اُرکالون؛ نخستین کتاب از هفتگانهی ابدگاه گالونتوس
نویسنده: بهاره نوربخش
ویراستار: سید امین موسوی زاده
ناشر: نشر روزگار
نوبت چاپ: اول - 1390
شمارگان: ۱۰۰۰ نسخه
قیمت: ۱۱0۰۰ تومان
۵۰۳ صفحه
قرنها ابلیس درصدد انتقام از بشریت بود و حال زمان انتقام فرا رسیده است. کل جهان در سیطرهی نیروی اهریمنی شیطانی به نام شیگانهوس اسیر است. زندگی مردم زمین در زجر کشیدنهای بیپایان و کابوس اسارت در مخوفترین مکان عالم هستی، ابدگاه گالونتوس خلاصه شده است؛ بیهیچ کورسوی امیدی به رهایی از این دورهی تاریک. پسری در دل ابدگاه زاده میشود تا به سلطنت وحشیانهی شیگانهوس پایان دهد. تمامی نیروهای ماورایی و افسانهای دست به دست هم میدهند تا هرمیوس جوان را در رسیدن به آستانهی ابدگاه گالونتوس یاری دهند .
کتاب ارکالون که نخستین کتاب از یک مجموعهی هفت جلدی است، اولین تجربهی جدی نویسندگی خانم نوربخش هم هست. با یک نگاه جزئی به ویژگیهای کتاب میتوان به راحتی فهمید این کتاب برای رقابت با آثار خارجی مشابه (داستانهای فانتزی با مخاطب کودکان و نوجوانان) نوشته شده است و نویسنده کوشیده با ویژگیهای نوی داستانش، فضای حاکم بر داستانهای فانتزی کودکان امروز جامعه را کمی تغییر دهد. کتاب ویژگیهای زیادی دارد که آن را خواندنی میکند. از جهانسازی فکر شدهی آن گرفته تا ایدهپردازیهای نو که طرح قدیمی داستان را -یعنی نوجوانی از پیش تعیین شده برای مبارزه با پلیدی حاکم بر دنیا که البته خودش در ابتدا این سرنوشت را قبول نمیکند- خواندنی میکند. ویژگی دیگر، حضور و نقش پررنگ اساطیر باستانی است که وجود اساطیر و افسانههای ایرانی در این میان، بسیار ستودنی و خوشحالکننده و جذاب است. اگر از طرفداران خون آشامهای قدیمی و درست و حسابی و جادوگرهای شرور هستید، کتاب را از دست ندهید که عناصر فانتزی کتاب، سنتهای خود را حفظ کردهاند. به سختی میشود این کتاب را شبیه کتابهای دیگر این گونه دانست، اما شاید بتوان گفت این کتاب، به سهگانهی پادشاهی کهن (نوشتهی گارث نیکس) تنه میزند و یادآور دنیاهای جدید و قهرمانهای دوستداشتنی آن مجموعه است. فضای داستان هم فضایی فانتزی و اسطورهگون و در بعضی قسمتها افسانهای است که بسیار رنگارنگ است و کمتر فضاهای تاریک و مملو از وهم و ترس در آن میبینیم. نکتهی دیگر، عنوان کتاب است: ارکالون! ارکالون یکی از عناصر جادویی این داستان است. در اصل ارکالون یک کتاب است که قابلیتهایی حتا فراتر از جادو دارد. ارکالون تمام علوم زمین و آسمان را میداند و برای هر کس میتواند یک معلم باشد و از تمام تاریخ و اسرار جادوگری آگاه است، به نوعی که کتاب ارکالون به سبب نقش بسیارش در کتاب و گرهافکنی آن در داستان، به یک شخصیت تبدیل میشود. اما استفاده از آن شرایط خاصی دارد و افرادی به خصوصی میتوانند از آن استفاده کنند که در داستان مشخص میشود.
در کل اگر به دنبال کتابی با ایدههای نو و با مشخصههای افسانهای ایرانی هستید، این کتاب میتواند گزینهی خوبی باشد.
ماجرا چیست؟
در ابدگاه چه چیزی منتظر هرمیوس و یارانش خواهد بود؟
روایت سوم شخص خط داستانی بالا و این کتاب هم در نوع خود جالب است. کتاب 14 فصل دارد و به دو بخش تقسیم میشود. هفت فصل اول - که بخش اول کتاب به شمار میرود- به معرفی برخی از شخصیتها و کلیت فضای حاکم بر دنیای تحت سلطهی شیگانهوس میپردازد. اما بخش دوم، یا هفت فصل پایانی کتاب که به نوعی از زبان ارکالون روایت میشود، داستان تسخیر زمین توسط شیگانهوس و نیروهای اهریمنی او را بازگو میکند و در اصل دربارهی انتخاب پدران شیگانهوس از بین شیاطین است. در حقیقت ابلیس برای انتقام از آدمیان، میخواهد طی مسابقاتی در میان شیاطین، برترین شیاطین را انتخاب کند، تا شیگانهوس خبیثترین پدران را داشته باشد.
در پایان باید گفت که کتاب ممکن است در نگاه اول و با توجه به شروع نهچندان جالبش، ناامیدکننده به نظر بیاید؛ اما در ادامه با داستان جذابش شما را همراه خود میکند. کتاب به تنهایی مطمئناً داستان فوق العادهای نیست، اما باید توجه داشت که قسمتی از یک مجموعهی طولانی است و به نظرم نوید مجموعهای جذاب و پرماجرا را میدهد و حرکت شجاعانهی نویسندهی کتاب، یعنی نوشتن داستانهای فانتزی این چنینی برای کودکان و نوجوانان ستودنی است.
قطعهای از متن کتاب:
چند لحظه بعد شیاطین بر فراز كوه بودند. صدای تحسین و تعجب از همه بر میخاست، وقتی بر فراز آن كوه بلند كه قلهی پهن و هموار و مسطحش مساحت زیادی داشت، زنی درشتاندام به رنگ سفید شفاف را در خواب میدیدند.
زن بسیار بزرگ بود. قدی حدود سی متر داشت. لباسی از حریر نازك سفید، اندام درشتش را پوشانده بود.
صورتش مثل مرمر بیجان به نظر میرسید، ولی زیبا بود. دو دستش روی سینه در هم گره خورده بود و یك شاخه اركیده كه همرنگ و همجنس خودش به نظر میآمد، در میان دو دستش قرار داشت.
چشمان آن صورت درشت سنگی بسته بود و هیچ نوع حركتی در اندام به خواب رفتهی او دیده نمیشد.
بدن زن تمام سطح قله را پوشانده بود. موهایی شفاف دور صورتش را گرفته بود و رنگ آبی بسیار زیبایی داشت. ادامهی آن گیسوان آبیرنگ براق از لبهی صاف قله به پایین ریخته بود و از بالا دیده نمیشد.
ابلیس به سمت پایین كوه شیرجه رفت و بقیه هم به دنبالش.
وقتی از برابر كوه پایین میرفتند، موهای بلند و كلفت زن را دیدند كه از كوه به پایین ریخته بود و بعد از حدود دو سه متر دیگر به حالت موهای آبیرنگ و دستهدستهی یك مجسمهی سنگی نبودند، بلكه به صورت یك آبشار پهن و عظیم با صدایی دلنشین به داخل یك رودخانهی بزرگ میریختند. رودخانهی پهن و عمیقی كه در میان سبزههای بینظیر جریان داشت .
سبزههای تازه و باطراوت به طرز عجیبی كوتاه شده بودند و به راحتی میشد تصاویر زیبایی از انواع گلها را روی سبزهها مشاهده كرد كه در اثر كوتاه و بلند بودن سبزهها پدید آمده بود.
تا چشم كار میكرد زمین سبز بود و درختان بلند پر از میوههای رنگارنگ و انواع گلهای خوشرنگ و بو.
در انتهای دید، جایی كه دیگر آن زمین سبز به اتمام میرسید، یك ساختمان بسیار بزرگ به چشم میخورد.
قصری باعظمت، با چندین مناره و برج. با درها و پنجرههایی بزرگ و زیبا. تمام ساختمان از طلای ناب بود. شیروانیهای گرد نوك برجها به شدت میدرخشیدند.
ابلیس در برابر آن قصر رویایی، روی چمنهای تازه و سبز فرود آمد و گفت: «اینجا سرزمین سحرآمیزی است بر فراز ابرها. من اینجا را با سحری كه از دو خدای قدرتمند ذهن بشر ربودهام، بنا كرده و آراستهام. جادویی بر آمده از چنگ طلایی آپولون و مرغ تخم طلای هرمس.»
نبرد اسطورهها؛ سیارهی بحرانزده و اژدهای سهسر
نویسنده: محمدرضا سارنچه
ناشر: انتشارات ترفند
شمارگان : 2000
قیمت: 3300 تومان
123 صفحه
قصهای ساده از نویسندهای تازهکار. محمدرضا سارنچه متولد 1361 است و این اولین کار منتشر شده از اوست. بیش از هر چیز به نظر میرسد که این قصه برای سنین کودک و خردسال نوشته شده است و خواندن آن به عموم بزرگسالان توصیه نمیشود، چرا که ممکن است برای بزرگسالان بیش از حد ساده یا غیرجذاب باشد. همچنین دغدغههای نویسنده در مورد تاریخ این مرز و بوم، چه تاریخ حقیقی و چه تاریخ اسطورهای، و آشنایی نونهالان فارسیزبان با این بخش از هویت ملیشان، در قصه مشخص است. از فهرست کتابهای منتشر شده توسط ناشر هم چنین دغدغهای برداشت میشود. شمارگان این کتاب هم خود گواه این ادعا به شمار میرود. در روزگاری که 1000 و 1100 نسخه معمول شده، انتشار نوشتههای نویسندگان غیراسمی با شمارگان 2000 نسخه، چنین گمانههایی را راحت به ذهن متبادر میکند.
همان طور که گفته شد، کتاب برای مخاطب کمسن و سال نوشته شده است، و پربیراه نیست اگر بگوییم فانتزیها برای این محدودهی سنی آذوقهی فراوانتری فراهم میکنند. این قصه هم چندان استثنایی نیست و نباید با دیدن واژهی «سیاره» در نام، آن قضاوت شتابزده کرد؛ چرا که بار «اژدهای سهسر» و «اسطوره» بر آن چربش دارد.
اما قصه از چه قرار است. قصهی ما کاملاً حادثهمحور است. در آغاز پسری کمسن و سال به نام مانی را داریم که قصد دارد به تنهایی، از یکی از بندرهای جنوبی کشور با کشتی به یکی از جزایر خلیج فارس سفر کند و مدتی را با عمویش بگذراند. اما حادثه از همان بدو قصه آغاز میشود و در طی این مسیر، با مخاطرات سفرهای دریایی دست در گریبان میشویم. در ادامه به دنبال خرگوشی بازیگوش به سیارهی بحرانزده قدم میگذاریم. البته این سیاره برخلاف اسمش، در شرایط معمول سیارهی سعادت و خوشبختی است. اما پسر قصهی ما زمانی به این سیاره وارد میشود که اوضاع آن در وخیمترین حالت ممکن است و حالا او باید به همراه دختر قصه –که از همسفران دریایی مانی بوده- مشکل این سیاره را حل کنند تا بتوانند به خانه و کاشانهی خود باز گردند.
روند قصه و رویدادهایی که پسر و دختر قصه را به چالش برمیانگیزند هم در جهت حکایات قدیمی و با همان خطیمشی کلی است. خوانهایی که پشت هم میآیند و قهرمانان ما باید با آنها روبرو شوند و با حیلتی هر کدام را پشت سر بگذارند. فقط تفاوت آنجاست که کلید پیروز شدن در این چالشها آگاهی این دو از تاریخ و ادبیات کشورشان است.
نبرد سنتی خیر و شر، از عناصری است که در کتابهای این ردهی سنی زیاد دیده میشود. در این کتاب هم این گونه است. سیارهی شادی و اهالی آن، نقطهی مقابلی چون سیارهی غم دارند و مرز میان این دو واضح است. اهالی سیارهی شادی پریها هستند و اهالی سیارهی غم عجوزهها. آرمان مردم سیارهی شادی صلح و دوستی است، حال آن که جنگ خواستهی همیشگی اهالی سیارهی غم است. و همین تضاد قصهی ما را جلو میبرد. اما آن چه در این بین کمی با سیر کتاب ناهمگون است، برخی گفت و گوها است. نحوهی ادارهی سیارهی شادی که در خلال شرح ماوقع آنچه بین غم و شادی رخ داده بیان میشود، از این دست است. یا نقلقولهایی از دو قهرمان قصه دربارهی تاریخ و میراث تاریخی/معنوی ایران، بعضی اوقات خیلی با قصه تناسبی ندارد. همان طور که در ابتد گفته شد، مقصود نویسنده که همان آگاهیبخشی به کودکان دربارهی بخشی از هویت ملیشان است، در طول داستان نمایان است، اما بهتر بود به جای آن که این هدف به قصه تزریق شود، از ابتدا هستهی ماجرای ما را شکل میداد. اگر نویسنده قصد ادامهی مسیر قصهگویی را دارد، خوب است در تجارب بعدی به این نکات توجه بیشتر داشته باشد.
در انتها به نظر میرسد حداقل فایدهای که این کتاب برای کودکان دارد، این است که اگر اول این کتاب را خوانده باشند، در مواجههی احتمالی با «آلیس در سرزمین عجایب» به یاد این قصه افتاده و شاید حتا گمان کنند که نخست اینجا خرگوش بازیگوش به کار گرفته شده است.
قطعهای از متن داستان
اسکله بسیار شلوغ و پرازدحام به نظر میرسید. چند کشتی مسافربری نسبتاً کوچک در کنار ساحل لنگر انداخته بودند و کارگران آنها مشغول بار کردن بارهای مسافران بودند. در لابهلای همین جمعیت انبوه، مادری بوسهای بر پیشانی پسر نوجوانش زد. سپس با چشمانی مضطرب به چشمان پسرش خیره شد و با لحنی مهربان گفت: «مانی جان، مراقب خودت باش. اول تو را به خدا میسپارم و بعد به ناخدا.» و با عجله ادامه داد: «راستی تا دیر نشده باید خودمان را به ناخدا معرفی کنیم. عمویت در تلفن گفت که ناخدای این کشتی از دوستان قدیمیام است و قبلاً به او گفته که در این سفر دریایی چند ساعتی میهمان کشتی او خواهی بود.» سپس هر دو با قدمهای آهسته به سوی ناخدا که مشغول گفت و گو با چند مسافر بود، حرکت کردند. ناخدا مردی قویهیکل و درشت اندام، با شکمی برآمده بود که صورتی گرد و پوستی سیهچرده داشت. به نزدیکی ناخدا که رسیدند، مادر مانی کمی مکث کرد و با لحنی آرام گفت:«سلام، خسته نباشید.»
ناخدا نگاهی کنجکاوانه به مانی و مادرش انداخت و با صدایی گرم و مهربان پاسخ داد:«سلام، شما هم خسته نباشید، با من کاری داشتید؟»
هموندان تاریک و روشن، دفتر نخست: تیغهی کاوکی
نویسنده: فریبا معزی
ناشر: نشر بلخ، نشر قطره
نوبت چاپ: اول 1388
شمارگان: 2000 نسخه
قیمت: 9400 تومان
533 صفحه
وقتی آدم میبیند نویسندهای هوشمندانه و خوب قصه میگوید، ماجراها و خردهماجراهای مختلف را در هم میپیچد و حساب شده گرهگشایی میکند، جداً کیف میکند.
این کتاب، اولین تجربهی بلند نویسنده است، اما معلوم است که او از فنون داستانپردازی و قصهگویی آگاهی کافی دارد و هر چند از داستان کوتاه –که نویسنده قبلاً تجربههایی در آن داشته- تا رمان بلند فاصله کم نیست، اما در مجموع خیلی خوب از پس طی این مسیر بلند برآمده و از آن مهمتر آن که خواننده را هم تا حد خوبی با خود همراه میکند و کار را در آنجا ختم میکند که مخاطب با پایان بردن کتاب بلندی چون این، از انتخابش خرسند است و راضی از پای مطالعهاش بر میخیزد.
در ابتدا نویسنده از ایدهی ماجرایی که به صورت کلی کلیشه شده است، بهره میگیرد؛ اما با هوشمندی طوری قصهاش را هدایت میکند که از زیر بار کلیشه شدن هم به خوبی میگریزد و همچنان داستان را برای خودش نگه میدارد. و در نهایت به نظر واضح است که نویسنده طرح مشخص و فکر شدهای برای داستانش داشته است. رویدادهای داستان و تغییر مسیرهایش، عموماً روی حساب و کتاب هستند و از دست نویسنده در نرفتهاند. به موقع رخ میدهند، تقریباً درست تأثیر میگذارند و دریچهی جدیدی را به روی مخاطب باز میکنند. و در بعضی مواقع فوقالعادهاند و نویسنده با ظرافت و دقت چنان شخصیتی را دچار پیچش میکند که در هنگام گرهگشایی، میوهی تعلیق آن بسیار آبدار و گوارا است.
اما داستان چیست؟ جواب دادن به این سوال در نوشتهای که قرار است معرفی این کتاب باشد خیلی سخت است، چرا که از همان اول ممکن است موجب لو رفتن ماجراهای کتاب شود. در نتیجه ناچارم به بخشی از توصیف پشت جلد کتاب اکتفا کنم که صرفاً توصیفی کلی از فضای داستان است:
نزدیک به شش هزار سال پیش، اهریمن چهار دیو برگزیدهی خود را بر چهار گوشهی سرزمین آزادگان به پادشاهی نشاند. این چهار دیو یا «اژیها» از نیازهای مردمان نیرو میگیرند و دامنهی پادشاهی خود را گستردهتر کردند. سپس اهریمن سربازانی همخوی خود بر مردمان گمارد تا این پادشاهی را استوار گرداند. این سربازان «مورتها» هستند که با آفریدن ترس، مردم را ناتوان و آسیبپذیر میکنند. این جانوران تنی مانند گرگ و رفتاری چون مردم دارند. آنان شبانه در پهنهی دشت پرسه میزنند، مگر تنهاماندهای تنها و ناتوان بیابند و جانش را بستانند.
کارگزاران اژیها مردمانی هستند که زیادهخواهیشان آنان را به اهریمن نزدیک کرد. این مردمان «یاتوکها» هستند که با گرو نهادن هوشیاری و تن و جانشان نزد اژیها، به بخشی از نیروهای جادویی اهریمنی دست یافتند.
همهی مردم سرزمین آزادگان زیر نیروی «اژیها» و «یاتوکها» نیستند. گروهی از مردم در دهکدههای کوهستانی زندگی میکنند. از آسیب و ستم «اژیها» در امان مانده و سالیان دراز است کوشش دارند دیگر مردم سرزمین خود را در رهایی از زیر یوغ اهریمن یاری دهند.
البته خیلی این حرفها را جدی نگیرید. خط و ربط داستان در این کتاب که کتاب اول باشد، مشخصتر از اینها است و این قدر کلی نیست و تنها اشاراتی کوتاه به تعداد اژیها و ارتباطشان با اهریمن و ... میشود. البته احتمالاً نگارندهی متن پشت جلد هم برای گریز از همانچیزی که من از آن پرهیز دارم، چنین نوشته است. در واقع آنچه در داستان میگذرد، از آنجا آغاز میشود که خواهر و برادری –که ظاهراً دو تن از قهرمانان داستانند- به دنبال پیرزنی میروند که انگار قابله است. در ادامه، داستان به گونهای پیش میرود که فکر میکنیم باز همان کلیشهی قدیمی جلوی روی ماست و از قدیمالایام کسی پیشگویی کرده و قرار است قهرمانی ذاتی که از درون رحم مادر دارای نیروهای خارقالعاده است، بعد از این که از قدرتهایش با خبر شد و بعد هم کلی در رابطه با تقدیر و سرنوشت و انتخاب غرغر کرد، بالاخره منت بر سر ما بگذارد و در راه نجات بشریت فداکاری کند. اما نه! از این خبرها نیست. در واقع در اواخر داستان میفهمیم که اصلاً از این خبرها نیست و مانور قوی نویسنده در قصهپردازی و چینش حوادث به گونهای است که با موفقیت از برچسب یک کلیشه خلاص میشود. چه خوب که از این اتفاق نه تنها ناراحت نیستیم، بلکه لبخند رضایت هم بر لبانمان نقش بسته است. و اگر دست نویسنده اینجا معلوم نباشد، پس دیگر کجا باید رد او را گرفت؟
نقطهی قوت دیگر کتاب، جدا از هستهی ماجرایی که به آن پرداختیم، در ایجاد و توسعهی فضا است. مردم آزادهی داستان کوهنشین هستند و روستاهاشان را در پستی و بلندیها ساختهاند. این چینش فضا تا حد خوبی، درست و بهجا ترسیم میشود؛ به گونهای که تأثیر آن را در زندگی مردم میبینیم. رد هوای سرد و ویژگیهای زندگی در کوهستان را میشود در رفتار و کردار آنها دید. از نوع لباس پوشیدن بگیرید تا محل زندگی و ادوات جنگی و استراتژیهای نبرد. به عبارتی میتوان گفت مردم ساکن کوهستان، واقعاً مال کوهستان هستند و به راحتی نمیتوان جای آنها را مثلاً با مردم سیاهدشت عوض کرد.
آن چه گفتن دارد، این است که هرچند کتاب نخست قطور است، اما کشدار و خیلی خستهکننده نیست. نویسنده واقف است که در کجاها داستانش به یکنواختی یا کندی ضربآهنگ گرایش پیدا میکند و در این مواقع است که به خوبی پیچش دیگری به داستان میافزاید. یا به ناگاه نیمفصلهایی با عنوان «جایی دیگر» رو میکند که به نظرم از جذابترین فرازهای داستان نیز هستند. و خوبی کار آنجا است که این اتفاقات درست متناسب با روند داستان است و با منطق آن منطبق. کمتر میتوان اطلاعاتی از داستان بیرون کشید که با منطق داستان و شخصیتهایش متناقض باشد، یا از کلیت داستان بیرون بزند. در بیشتر اوقات نویسنده برای گرهگشاییها یا قطره چکاندن از منبع اطلاعاتش، بهانهی خوبی در آستین دارد و کم پیش میآید که ناگهان از دهان یک شخصیت حرف زیادی بشنویم.
نباید از کیفیت نشر هم گذر کرد. کتاب صحافی خوبی دارد و با آن که قطور و حجیم است، اما شاکلهی محکمی دارد که خود را حفظ میکند. نکتهای که به نظر میرسد در مورد ناشر شایان ذکر است، استفادهی بهجا از قلمی چون آریل یا تایمز برای متن داستان است. هرچند در نگاه اول این مورد حمل بر بیسلیقگی یا ناآگاهی ناشر میشود، اما با ادامهی داستان متوجه میشویم که این انتخاب قلم متناسب با بدویت داستان –که در ترسیم فضا و نام شخصیتها هم به خوبی هویدا است- و همچنین تاریخ حدودی رویداد آن است. البته مسلم است که داستان واقعیت ندارد، اما از آنجا که در فضایی کهن و حتا در ابتدای شکلگیری اسطورهها –به ادعای پشت جلد، 6 هزار سال پیش- روی میدهد، استفاده از این قلمِ در ظاهر خشن و زمخت انتخاب هوشمندانهای است.
زبان داستان هم کاملاً فارسی یا به عبارتی پارسی است و سعی شده از کلمات دخیل به هیچ عنوان استفادهای نشود. فارغ از بحثهایی که در مورد این گونه استفاده یا عدم استفاده از زبان در خارج از داستان میتوان انجام داد، این انتخاب هر چند نوعی بدویت فضا را هم بیشتر میکند، اما اولاً به نظر نمیرسد دلیل این انتخاب کمک به فضاسازی باشد، ثانیاً تأثیر چندان مثبتی بر داستان ندارد، چرا که کمی میان داستان و خواننده فاصله میاندازد و اگر کسی علاقمند به خواندن داستان نباشد، شاید قبل از آن که گره ماجرا او را درگیر کند، از خواندن دست بکشد. این ناهمگونی زبان مخاطب با زبان کتاب که در چند جا هویدا میشود، باعث میشود پرداخت شخصیتها هم کمی به تأخیر بیفتد یا شاید بتوان گفت، از آنجا که زبان داستان کمی نیاز به عادت شدن دارد، اندکی زمان میبرد تا خواننده آن را بپذیرد و این عدم پذیرش، بیشترین اثر را در نزدیک شدن خواننده با شخصیتهای داستان، به خصوص قهرمانان آن میگذارد. اما به هر حال، اگر نویسنده به هر دلیل بر این طریق اصرار دارد، پیشنهاد میکنم لغتنامهای در انتهای کتاب بگذارد تا ارجاع خواننده به معنی بعضی واژهها آسانتر شود.
با تمام این احوال خیلی با داستان بومی روبهرو نیستیم. البته قطعاً غربی هم نیست. نه تنها به دلیل ملیت نویسنده، بلکه به خاطر خود داستان و آنچه در خود دارد. چیزی بینابین است که باید سرجای خودش دیده شود. «تقلیدی» یا «غربزده» خواندن داستان واقعاً دور از انصاف و عدل است در عین حال نسبت دادن صفت «بومی» به این اثر، بیهوده دوشش را سنگین میکند. نوشتن یک داستان بومی، نیازمند آشنایی با سنت تاریخ بوم مورد نظر است. چیزی که به درستی در لابهلای سطور نیامده است.
در انتها امیدوارم قسمتهای بعدی این داستان بلند هم به همین خوبی و حتا بهتر باشد و شاهد پیشرفت آن باشیم. با داستان خوبی روبرو هستیم. حتا یک قدم فراتر میگذارم و مدعی میشوم با داستان فانتزی خوبی روبرو هستیم و اگر صفت بومی را از دوشش برداریم، مقدار زیادی از انتظاراتمان را به خوبی برآورده خواهد کرد.
قطعهای از متن کتاب:
کمربند برای بسته شدن به دور تنهای لاغر آنها به اندازهی نیاز بلند بود، اما نیروی کشش تندباد افرونک را از او دور میکرد. تیگرَ ترس را فراموش کرده بود و تنها به دور کردن خواهرش از دسترس مورتها میاندیشید. پس در یک آن و با همهی توان، افرونک را به سوی خود کشید و همین که بهاندازه به او نزدیک شد، چفت کمربند را بست و دستهای آزاد شدهاش را به درگاه گرفت.
به اندک زمانی، کمربند آغاز به درخشیدن و تنگ شدن کرد. تندباد ایستاد و مورتها خاموش شدند. کمربند آنچنان درخشان شد که بچهها دیگر نمیتوانستند چشمان خود را باز نگه دارند. تیگرَ با نگرانی کوشش کرد چفت کمربند را باز کند، اما از برخورد دستش با آن آذرخش بزرگی درخشید و او دستش را پس کشید.
کمربند تنگتر و تنگتر میشد و رنگ نارنجی تند و روشن، پشت پلکهای بستهی بچهها نشان از درخشش زیاد کمربند میداد. صدای ترسناکی همچون فرو ریختن خروارها سنگ برخاست و هر دو به زمین افتادند. هوا در سینهشان بند آمده بود و تاب آوردن فشار کمربند هر دم برایشان سختتر میشد. تیگر صدای آهستهی افرونک را شنید: «دارم خفه میشوم.»
«نه!»
«دیگر... دیگر... نمیتوانم.»
و خاموش شد.
ج مثل جادو
نویسنده: نیل گیمن
مترجم: فرزاد فربد
ناشر: نشر پریان
قیمت: 7500 تومان
200 صفحه
ج مثل جادو نوشتهی نیل گیمن، مجموعهای از داستانهای کوتاه در ژانر فانتزی است. به گفتهی خود نویسنده، این مجموعه برای مخاطب نوجوان و سنین بالاتر و در زیرگونهی ادبی فانتزی سیاه نوشته شده است. اما برای معرفی این کتاب، ترجیح دادیم پای صحبتهای فرزاد فربد، مترجم محترم کتاب بنشینیم که علاوه بر ترجمهی دو عنوان دیگر از همین نویسنده، یکی از طرفداران پر و پا قرص نیل گیمن هم هست و دفترش پر است از کتابهای چشمنواز، از جمله مجموعهای نسبتاً کامل از آثار گیمن.
از ایشان درخواست کردیم که برای ما از این کتاب که به زودی به چاپ خواهید رسید، صحبت کند:
«... این مجموعه در واقع ادای دینی به ری بردبری است. در مقدمهی کتاب هم آمده ری بردبری عادت داشت مجموعهای از داستانهای کوتاه را که فکر میکرد برای نوجوانان مناسب است، گردآوری کند و تحت عناوینی چون میم مثل موشک، به چاپ برساند. داستانهای این مجموعه هم در واقع در کتابهای دیگر گیمن به چاپ رسیدهاند. از جمله برخی از این داستانها در «چیزهای شکننده» و «دود و آینه» که دو مجموعهی داستان کوتاه دیگر از گیمن هستند، به چاپ رسیدهاند.
این مجموعه از گیمن هم به مانند کارهای دیگر او از تلمیح خالی نیست. تلمیح، اساس نوشتههای گیمن است و تسلط او را بر ادبیات کلاسیک و مدرن، اسطورهها و تاریخ، نشان میدهد. به عنوان مثال داستان اول این مجموعه که فضایی کارآگاهی دارد، علاوه بر حضور مستقیم یکی از شخصیتهای «آلیس در سرزمین عجایب»، پر است از اشارات مختلف به جایجای دیگر آثار ادبی.
از سویی مجموعه از تنوع بالایی برخوردار است و همین ویژگی سبب میشود تا هر کسی داستان باب دندان خود را در آن بیابد. به طور مثال داستان دوم، «از آدمک نپرس» در فضایی وحشتبار میگذرد. این بار نیز یک عروسک وحشتآفرین میشود. گیمن در فن ترساندن با چیزی که معصوم انگاشته میشود –که عروسک هم یکی از آنهاست- استاد است و اگر به سینما هم نگاه کنیم، دو فیلم ترسناک «جنگیر» و «طالع نحس» هم از همین تکنیک برای ترساندن بهره میبرند. نکتهی جالب این است که نویسنده تنها در چهار صفحه خواننده را به خوبی میترساند و این تجربهی کمیابی است که با یک داستان ۴ صفحهای، شما تجربهای هرچند محدود اما کامل از ترس داشته باشید. از طرفی در یکی دیگر از داستانهای این مجموعه، گربه نماد محافظ دربرابر نیروی شر میشود؛ حال آن که معمولاً گربهها در فرهنگهای مختلف موجودات خوشیمنی نیستند، به خصوص که ما هم با نوع سیاهش آشناییم. در واقع گیمن به روند خرقعادت خود ادامه میدهد. کاری که در کتابهای دیگر هم ردپای آن دیده می شود. مثلا در کورالاین هم گربه از شخصیتهای طرف خیر داستان میشود.
در کل این مجموعه برای مخاطب عادی که فارغ از گونه و سبک به دنبال داستان خوب است، جذاب خواهد بود و برای مخاطبی که با دقت لایههای زیرین هر داستان را مطالعه و کنکاش کند، لذتبخشتر خواهد بود. از بین کتابهای چاپ شده در ایران، این کتاب به فضای ذهنی نویسنده نزدیکتر است. بر خلاف «عاد و غولهای یخی» که چندان کتاب گیمنی نیست، این مجموعه به حال و هوای داستانهایNeverwhere و «خدایان آمریکایی» که راحتتر میتوان امضای درستی از گیمن پای آنها دید، بسیار نزدیک است.
گیمن چند سالی میشود که در ایران مورد توجه مترجمین قرار گرفته است. به جز کتابهای عاد و غولهای یخی و «کتاب گورستان» که توسط فرزاد فربد ترجمه شدهاند، از کتاب کورالاین وی نیز دو ترجمه در بازار موجود است که به احتمال زیاد به اقبال انیمیشن کورالاین در ایران بیربط نیست. فضای تاریک و ساختارشکنانهای که در کارهای وی دیده میشود، حداقل برای نسل جدید خوانندگان تازگی دارد. این تیرگی در کارهای کودکان که شاید بتوان گفت به نام گیمن خورده است، در کارهای نویسندگان جدید و کارهای جدید نویسندگان قدیمیتر بیشتر دیده میشود و بیشتر به فضای داستانهای پریان قدیمی نزدیک میشویم که الزامی بر پایان خوش نداشتند.
این مجموعهی خاص، شامل هشت داستان کوتاه و یک شعر است که همگی در گونهی فانتزی نوشته شدهاند. به عقیدهی مترجم، بهترین داستان این مجموعه پل ترول است. این داستان برخلاف پل ترول نوشتهی تری پرچت* که در فضای کنایی و طنزآمیز میگذرد، فضایی تیره و تار دارد و شاید بتوان ادعا کرد چکیدهی گیمن را میتوان در این داستان دید. شعری که در این مجموعه به چاپ رسیده نیز، قبلاً به صورت جداگانه تحت عنوان Instructions به چاپ رسیده است که یک کتاب تصویری است.
این کتاب در زمان انتشار این مطلب، هنوز در کشور منتشر نشده است؛ اما قرار است در نمایشگاه بینالمللی کتاب تهران به صورت عمومی عرضه شود. امیدواریم این کتاب به نمایشگاه کتاب برسد و متعاقبا تهیه کنید و از خواندن آن لذت ببرید.
*پل ترول نوشتهی تری پرچت با ترجمهی پریا آریا، سال ۸۶ در سایت آکادمی فانتزی منتشر شده است.
عطش مبارزه
نویسنده : سوزان کالینز
ناشر : انتشارات افراز
مترجم: شبنم سعادت
نوبت چاپ: اول 1389
شمارگان : 1650 نسخه
قیمت: 8800 تومان
۴۰۸ صفحه
نقل از خلاصهی پشت کتاب:
برنده شدن مشهورت میکند. باخت به معنای مرگ حتمی است.
در تصویری تاریک از آیندهای نزدیک، برنامهی تلویزیونی واقعی و ترسناکی در حال رخ دادن است. دوازده پسر و دختر مجبورند در رویدادی زنده که «مسابقات عطش مبارزه» نامیده میشود، ظاهر شوند. تنها یک قانون وجود دارد: بکش یا کشته میشوی.
وقتی کَتنیس اِوِردین شانزده ساله قدم پیش میگذارد تا جای خواهرش را در مسابقات بگیرد، آن را به چشم حکم مرگ میبیند. اما کتنیس قبلاً نیز در شرف مرگ بوده است. برای کتنیس تلاش برای زنده ماندن عادتی همیشگی شده است...
نگاهی به کتاب:
بگذارید برای معرفی کتاب عطش مبارزه، از همین خلاصه شروع کنیم. آنچه در بالا ذکر شد، تمام اطلاعاتی است که وقتی در نمایشگاه کتاب هستید و به صورت اتفاقی چشمتان به این کتاب میخورد، در اختیار خواهید داشت.
با این که خلاصهی نسبتاً خوبی است، اما مثل اکثر نوشتههای پشت جلد کتابها، حق مطلب را ادا نمیکند. اصل ماجرا این است که عطش مبارزه کتابی است پر از تعلیق، کشش و هیجان. کتابی که باعث میشود شب ها بیدار بمانید و تا قبل از تمام شدن کتاب، آن را زمین نگذارید و از این بیخوابیها کم به پست آدم میخورد.
فضای پر احساس و در عین حال خشن داستان در نوع خود بینظیر است. سایهی مرگ در سرتاسر خط داستان حس میشود و همان چیزی است که قهرمان داستان –و به تبع او، ما- را به حرکت در میآورد.
عطش مبارزه یا The Hunger Gamesاولین کتاب از سهگانهی آزمونهای عطش، نوشتهی سوزان کالینز است که در ۱۴ سپتامبر ۲۰۰۸ منتشر شد. کتاب دوم این مجموعه به نام «خط آتش» در سال ۲۰۰۹ و کتاب سوم به نام «زاغ مقلد» در سال ۲۰۱۰ به چاپ رسید. اقتباس سینمایی از کتاب اول نیز به کارگردانی «گری راس» در مارس 2012 روی پردهها رفت و در گیشه موفقیت بسیار خوبی کسب کرد.
عطش مبارزه با این که جلد اول از یک سه گانه است، اما میتوان آن را به عنوان کتابی تک جلدی و مستقل در نظر گرفت، چرا که پایانی قابل قبول دارد.
این کتاب یک علمیتخیلی ماجراجویانه است. داستان در یک فضای پساآخرالزمانی سیر میکند. آمریکای شمالی نابود شده و حکومتی قدرتمند و دیکتاتور به نام کاپیتول سر کار آمده که برای یادآوری برتری خودش، هر سال از دوازده منطقهای که تحت سلطه دارد، یک دختر و پسر را انتخاب میکند و آنها را در مسابقاتی به نام «عطش مبارزه» به جان هم میاندازد.
با این که در دنیای داستان تکنولوژیهای پیشرفتهای موجود است، فضای داستان کمی حالت قرون وسطایی دارد. این مورد باعث میشود طرفداران داستانهای فانتزی حماسی هم از خواندن این کتاب لذت ببرند.
بعد از موفقیت مجموعههای «هری پاتر» و «گرگ و میش»، این کتاب موج «نوجوانانهخوانها» را به سمت خود جذب کرد. داستان برای نوجوانان است، اما نه از نوع «گرگ و میشی» آن. فضا بسیار تاریکتر و خشنتر است و پیرنگ عاشقانهای که در داستان حکمفرماست، منحصربهفرد است. نه تنها «حال به هم زن» نیست، بلکه جذابیت داستان را دوچندان میکند. چیز بیشتری در این مورد گفته نشود بهتر است، چون هر توضیح اضافهای داستان را لوث میکند.
در پایان هم باید گفت که در انتخاب کتاب، هر سلیقهای هم که داشته باشید، از خواندن عطش مبارزه لذت خواهید برد.
قطعهای از متن کتاب:
ناگهان غرق فکر می شوم... پیتا را تصور میکنم که شاید تلف شده، آن قدر خون از بدنش رفته که مثل گچ سفید شده، جسدش را برداشتهاند و الان در حال انتقال به کاپیتول است تا تمیز شود، لباس پوشانده و در جعبهی چوبی سادهای به منطقهی۱۲ باز گردانده شود. دیگر اینجا نیست. عازم خانه است. به خودم فشار می آورم یادم بیاید وقتی حرکت کردیم دیدمش یا نه. اما آخرین تصویری که میتوانم به یاد بیاورم، وقتی بود که با چکش روی صفحهی فلزی کوبیده شد و پیتا به علامت منفی سر تکان میداد. اگر الان مرده، شاید برایش بهتر باشد. او هیچ اطمینانی به احتمال برنده شدنش نداشت و من هم در نهایت کارم به جایی نمیکشد که مرتکب عمل ناخوشایند و ناگوار قتل او شوم. شاید برایش بهتر باشد که برای همیشه از این قضایا خلاص شده است...
آخرین کتاب جهان
نویسنده: رودمن فیلبریک
ترجمه: سمیه کرمی
ناشر: انتشارات کتابسرای تندیس
نوبت چاپ: اول ۱۳۹۰
شمارگان: ۱۵۰۰ نسخه
قیمت: ۵۰۰۰ تومان
۲۰۰ صفحه
رودمن فیلبریک در ایران نویسنده شناخته شدهای نیست؛ آشناترین خاطرهای که مخاطب ایرانی از این نویسنده میتواند داشته باشد، فیلم "The Mighty" است که بر اساس کتابی از وی ساخته شده و خود وی نیز نگارش فیلمنامهی آن را بر عهده داشته است.
دربارهی داستان:
آخرین كتاب جهان داستانی است آخرالزمانی، اما چیزی دور از ذهن، غیر قابل باور یا حتا وحشیانه موجب این آخرالزمان نشده است. نویسنده فاجعهای را تصور میكند كه ممكن است سال آینده رخ دهد. زلزلهای مخوف دنیا را به هم پیچیده، به نحوی كه دیگر هیچ نقطهی سالمی باقی نمانده است؛ گراند كانیون با خاك یكسان شده، ارتباطات، بهداشت و حكومت مركزی همه و همه جزء خاطرات پدربزرگهای پدربزرگها هستند. حكومتی ملوكالطوایفی توسط رؤسای محلات به وجود آمده و قانون جنگل به طور كامل حكمفرما است. اكثر مردم در كانتینرها، جعبهها و انبارهای قدیمی زندگی میكنند و فقط دار و دستهی رئیس میتوانند از امكانات بالاتر استفاده كنند.
در كنار شهر مخروبه یك آرمانشهر وجود دارد. بهشت زمینی كه به آن ایدن میگویند. ایدن محل زندگی از ما بهتران است، انسانهایی كه محیط زندگی خود را از كثافات و آلودگیهای بیرونی ایزوله نمودهاند و با معیارهای بالای سلامتی زندگی میكنند. به ایشان اصلاحی میگویند، یعنی كسانی كه به کمک مهندسی ژنتیك توانستهاند به كمال زیبایی، هوش و سلامتی دست یابند. اما همیشه باید رخنهای وجود داشته باشد. آیا واقعاً اهالی شهر قدیمی (كه به آن پشته میگویند) لعنت شده و حیوانات ناطق هستند و ایدن بهشت انسانها است؟
اهالی شهر مخروبه دیگر اطلاعی از علم و كتاب ندارند. تنها لذت ایشان استفاده از ذهننما است. وسیلهای كه با اتصال یك الكترود به مغز میتواند همه چیز را به مغز فرد منتقل كند. داستان جنایی، فیلم سینمایی، رؤیای ایدن یا صحنههای شهوانی، همه و همه با ذهننما قابل انتقال است. دیگر كسی به دنبال تلویزیون سهبعدی یا كتاب نیست. وقتی میتوان با ذهننما واقعاً وارد صحنه مورد نظر شد، دیگر تماشای فیلم سهبعدی چه لذتی دارد؟
ذهننما بهشت ثروتمندان و قدرتمندان پشتهها است، اما ذهننما تأثیرات جانبی هم دارد كه كسی به آن توجه نمیكند. مثلاً حافظه را مختل میكند، اما چه باك! در دنیای جهنمی هر چه كمتر جهنم را به خاطر داشته باشی بهتر است.
اما بعضی هستند كه از بركات ذهننما محرومند، مانند كسانی كه مبتلا به صرع هستند. كسی كه صرع داشته باشد، با اتصال ذهننما فوراً دچار حمله میشود. قهرمان داستان ما هم پسری است مصروع كه او را غشی میخوانند. غشی بیمار است، پس بایستی تبعید شود تا با بیمار كردن سایرین مانع استفادهی ایشان از ذهننما نشود. غشی از خانواده و خواهر كوچكترش جدا شده و به یكی از پشتههای دوردست تبعید شده است تا در آنجا زندگی كند و بمیرد. غشی به دار و دستهی رئیس محله میپیوندند و تحت حمایت بیلی بیزمو، رئیس محله، زندگی روزمرهی خود را میگذراند. اما دو واقعه زندگی او را متحول میكند:
۱-كتابها
روزی بنگرها (دار و دسته بیلی بیزمو) غشی را برای غارت اموال پیرمردی به نام رایتر میفرستند. غشی در اتاق پیرمرد كتابهایی میبیند. كتابهایی قدیمی كه متعلق به پدربزرگ رایتر در زمانی قبل از تكان بزرگ بوده است. پیرمرد ادعا میكند یك نویسنده است، در حالی كه كسی دیگر سواد خواندن ندارد و هیچكس علاقهای به آموختن ندارد. پیرمرد غشی را تحسین میكند كه به دلیل مصروع بودن نتوانسته ذهن خود را با ذهننما خراب كند و هنوز میتواند خاطراتش را عزیز دارد.
۲-پیغامی از خانه
روز دیگر پیامرسانی از سوی دیگر شهر به خانهی غشی میرسد و خبر از بیماری خواهر او، بیین میدهد. بیین مبتلا به یك بیماری خونی است كه مجدداً عود كرده و او را به بستر مرگ کشانده است. او میخواهد قبل از مرگ برادر ناتنیاش را ببیند. غشی بدون اجازهی رئیس راه میافتد تا سفری خطرناك به سمت خانه را آغاز كند. او در این سفر تنها نیست. پیرمرد نویسنده و یك پسربچهی سرراهی با او همراه میشوند و كمی بعد دختری از نژاد اصلاحی هم به آنها میپیوندد و ایشان سفر خود را از بین پشتهها از شهر قدیمی تا ایدن ادامه میدهند.
«آخرین کتاب جهان» را باید در ردهی پساآخرالزمان دستهبندی کرد. وقایع کتاب در آیندهای نامعلوم میگذرد. هیچ مبنایی برای تعیین زمان وقوع رخدادها در کتاب ارایه نشده؛ با این حال جهان داستان چنان که ویژگی اکثر داستانهای این زیرگونه است، نوعی ویرانشهر است که در آن از بیشتر پیشرفتهای علمی و اجتماعی بشر اثری بر جای نمانده و علت این امر نیز «تکان بزرگ» عنوان میشود؛ زلزلهای که پایان بشریت را با خود به همراه آورده و ما به نوعی آخرالزمان رسیدهایم.
دنیای آخرالزمان
داستان آخرالزمانی بایستی معیارهای خاصی داشته باشد كه مهمترین شاخص آن، زندگی بازماندگان بلایای طبیعی یا انسانی گسترده است. ویژگی رمان آخرین كتاب جهان این است كه حادثهای مصنوعی و ناشی از شرارت بشر همهچیز را بر هم نزده، بلكه یك زلزله موجب نابودی جهان شده است. البته داستان به صورت اول شخص روایت شده و دنیای راوی صرفاً پشتههای شهر قدیمی است، اما مشخص است كه واقعهی عظیم –كه گراندكانیون را نابود ساخته– احتمالاً تمام جهان را در نوردیده است. طبق شنیدههای راوی از مكالمات اصلاحیها، دلیلی مبنی بر ارتباط ایشان با سایر نقاط جهان در دست نیست.
از نگاه ساكنین پشتهها، ایدن آرمانشهر است؛ آرمانشهری كه اهالی اصلاحشدهی آن دارای عمر جاودان، هوش خارقالعاده و زیبایی خیرهكننده هستند. بر خلاف آرمانشهرهای مشهور ادبیات، اهالی این آرمانشهر دقیقاً مطابق تصورات اهالی پشتهها، كامل نیستند؛ اما خود ایشان از زندگی در ایدن كاملاً راضی هستند و در مقایسه با پشتهها با شهری آرمانی روبروییم. آرمانشهری كه باز هم كوتهنظری، اختلاف عقاید و مخالفت با حكام در آن وجود دارد. از ایدن طبق معیارهای امروز جامعهای مردمسالار، متمدن، فناوریمحور و با نژاد انسانی اصلاح شده است.
میتوان پشتهها و ایدن را با مجموعهی داستانهای روباتی آسیموف مقایسه نمود. مردم پرشمار زمین كه آمیخته در فرهنگ قدیمی خود هستند، در مقایسه با فضاییان كمتعداد و فرماندار كه در سیارات بهشتی خود زندگی میكنند. فضاییان مانند اصلاحیهای ایدن در سیاراتی كم جمعیت، سرسبز و آمیخته با فناوری زندگی میكنند. بعضی از آنها طالب نابودی انسانهای پستتر زمین هستند و بعضی مشوق آزادی زمین، اما اكثر ایشان بیتوجه به مزایا و معایب زندگی در زمین مشغول گذران زندگی خود هستند. از سوی دیگر زمینیها رویای فضا – و اهالی پشته، رویای ایدن – را میبینند؛ ولی در غیاب ایشان مشغول زندگی خود هستند.
کتاب در یک نگاه:
کتاب روایت ساده و سرراستی دارد؛ هر چند سعی شده تا یکی دو پیچش داستانی هم در آن وجود داشته باشد، ولی معماهای چندانی برای خواننده وجود ندارد و چند نکتهای هم که در پایان داستان افشا میشوند، چندان در سیر وقایع اثرگذار نیستند. اگر بخواهیم با نگاه منتقدانه به داستان نگاه کنیم، جهان داستان خیلی منطقی چیده نشده و گویی المانهای مختلف تشکیل دهندهی آن از جاهای مختلف وام گرفته شده و در کنار یکدیگر قرار گرفتهاند. محلهها، پشتهها، پسران میمونی، ملکه وندالها، اصلاحیها، ایدن و... همه و همه نمونههای مشابه و حتا بهتری در دیگر داستانهای علمیتخیلی دارند. ولی این به آن معنا نیست که داستان روایت جذابی ندارد و یا نمیتوان از خواندن آن لذت برد. در واقع کتاب از این حیث نمرهای بیش از متوسط میگیرد و جذابترین وجه آن نیز در همان روایت شیرین داستان نهفته است.
با توجه به اینکه کتاب در سال 2000 چاپ شده، حتا میتوان گفت که مسایل مطرح شده در آن دغدغههای واقعی نویسنده بودهاند؛ مسایلی از قبیل آیندهی دستکاریهای ژنتیکی و تاثیر آن بر آیندهی بشریت، جایگزینی ابزارهای الکترونیک و اتکای بیشتر و بیشتر انسانها به اقسام رایانهها و حافظههای الکترونیکی و تغییر شکل و ماهیت اطلاعات. شاید یکی از مهمترین وجوه مثبت داستان این باشد که نویسنده در مورد هیچ یک از موارد فوق حکم قطعی صادر نمیکند، بلکه تنها دغدغه و نگرانی خود را مطرح کرده و قضاوت را به خواننده میسپارد.
دربارهی ترجمه:
ترجمهی داستان بسیار شیرین و خوب است. شخصاً متن اصلی کتاب را نخواندهام، در نتیجه نمیتوانم قضاوتی در خصوص میزان وفاداری مترجم به متن اصلی داشته باشم، با این حال متن فارسی بسیار روان بوده و خواندن آن بسیار آسان و لذتبخش است. غلطهای املایی و نگارشی بسیار کمی در کل متن به چشم میخورد، ولی متأسفانه یکی از این موارد در بدترین جای ممکن یعنی در روی جلد کتاب رخ داده. باعث تعجب است که وقتی نام نویسنده در شناسنامهی کتاب به درستی ذکر شده، چگونه در روی جلد به «رودهن» تغییر یافته است؟ که البته این امر بیش از آن که متوجه ترجمه باشد، به امر چاپ باز میگردد.
خواندن کتاب حدود 6-7 ساعت زمان میبرد و قیمت آن هم بسیار اقتصادی است. خواندن آن را به گروه سنی 14-20 سال جداً توصیه میکنم.
قطعهای از متن داستان:
الاهگان انتقام بی آن كه صدایی ایجاد كنند، با سایهها در میآمیزند كه بسیار شگفتانگیز است. نقابهای اسكلتیشان، نشان قاتل است، همین طور خنجرهای سیاهشان. دربارهی الاهگان انتقام چیزهایی شنیده بودم، اما هیچ وقت هیچ كدامشان را از نزدیك ندیده بودم. گویا قرار است زن باشند. البته نمیشود زن بودن آنها را تشخیص داد، هر كسی یا هر چیزی ممكن است داخل آن شنل سیاه باشلقدار باشد.
میگویند الاهگان انتقام چنان ماهر و مخفیكار هستند كه قربانیانشان بی آن كه صدایی دربیاورند، میمیرند. تنها كاری كه از من بر میآید، این است كه محكم به صورت كوچولو بچسبم و امیدوار باشم لانایا بداند دارد چه كار میكند.
همان طور كه الاهگان انتقام در سكوت اطراف او حركت میكنند، با صدایی آرام میگوید: «درود، ما برای ویدا بلیك پیشكشهایی آوردهایم.»