نام کتاب: آقای دوشنبه [۱]، اولین کتاب از هفتگانهی «کلیدهای پادشاهی» [۲]
نویسنده: گارت نیکس [۳]
مترجم: مریم رفیعی
ناشر: انتشارات بهنام
تیراژ: 2200 نسخه
نوبت چاپ: اول 1390
قیمت: 7000 تومان
۳۰۴ صفحه
خط داستانی:
قرار بود اولین روز نیمسال تحصیلی در مدرسهی جدید، آخرین روز عمر «آرتور پنهالیگون» [۴] باشد؛ اما به جای مردن به دلیل حملهی آسم، کلیدی به دستش میرسد و به سرزمین دیگری کشانده میشود که موجودات انسانمانندی به نام «روزهای فردا» آن را اداره میکنند.
دربارهی نویسنده:
گارت نیکس متولد 19 جولای سال 1963 در ملبورن است. از کتابهای مشهور او میتوان به مجموعهی «کشور کهن» [۵]، ششگانهی «برج هفتم» [۶] و هفتگانهی «کلیدهای پادشاهی» اشاره کرد. کلیدهای پادشاهی بین سالهای 2003 تا 2010 به چاپ رسیده است. به غیر از کتاب «آقای دوشنبه»، شش کتاب دیگر از این مجموعه به چاپ رسیده که هنوز در ایران ترجمه نشده است.
خلاصهی داستان:
داستان آقای دوشنبه، بعد از یک مقدمهی کوتاه در یک روز مدرسه آغاز میشود. جایی که آرتور به دلیل بیماری آسم از ادامهی مسابقهی دو جا میماند و درست در همان لحظه که مرگ را در نزدیکی خود میبیند، اتفاقات عجیبی را مشاهده میکند. به جای مردن از حملهی آسم، کلیدی به دست آرتور میرسد که توسط آن به عمارتی کشیده میشود. عمارتی که تنها او قادر به دیدن آن است. در آن سرزمین، موجودات انسانمانندی به نام روزهای فردا حکمرانی میکنند و یکی از آنها با نام آقای دوشنبه، در صدد پس گرفتن کلید از دست آرتور است. او برای رهایی از دست این پسر و در واقع پس گرفتن کلید، اهالی زمین را به یک بیماری با نام «طاعون خواب» مبتلا میکند. آرتور که طی سفرش در عمارت و سرزمین جدید متوجه میشود وارث ذیحق خطاب شده است، پی میبرد که برای برگشت به خانه و از بین بردن این بیماری باید تن به مبارزه با هر چیزی بدهد که تا به آن روز هیچ درکی از آنها نداشته است.
نگاهی به کتاب:
شروع داستان آقای دوشنبه تقریباً شروع خوب و جذابی است. به جز مقدمهی چند صفحهای اول کتاب، قرار گرفتن در میان یک مسابقه دو و آشنا شدن با قهرمان داستانی که آسم دارد و در آن لحظه هم دچار حملهی آسم شده، جذابیت زیادی به داستان میدهد و از آنجا شخصیت اصلی داستان جایی بین مرگ و زندگی قرار میگیرد، خواننده بیشتر راغب میشود تا ادامهی داستان را دنبال کند.
یکی از مهمترین ویژگیهای یک داستان خوب، شروع خوب و تاثیرگذار است که بتوانند خواننده را وادار به ادامه دادن بکند و آقای دوشنبه از این حیث نمرهی قبولی را گرفته است.
در طول کتاب، شاید بتوان به جرأت گفت داستان نقطهی نزولی ندارد. به این معنا که داستان در هیچ جای کتاب از ریتم نمیافتد و درست زمانی که خواننده کمکم گمان میکند همه چیز آرام است و داستان دیگر چیزی برای عرضه ندارد، چرخش و پیچشی در داستان رخ میدهد که باعث میشود نتوان داستان را دنبال نکرد.
در کتاب آقای دوشنبه شاهد خلق یک دنیای جدید و موازی با دنیای خودمان هستیم. دنیایی که مطمئناً تفاوتهای زیادی با دنیای ما-فناپذیرها- دارد. به عنوان مثال وقتی آرتور برای اولین بار وارد این دنیا میشود، به جای مشاهدهی مردمی در حال داد و ستدهای مرسوم دنیای خودش، همه را سرگرم هر کاری در ارتباط با پست، کاغذ و نوشتن میبیند. البته بعدها هم آرتور و هم خواننده متوجه میشود که این آدمها همه در حال نگهداری و نوشتن اطلاعات انسانها و موجودات دنیای ما هستند.
در طول داستان نامهایی به میان میآید که شاکلهی دنیای آقای دوشنبه را تشکیل میدهند و در ادامه به آنها اشاره میشود.
معمار: کسی است عمارت یا همان دنیای تازهای را که آرتور وارد آن شده، از هیچ به وجود آورده است. در واقع او خالق عمارت و تمام خدمتکاران و کسانی است که در عمارت مشغول به کار هستند. خدمتکارانی که به وجود آمدهاند تا گفتههای معمار را به انجام برسانند.
قلمروهای ثانویه: معمار بعد از ساختن عمارت، قلمروهای ثانویه یا همان جهان فناپذیرها را به وجود آورده است. عمارت و خدمتکاران آن، این اثر بزرگ را ثبت کرده و اطلاعات مربوط به موجودات آن را تا سالیان متمادی نگهداری کردهاند.
وصیتنامه: بعد از رفتن معمار بزرگ از عمارت، او وصیتنامهای تنظیم میکند تا در نبود او کارها به روال درست خود ادامه پیدا کند. اما این اتفاق نمیافتد و وصیتنامه به هفت قسمت شکسته میشود. هر کدام از این قسمتها در جای جای قلمروهای ثانویه پخش شدهاند. در همین حین، هفت متولی وصیتنامه سوگند خود را میشکنند و تصمیم به ادارهی عمارت و دخالت در امور قلمروهای ثانویه میگیرند.
آقای دوشنبه: یکی از هفت متولی که سوگندش را شکسته است. او از گناه تنبلی رنج میبرد و به همین دلیل به هیچ وجه نمیتواند فرمانروای خوبی برای عمارت پایینی باشد. آقای دوشنبه مانند تمام روزهای دیگر، سه زیر دست به نامهای «سپیدهدم»، «ظهر» و «غروب» دارد که اساساً آنها کارهای او را انجام میدهند و او خودش در اکثر داستان قدرتی از خود نشان نمیدهد و مشغول چرت زدن است.
یکی از ویژگیهای قابل ذکر این داستان، خلق شخصیتها و موقعیتهای بکر و تازه است. به عنوان مثال بخشی از وصیتنامه که آرتور را در مسیر رسیدن به کلید اصلی کمک میکند، در قالب یک قورباغه در آمده که صدای این قورباغه در ابتدای داستان از گلوی دختری به نام «سوزی» -همراه و راهنمای آرتور- شنیده میشود و به نظر میرسد حمل جانوری مثل قورباغه در گلو، در عمارت مایهی مباهات و تفاخر باشد! یا موقعیتهایی که آرتور با آنها برخورد میکند. شاید یکی از بهترین فصول این کتاب، پیدا کردن راه از طریق «راهپلههای ناممکن» باشد. این راهپلهها که باید تنها از طریق ذهن و تخیل ایجاد شوند، شامل پاگردهایی هستند که در هر کدام از این پاگردها، آرتور و سوزی وارد دنیا و زمانی منحصر به فرد می شوند. در واقع پاگردها خود حکم چرخ زدن در زمان را دارند و همین به جذابیت بیشتر این فصل میافزاید.
از دیگر موضوعات جالب توجهی که در این داستان رخ میدهد، قدرتی است که کلید به آرتور میدهد. به همین دلیل برعکس دنیای خودش، آرتور در این دنیا آسم ندارد و میتواند به راحتی نفس بکشد و ترسی از حملههای آسم یا حتا زخمی شدن نداشته باشد. کلید از او در برابر خطرات محافظت میکند و به واسطهی همین است که هم آرتور و هم خواننده میتوانند در بدترین و تاریکترین شرایطی که در داستان رقم می خورد، به آن امید داشته باشند.
داستان با جنگیدن آرتور برای رسیدن به راهحلی جهت توقف بیماری لاعلاج دنیای خودش پیش میرود و تا پایان داستان با مشکلات و موقعیتهای ریز و درشتی برخورد میکنیم که همه و همه باعث بیشتر راغب شدن خواننده برای ادامهی این کتاب است. کتاب اول پایان خیلی خوبی دارد و شدیداً ذهن خواننده را درگیر جلدهای بعدی و ادامهی داستان میکند.
کتاب آقای دوشنبه شاید در بعضی از قسمتها به کتابها و داستانهایی از این دست تنه بزند و بتوان نشانههایی از آن داستانها را در آن پیدا کرد، اما آن قدر موقعیت و مخلوقات بدیع و جذاب دارد که خواننده را متوجه این شباهت نکند. میتوان این اطمینان را به علاقهمندان این ژانر داد که با خواندن این کتاب وقت خود را تلف نکرده و با دنیایی عجیب و تازه و سرشار از غافلگیریها سر و کار خواهند داشت.
قطعهای از متن کتاب :
سعی کرده بودند وصیتنامه را نابود کنند، اما ظاهراً این کار از توانشان خارج بود. به همین دلیل آن را به دو صورت شکستند: اول از نظر جسمی که کاغذ پوستی را پاره و تکههای آن را در فضا و زمان پخش کردند؛ دوم از نظر روحی، چون حتا به یک شرط آن عمل نشد.
متولیان خیانتکار دوست نداشتند هیچیک از شروط وصیتنامه به اجرا درآید؛ به همین دلیل هر هفت تکهی وصیتنامه را با دقت بسیار پنهان کردند.
اولین و کماهمیتترین تکه را داخل کریستال صاف و شفافی که از الماس هم محکمتر بود، گذاشتند. بعد کریستال را در داخل جعبهای از جنس شیشهی نشکن قرار دادند و جعبه را داخل قفسی از نقره و مالاکیت گذاشتند و قفس را روی سطح خورشیدی مرده، در نقطهی انتهایی زمان میخکوب کردند.
دوازده نگهبان فلزی دور قفس کشیک میدادند؛ هر کدام روی یکی از اعداد صفحه ساعتی که با نور ابدی روی سطح تاریک ستاره حک شده بود، ایستاده بودند.
نگهبانها صرفاً جهت محافظت از آن تکه آفریده شده بودند. ظاهرشان تا حدودی شبیه انسانها بود. اما از نظر قدی دو برابر یک انسان معمولی بودند و پوستشان از جنس فولادی براق بود. مانند گربه تیزپا و انعطافپذیر بودند، دست نداشتند و به جای آن تیغههایی از مچهایشان بیرون زده بود. هر نگهبانی مسئول فضای بین زمان خود و زمان نگهبان بعدی بود. رهبرشان که بین ساعت دوازده و یک میایستاد، بر کار آنها نظارت میکرد.
گروهی از بازرسان که با دقت انتخاب میشدند، وظیفهی سرکشی به نگهبانان فلزی را بر عهده داشتند؛ موجودات دونپایهای که جرأت نداشتند ناقصان وصیتنامه را زیر سؤال ببرند. این بازرسان هر یکصد هزار سال ظاهر میشدند تا مطمئن شوند همهچیز رو به راه است و تکهی وصیتنامه در جای امن خود قرار دارد.
پانویسها:
[۱] Mister Monday
[۲] The Keys to the Kingdom
[۳] Garth Nix
[۴] Arthur Penhaligon
[۵] Old Kingdom
[۶] The Seventh Tower