتحصیلان آکادمی فضانوردی تکرار میکند.»
فیت که همهی اینها را سال قبل از اولین سخنرانی شنیده بود، گفت: «شرط میبندم کلمه به کلمه تکراری است.»
«تا جایی که میتوانم بگویم... برای سوزنی که این ادعا رو سوراخ کنه چه سوراخ پرافتخاری خواهد بود!»
اما کلاس دیگر داشت به صف میشد، یونیفورم پوشیده و منتظر، به جلو رژه میرفتند و به دقت در صفوف تقسیم میشدند. هر کس با ضرب طبل به سمت صندلی مخصوص خود میرفت و در انتها همزمان با صدای بلندی نشستند.
در این لحظه آدمیرال ورنون [4] وارد شد و به سرعت به سمت سکو رفت.
«کلاس تحصیلات تکمیلی ورودی 22، خوش آمدید! روزهای مدرسهی شما تمام شده است. تحصیلات شما هم اکنون آغاز میشود.
«تنها چیزی که شما آنجا یاد گرفتهاید، نظریهی کلاسیک جنگ فضایی است. شما از اخترفیزیک و مکانیک نسبیت سماوی لبریز شدهاید. اما هنوز چیزی در مورد تیوتیمولین به شما گفته نشده است.
«دلیل خوبی برای این موضوع وجود دارد. گفتن آن در مدرسه هیچ مصرفی برای شما نداشت. شما بایستی بیاموزید که با تیوتیمولین پرواز کنید. فقط و فقط تیوتیمولین است که شما را به ستارگان میبرد. شما با آموزشهای کتابی هرگز نمیتوانید تیوتیمولین را استفاده کنید. با آن آموزشها میتوانید شغلهای زیادی در فضا بگیرید، اما خلبانی جزء آنها نیست!
«تنها سخنرانیای که شما دربارهی این موضوع میشنوید، همینی است که من امروز برای شما ارائه میکنم. از این به بعد شما حین پرواز با تیوتیمولین برخورد خواهید کرد و ما به سرعت خواهیم فهمید که آیا شما استعدادی برای استفاده از آن دارید یا خیر.»
آدمیرال مکث کرد، به نظر میرسید به همه به دقت نگاه میکند تا استعداد همه افراد را کشف کند. باز به صدا درآمد:
«تیوتیمولین! طبق افسانه اولین بار در سال 1948 آزیموت یا شاید آسیمپتوت -که شاید اصلاً چنین کسی وجود نداشته است- به آن اشاره کرد. هیچ اثری از مقالهی اصلی منسوب به او وجود ندارد و فقط ارجاعات مبهمی به آن مانده، آن هم بعد از قرن بیست و یکم.
«مطالعات جدی توسط آلمیرانت [5] آغاز شد که تیوتیمولین را کشف نمود، یا اگر داستان آزیموت/آسیمپتوت درست باشد، آن را بازیابی کرد. آلمیرانت روی نظریهی تأخیر ابرساختاری کار میکرد و نشان داد که مولکول تیوتیمولین بسیار تغییر شکل یافته و یک پیوند آن در بعد زمان به سمت گذشته شده است و یک پیوند آن به سمت آینده.
«تیوتیمولین به خاطر ارتباطی که با آینده دارد، با وقایعی که هنوز اتفاق نیفتادهاند واکنش میدهد. مثال کلاسیک آن حل شدن تیوتیمولین در آب است که حدود یک ثانیه قبل از اضافه شدن آب اتفاق میافتد.
«البته تیوتیمولین نسبتاً مولکول سادهای است. در واقع سادهترین مولکولی است که خواص درونزمانی نشان میدهد، یعنی همان خاصیت ارتباط با گذشته و آینده. با وجود این که تیوتیمولین ساخت تجهیزات بسیار خاصی را ممکن ساخت، کاربرد اصلی درونزمانی میبایست منتظر مولکولهای پیچیدهتر باشد: پلیمرهایی که درونزمانی را با ساختار مستحکم پیوند دادهاند.
«پلاگرینی [6] اولین کسی بود که رزینها و پلاستیکهای درونزمانی ساخت. بیست سال بعد کوداهی [7] تکنیکی برای اتصال پلاستیکهای درونزمانی به فلزات معرفی کرد. درونزمانی کردن اشیاء بزرگ ممکن شد، مثلاً کل فضاپیماها.
«حالا بیایید ببینیم وقتی یک شیء بزرگ درونزمانی باشد، چه اتفاقی میافتد. من فقط کیفی توضیح میدهم. نظریهپردازان تمام این را با ریاضیات انجام میدهند، اما من هیچ وقت فیزیکدانی ندیدم که بتواند یک فضاپیما را براند. پس بگذارید آنها نظریه را هدایت کنند، شما هم کشتی را هدایت کنید.
«مولکول کوچک تیوتیمولین به حالات احتمالی آینده بسیار حساس است. اگر شما مطمئن باشید که دارید آب را اضافه میکنید، تیوتیمولین قبل از اضافه شدن آب حل میشود. اگر کوچکترین شکی در ذهن شما باشد که آیا آب را اضافه خواهید کرد یا نه، حل نمیشود تا این که واقعاً آب اضافه شود.
«هر چه مولکول با خواص درونزمانی بزرگتر باشد، به تردید کمتر حساس است. یعنی حتا اگر شما تقریباً مطمئن باشید که آب را اضافه نمیکنید، باز هم ماده حل میشود، متورم میشود، خواص الکتریکی آن تغییر میکند و حتا بعضی مواقع با آب واکنش میدهد. اما اگر شما عملاً آب را اضافه نکنید چه اتفاقی میافتد؟ پاسخ ساده است. ساختار درونزمانی به دنبال آب به آینده حرکت میکند و اگر آن را نیابد، همین طور به حرکت خود ادامه میدهد.
«این اثر بسیار شبیه الاغی است که هویجی را دنبال میکند که در فاصلهی نیم متری جلوی پوزهی آن آویزان شده است. با این تفاوت که ساختار درونزمانی به باهوشی الاغ نیست و هرگز هم خسته نمیشود.
«اگر تمام کشتی درونزمانی باشد -که یعنی گروههای درونزمانی در فواصل معین به بدنه متصل شدهاند- میتوان به راحتی وسیلهای ساخت که آب را به نقطهی معینی در آینده منتقل کند و به نحوی ترتیب کار را داد که در عین این که آب در وضعیت آمادهی تحویل قرار دارد، اما عملاً این اتفاق نیفتد.
«در این حالت، مجموعهی درونزمانی در زمان به جلو حرکت میکند و با خود تمام کشتی و اشیاء درون آن و کارکنان را خواهد برد.
«مطمئناً هیچ چیز مطلق نیست. کشتی نسبت به جهان در زمان به جلو حرکت میکند و این عیناً مثل این است که بگوییم تمام جهان نسبت به کشتی در زمان به عقب حرکت میکند. سرعت حرکت به جلوی کشتی یا حرکت به عقب جهان در زمان را میتوان با اصلاح دستگاه اضافه کردن آب به دقت تنظیم کرد. شیوه صحیح انجام این کار را میتوان به زحمت آموزش داد، اما خوب انجام دادنش فقط با استعداد مادرزادی ممکن است. چیزی که میخواهیم در مورد شما بیابیم این است که آیا شما این استعداد را دارید یا خیر.»
مجدداً مکث و آنها را ارزیابی کرد. سپس در میان سکوت محض دوباره شروع کرد:
«اما همه اینها چه فایدهای دارد؟ بیایید جنگ ستارهای را در نظر بگیریم و بعضی از چیزهایی را که شما در مدرسه آموختید مرور کنیم.
«ستارگان بسیار از همدیگر دور هستند و با توجه به محدودیت سرعت نور، سفر از یک ستاره به دیگر سالها یا قرنها و هزارهها طول میکشد. یک راه انجام این کار استفاده از یک کشتی با زیستبوم بسته است، یعنی یک جهان کوچک خودکفا. یک گروه مردم سوار میشوند و نسل دهم آنها به مقصد ستاره دوردست میرسند. هیچ کس به تنهایی نمیتواند چنین سفری بکند و حتا اگر کشتی به خانه بازگردد، قرنها گذشته است.
«برای رساندن خدمه اصلی به مقصد، از شیوهی منجمد کردن برای کل سفر هم میتوان استفاده کرد. اما انجماد شیوه نامطمئنی است و حتا اگر خدمه سالم بمانند و به خانه بازگردند، میبینند که چندین قرن در زمین گذشته است.
«برای بردن خدمه به ستارگان بدون منجمد کردن در طول عمر خودشان فقط بایستی تا نزدیک سرعت نور سرعت گرفت. زمان داخلی کند میشود و کل سفر به نظر خدمه فقط چند ماه میرسد. اما زمان برای بقیه جهان با سرعت معمولی حرکت میکند و وقتی که خدمه به خانه بازگردند، میبینند که با وجودی که آنها حداکثر دو ماه گذراندهاند اما زمین چندین قرن را از سر گذرانده است.
«در همه موارد سفر در فضا هر چند برای خدمه کوتاه باشد، اما برای زمین بسیار طولانی خواهد بود. اشخاص مجبورند در آیندهی دور به زمین بازگردند البته اگر اصلاً بازگشتی در کار باشد. پس سفر بین ستارهای از نظر روانشناختی غیر عملی است.
«اما... اما فارغ التحصیلان!...»
با دقت نگاهی به همه انداخت و با صدای آرام و کلفتی گفت: «اما اگر ما از یک کشتی درونزمانی استفاده کنیم، میتوانیم تأثیر اتساع زمانی را با تأثیر درونزمانی تطبیق بدهیم. همزمان با سفر بسیار سریع کشتی در فضا و گذراندن زمانی بسیار کند، تأثیر درونزمانی جهان را نسبت به کشتی به عقب میراند. اگر این کار درست انجام شود، وقتی که کشتی بعد از مثلاً دو ماه برای خدمه به زمین بازمیگردد در تمام جهان هم همان دو ماه گذشته است. بالاخره سفر بین ستارهای عملی شد.
«اما فقط اگر بسیار دقیق کنترل شود.
«اگر تأثیر درونزمانی کمی از تأثیر اتساع زمان عقبتر باشد، کشتی پس از بازگشت از سفر دو ماهه میبیند چهار ماه در زمین گذشته است. شاید فکر کنید این تأخیر زیادی نیست و میشود با آن زندگی کرد، اما این گونه نیست. خدمهی کشتی به هم میریزند. زیرا ایشان احساس میکنند همه چیز نسبت به آنها دو ماه پیرتر شده است. از آن بدتر این که مردم عادی احساس میکنند خدمهی کشتی دو ماه از آن چه که باید باشند، جوانتر هستند. این مسأله موجب ناراحتی میشود.
«به همین ترتیب اگر تأثیر درونزمانی کمی از تأثیر اتساع زمان جلوتر برود، کشتی بعد از دو ماه به زمین برمیگردد و میبیند که در زمین هیچ زمانی نگذشته است. مثل این که کشتی فقط به آسمان بالا رفته و فوراً بازگشته است. مشکلات و ناراحتیها هم مجدداً وجود دارند.
«خیر فارغالتحصیلان، اگر مدت زمان پرواز برای خدمه و زمین دقیقه به دقیقه مشابه نباشد، پرواز بین ستارهای موفق نبوده است. یک اختلاف شصت ثانیه یک خرابکاری است که هیچ افتخاری برای شما ندارد. صد و بیست ثانیه دیگر قابل تحمل نیست.
«خیلی خوب میدانم چه سؤالاتی در ذهن شما هست فارغالتحصیلان، این سؤالات موقع فارغالتحصیلی در ذهن من هم بوده است. آیا ما در کشتیهای درونزمانی چیزی مشابه ماشین زمان داریم؟ آیا با تنظیم صحیح ابزار درونزمانی میتوانیم به یک قرن بعد برویم، تماشا کنیم و به زمان خودمان بازگردیم؟ یا برعکس، آیا میتوانیم به گذشته برویم و بعد به زمان خود در آینده بازگردیم؟ یا هزار سال؟ یک میلیون سال؟ نمیتوانیم تولد زمین، آفرینش حیات و مرگ خورشید را ببینیم؟
«فارغالتحصیلان، بچههای ریاضیدان میگویند این جور چیزها پارادوکس ایجاد میکنند و انرژی زیادی برای عملی شدن صرف میکنند. اما من برای شما دلیل پارادوکس را شرح میدهم. ما به یک دلیل خیلی ساده نمیتوانیم چنین کارهایی بکنیم. خواص درونزمانی ناپایدار هستند. مولکلولهایی که در زمان تنیده شدهاند، حساس هستند. تأثیرات نسبتاً کوچکی آنها را وادار به واکنش شیمیایی میکند که پیوند آنها را با بعد زمان باز میکند. حتا اگر هیچ اثری وجود نداشته باشد، باز هم نوسانات تصادفی میتوانند موجب تغییراتی میشوند که تنیدگی زمانی آنها را باز میکند.
«به زبان ساده این که کشتی درونزمانی کمکم همزمان میشود و تبدیل به مادهای معمولی بدون بعد زمان میشود. فناوری جدید نرخ باز شدن را بسیار کاهش داده است و شاید هنوز کمتر هم بشود، اما نظریه به ما میگوید ما هر کار که بکنیم نمیتوانیم یک مادهی درونزمانی کاملاً پایدار بسازیم.
«پس فضاپیمای شما عمر محدودی به عنوان یک فضاپیما دارد. باید قبل از تمام شدن اثر درونزمانی به زمین بازگردد تا برای سفر بعدی درونزمانی آن تجدید گردد.
«خوب، حالا اگر شما بعد از محدودهی زمانی به زمین بازگردید چه اتفاقی میافتد؟ اگر خیلی نزدیک به زمان خودتان نباشید، نمیتوانید مطمئن باشید که فناوری شما بتواند کشتی شما را مجدداً درونزمان ببرد. اگر در آینده باشید شاید خوششانس باشید، اما در گذشته مطمئناً این گونه نیست. اگر به دلیل بیتوجهی خودتان یا حتا کمبود مهارت، به زمانی خیلی دور در گذشته رفتید میتوانید مطمئن باشید که آنجا گیر افتادهاید، زیرا به هیچ ترتیبی نمیتوانید با کشتی خود کاری بکنید که به جایی که دیگر آیندهی شما است بروید.»
او برای تأکید بر حرفش یک دست را بر دست دیگر کوبید و گفت: «میخواهم متوجه باشید که هیچ جایی در گذشته وجود ندارد که یک افسر متمدن نیروی هوایی بخواهد عمرش را در آن بگذراند. مثلاً ممکن است شما در فرانسه قرن بیست و ششم گیر بکنید، یا از آن بدتر در آمریکای قرن بیستم!
«جلوی هرگونه وسوسهی بازی با زمان را بگیرید!
«بیایید به موضوع دیگری بپردازیم که در روزهای رسمی مدرسه حتا اشارهای هم به آن نشده است، اما شما با آن مواجه خواهید شد.
«شاید شما به این فکر کنید که چطور ممکن است چند تا پیوند اتمی درونزمانی دور و بر جسمی تماماً همزمان آن را به دنبال خود بکشند. چرا یک اتم درونزمانی میلیونها اتم با پیوندهای همزمان به با خود به سمت آب بکشاند؟ ما به خاطر مشاهدهی اینرسی در تمام عمرمان احساس میکنیم که نباید این گونه باشد.
«در واقع برای حرکت در زمان هیچ اینرسی وجود ندارد. اگر یک قسمت شیء به سمت گذشته یا آینده حرکت کند، بقیهی آن هم با همان سرعت به دنبالش میرود. هیچ فاکتور جرمی وجود ندارد. به همین خاطر است که به همان آسانی که یک کشتی در زمان به جلو میرود، تمام جهان با همان نرخ در زمان به عقب میرود.
«اما مسألهی دیگری هم اینجا وجود دارد. اتساع زمان تأثیر شتاب شما نسبت به بقیهی جهان است. شما این را در کلاس فیزیک نسبیت متوسط در مدرسه آموختهاید. این جزئی از تأثیر اینرسی شتاب است.
«اما ما با استفاده از تأثیر درونزمانی تأثیر اتساع زمان را از بین میبریم. اگر تأثیر اتساع زمان را از بین ببریم، در واقع آن چه که آن را به وجود آورده است را از بین بردهایم. خلاصه این که با بالانس تأثیر درونزمانی و تأثیر اتساع زمان، تأثیر اینرسی شتاب از بین میرود.
«اگر تمام اینرسی را از بین نبرید، نمیتوانید تأثیر اینرسی را حذف کنید. پس اینرسی محو میشود و شما میتوانید بدون احساس آن با هر سرعتی که بخواهید شتاب بگیرید. با اجرای صحیح تأثیر درونزمانی، میتوانید ظرف مدت چند ساعت یا حتا چند دقیقه از حالت ساکن نسبت به زمین به سرعت 300 هزار کیلومتر در ساعت برسید. هر چه در کاربرد اثر درونزمانی بااستعدادتر و حرفهایتر باشید سریعتر میتوانید شتاب بگیرید.
«آقایان، شما هماکنون دارید آن را تجربه میکنید. به نظر میرسد که شما در تالاری روی سطح سیاره زمین نشستهاید، من مطمئنم هیچ یک از شما دلیلی برای شک کردن در صحت این احساس ندارد. اما اشتباه میکنید!
«تأیید میکنم که شما در یک تالار هستید، اما نه دیگر روی سطح سیاره زمین. شما، من، همه ما، در یک فضاپیمای بزرگ هستیم که همان لحظه که من صحبتم را شروع کردم از زمین برخاسته و با شتاب بسیار زیادی سرعت میگیرد. در حینی که من صحبت میکردم به حاشیه منظومه شمسی رسیدیم و الآن داریم برمیگردیم.
«شما اصلاً هیچ شتابی را احساس نکردید، چه در موقع سرعت گرفتن و چه در موقع تغییر جهت سفر، در نتیجه شما تصور میکردید نسبت به سطح زمین ساکن هستید.
«به هیچ وجه این گونه نیست، فارغالتحصیلان. تمام مدتی که من صحبت میکردم شما در فضا بودید و از فاصله سه میلیون کیلومتری زحل گذشتهاید.»
به نظر میرسید از جنب و جوش ناگهانی تالار احساس رضایت شیطانیای میکند.
«نباید نگران باشید، فارغالتحصیلان. از آنجا که تأثیر اینرسی را احساس نکردیم، تأثیر گرانش را هم احساس نمیکنیم (چون هر دو ذاتاً یکی هستند)، پس سفر ما اصلاً توسط گرانش زحل مختل نخواهد شد. ما دیگر داریم به سطح زمین برمیگردیم. به عنوان یک هدیه ویژه هم در فرودگاه ملل متحد در شهر لینکلن نبراسکا فرود میآییم و شما میتوانید از آخر هفته خود در این کلانشهر لذت ببرید.
«ضمناً، این واقعیت که ما اثر اینرسی را اصلاً احساس نکردیم نشان میدهد که اثر درونزمانی به چه خوبی اثر اینرسی را خنثی کرده است. در صورت وجود هر گونه عدم هماهنگی، حتا خیلی کم، شما اثر اینرسی را احساس میکردید – دلیل دیگری برای بازی نکردن با زمان!
«فارغالتحصیلان به خاطر بسپارید، شصت ثانیه عدم تطابق خرابکاری و صد و بیست ثانیه غیر قابل تحمل است. دیگر داریم فرود میآییم. ستوان پروهوروف، میشه به برج مراقبت بروید و بر فرود نظارت کنید؟»
پروهوروف فوراً گفت: «بله قربان.» و از نردبان عقب سالن بالا رفت.
آدمیرال ورنون لبخند زد و گفت: «همگی سر جای خود بنشینید. ما دقیقاً سر موقع رسیدیم. کشتیهای من همیشه به موقع عمل میکنند.»
اما پروهوروف به پایین برگشت و از راهرو به سمت آدمیرال دوید. وقتی به آدمیرال رسید به نجوا به او گفت «آدمیرال، اگر اینجا لینکلن در نبراسکا است، چیزی اشتباه شده است. تنها چیزی که من میبینم سرخپوستان هستند، چندین گروه. سرخپوستان در در نبراسکا، این زمان، آدمیرال؟!»
رنگ آدمیرال ورنون پرید و صداهایی از گلوی او شنیده میشد. او مچاله شد و به زمین افتاد، در همین زمان گروه فارغالتحصیلان نامطمئن برخاستند. انساین پیت هم که به دنبال پروهوروف روی سکو رفته بود و حرف او را شنیده بود مثل برقزدهها همان جا ایستاده بود.
پروهوروف دستش را بلند کرد و گفت: «خانمها و آقایان، همه چیز مرتب است. آرام باشید. آدمیرال یک لحظه سرشان گیج رفت. بعضی وقتها موقع فرود برای افراد مسن پیش میآید.»
پیت با عصبانیت زمزمه کرد: «اما پروهوروف، ما در گذشته گیر کردهایم.»
پروهوروف ابرویش را با لابرد و گفت: «البته که نه. تو هیچ اثر اینرسی احساس نکردی، کردی؟ حتا امکان ندارد که یک ساعت جابجا شده باشیم. اگر آدمیرال این قدر عقل داشت که با یونیفورمش بیاید، او هم متوجه میشد. تو رو خدا، او همین الآن این را گفت!»
«پس چرا گفتی چیزی اشتباه است؟ چرا گفتی سرخپوستان بیرون هستند؟»
«چون بودند و هستند! وقتی آدمیرال سپ [8] هم بیاید نمیتواند چیزی به من بگوید. ما در لینکلن نبراسکا فرود نیامدیم، پس حتماً جایی اشتباه شده است. اما در مورد سرخپوستان، خوب، اگر من علائم ترافیکی را درست خوانده باشم ما در حاشیهی کلکته فرود آمدهایم!»
قسمت آخر این داستان در واقع قابل ترجمه به فارسی نیست. آیزاک آسیموف که داستانهای مبتنی بر بازی با کلماتش در انگلیسی مشهور هستند، در اینجا هم از کلمه Indian استفاده کرده که میدانید در انگلیسی هم به معنی هندی است و هم به معنی سرخپوست (به دلیل اشتباه تاریخی کریستوف کلمب). ما هم برای حفظ هیجان داستان، تا خط آخر کلمهی سرخپوست را حفظ نمودیم و لذت شوک خط آخر را برای خوانندگان علاقمند به جناس باقی گذاردیم.
پانویسها:
[1] Thiotimoline to the Stars
[2] Ensign Feet
[3] Lieutenant Prohorov
[4] Admiral Vernon
[5] Almirante
[6] Pellagrini
[7] Cudahi
[8] Admiral Sap