نام کتاب: آرتمیس فاول و گروگانگیری [۱]
نویسنده: ایاوین کالفر [۲]
مترجم: شیدا رنجبر
ناشر: نشر افق
نوبت چاپ: پنجم 1387
تعداد صفحه: 456 صفحه
شمارگان: 3000 نسخه
قیمت: 58,000 ریال
شابک: 7-084-369-964-978
حقیقتش را بخواهید، هیچ چیز مثل یک کتاب ماجراجویانه برای ردهی سنی نوجوان نمیتواند من را سر حال بیاورد. از رمانهای کلاسیکی مثل تام سایر و هاکلبری فین از مارک تواین گرفته، تا رمانهای علمیتخیلی جان کریستوفر مثل سهگانهی کوههای سفید و یا حتا چند جلدی (و نه همه جلدهای آن) از رمانهای فانتزی جی. کی. رولینگ یعنی مجموعهی هری پاتر. همیشه مشتاقانه منتظر کشف نویسندههای جدیدی در این زمینه هستم، برای همین هر وقت اثر جدیدی در این رابطه میبینم پایم سست میشود. برای خرید کتابهای آرتمیس فاول هم مدتها بود که پایم سست شده بود، اما جیبم نه، ولی بالاخره جلد اول این مجموعه را گرفتم.
نویسنده کتاب، «ایاوین کالفر» متولد ایرلند است. هر چند ایرلندی بودن وی در نقل داستانهای جن و پری نقش مسلمی دارد، اما حضور وی بعنوان معلم در کشورهایی مثل عربستان، تونس و ایتالیا نیز حتماً نقش بسزایی در پرورش تخیل او داشته است. او هر چند صاحب داستانهای دیگری نیز میباشد، اما مجموعه داستانهای آرتمیس فاول بود که او را به شهرت رساند و امروزه با نویسندگانی مثل جی. کی. رولینگ، خالق مجموعهی هری پاتر مقایسه میشود.
کالفر قبل از آرتمیس فاول، دو کتاب «بنی و عمر»[۳] و «بنی و ببی»[۴] را در سالهای 1998 تا 1999 بر اساس تجربیاتش در تونس نوشت. بعد از آن نیز در نوشتن سه قسمت از مجموعهی هفت قسمتی «O'Brien Flyers» همکاری داشته است. اما در سال 2001 با نوشتن اولین آرتمیس فاول وارد لیست پرفروشترینهای نیویورک تایمز شد. بعد از آن هفت کتاب دیگر از این مجموعه را خود به تنهایی نوشت و در نوشتن دو داستان دیگر و همچنین گرافیکی کردن دو کتاب اول این مجموعه همکاری کرد. وی همچنین قول داده است که بقیهی کتابها نیز به زودی به شکل کمیک ارائه خواهد شد. او همچنین چهار اثر مستقل دیگر به نامهای «لیست آرزوها» [۵]، «تحقیقات ماه نیمه» [۶]، «کلیک (فصل سوم)» [۷] و «ایرمن» [۸] و یک رمان مخصوص بزرگسالان به نام «وصلشده» [۹] در کارنامه دارد.
شاید یکی از موفقیتهای دیگر او با نوشتن ششمین جلد مجموعهی پنج جلدی «راهنمای مسافران مجانی کهکشان» [۱۰] اثر داگلاس آدامز [۱۱] رقم بخورد. او با بیوهی آن نویسنده و ناشر توافقی انجام داده است تا تلخی پایانی جلد پنجم را برای هواداران آن مجموعه تغییر دهد.
خوشبختانه او گفته است:«من آنقدر مینویسم تا یا مردم از خواندن دست بردارند یا ایدههای من تمام بشود.». بنابراین حالا حالاها میتوانیم منتظر آثار جدیدتری از او باشیم.
اما خود کتاب تا حدودی من را غافلگیر کرد. فقط میتوانم بگویم متفاوت بود. متفاوت از این نظر که تا آخر داستان مشخص نشد که آرتمیس قهرمان داستان است یا ضدقهرمان داستان! متفاوت از این نظر که جن و پریها حضوری کاملاً متفاوت در این داستان دارند. متفاوت از نظر تخیل نویسنده و متفاوت از این نظر که تا آخر داستان هم هیچ چیز را نمیتوانید حدس بزنید. اما شاید مهمترین بخش قضیه این باشد که شما نمیدانید یک داستان علمیتخیلی میخوانید یا یک داستان فانتزی. اگر نظر من را بخواهید، این کتاب یک داستان علمیتخیلی با قهرمانان فانتزی بود! اما از نظر طبقهبندی رسمی، این کتاب اشتراک دو گونهی علمیتخیلی و فانتزی است.
بخشهای اول کتاب خیلی بهتر از بخشهای پایانی آن است. بخصوص از نظر گرههای داستانی به نظرم نویسنده باید روی بخشهای آخر داستان یک تجدیدنظر بکند! البته بعضی از صحنهپردازیهایش هم خیلی شبیه هری پاتر بود، به خصوص آن صحنههای مردم در ایستگاههای انتقال به زمین. در هر صورت باید یادمان باشد که این یک داستان تخیلی جدید است و نویسنده تازه دارد دنیای خودش را اختراع میکند و خیلی از جاهایش هنوز درست شکل نگرفته است. همچنین یادمان باشد که داستانهای کاملاً تخیلی معمولاً شروع ضعیفی دارد. مثلاً «هابیت» را در مقابل بقیه مجموعهی «ارباب حلقهها» در نظر بگیرید. حتا جلد اول هری پاتر در مقابل جلدهای دوم و سوم بسیار ناشیانه به نظر میرسد.
نویسنده البته شخصیتهای زیادی را هم وارد داستان کرده است که برای رمانهای نوجوانپسند کمی زیادهروی است، اما به وضوح پایانهای دنبالهداری برایشان در نظر گرفته است. از جنهای مثل «هالی» که اولین افسر مونث نیروهای ویژه جنها است، تا «روت» که فرماندهی او است و از آن رئیسپلیسهایی است که همیشه از زیر دستانش میخواهد که طبق قانون رفتار کنند ولی خودش بعضی وقتها آن را زیر پا میگذارد؛ و «فلی» سنتور، که نقش متخصص همهکارهی آنها را برعهده دارد و در مجموع یک تیم کامل پلیسی را تشکیل میدهند. «کادگیون» که رقیب و معاون «روت» است و البته خود «آرتمیس فاول» که یک پسر پولدار نابغه و شبه تبهکار است، به همراه خواهر و برادر «باتلر» که نقش محافظ و مستخدمهایش را بازی میکنند و دهها شخصیت فرعی دیگر از جمله ترولهای کمعقل خونخوار! البته از نظر من بهترین شخصیت «مالچ» دورف بود، که خودش یک تنه نقش یک باند سرقت طلا را اجرا میکند!
داستان ماجرای پسر نابغهای از یک خانواده تبهکار است که برای آزاد کردن پدرش، باید کلی طلا به دزدان بدهد و تصمیم میگیرد این طلاها را از ناممکنترین جای ممکن، یعنی از خزانهی دنیای جادو به دست بیاورد. در طول داستان با دنیای زیرزمینی جن و پریها هم آشنا میشوید. به خصوص با گروهی از نیروهای ویژهی پلیس آنها که وظیفهی دور نگه داشتن آدمیان از این دنیای جادویی را بر عهده دارند. ماجرای یک گروگانگیری عجیب به اوج هیجان میرسد و بعد از آن ماجرای تعویض گروگان با طلاها.
پشت جلد کتاب نوشته است:
«آرتِمیس فاول، نام پسرک دوازده ساله و البته نابغهای است که در یک خاندان اشرافی به دنیا آمده است، اما آنقدرها خاندان شرافتمندی نیستند، که هیچ؛ همهشان نسل بعد نسل تبهکار و آبزیرکاه هستند. ولی فرق آرتمیس با بقیه در این است که او در کودکی پدر قاچاقچیاش را از دست داده و ثروتشان به شدت کم شده، و او که نابغهتر از اجداد خود است قصد دارد ثروت خانوادگیشان را دوباره به دست بیاورد. آرتمیس فاول برای این کار اما به عجیبترین کار عالم دست میزند: از جن و پریها اخاذی میکند و با گروگان گرفتن یک افسر پلیس پریها، یک تُن طلا مطالبه میکند! البته در این کتاب همهی جنها و پریها از ترس انسانها چندهزار سالی است که زیر زمین زندگی میکنند و فقط هر از چند گاهی برای تقویت جادوی خودشان یا برای برگزاری مراسم مخصوصشان به زمین میآیند. جالب است که آنها فقط در یک نقطه از زمین خیالشان راحت است و بدون دردسر رفت و آمد میکنند؛ آن هم پارک دیزنیلند است که همان شرکت مشهور سازندهی کارتون ساخته است و پر از عروسکها و بازیگرهای جن و پری است و جنها و پریهای واقعی خودشان را به جای آنها جا میزنند! البته این گروگانگیری ظاهراً سادهی او حتا امکان دارد تمام زمین را درگیر جنگ خانمانسوز بین آدمها و جنها بکند، اما او واقعاً احتیاج به این پول دارد و همه جور خطری را میپذیرد.»
داستان گرهها و معماهای خودش را دارد، که جالب هستند. اما بعنوان یک کتاب نوجوانپسند، مشکلش این است که امکان هم ذاتپنداری با قهرمان نیست. چون قهرمان یا قهرمانان مشخص نیستند. در واقع شاید بزرگترین مشکل، اسم کتاب باشد! مثلاً اگر اسم کتاب «هالی شورته؛ افسر نیروهای ویژه» و یا حتا «ماجرای گروگانگیری» بود، آدم می دانست که طرف خوب ماجرا کدام است. این بیشتر به این دلیل است که در این رده از کتابها کمتر پیش میآید که اسم ضدقهرمان عنوان تیتر باشد! هر چند این روزها نویسندههای این رشته مجبورند کلی چیزهای غیرعادی به کار ببرند تا توجه نوجوانان را جلب کنند!
همین که کتاب در ایران به چاپ پنجم رسیده، خودش نشان میدهد که نویسنده، مترجم و ناشر هر سه کارشان خوب بوده است و مهمتر از همه این که داستان آقای کالفر به مذاق ایرانیها خوش آمده است.
در مجموع فکر کنم کتاب خوبی برای نوجوانها باشد.
در بخشی از کتاب میخوانیم:
«هالی تمام آن اتفاقات را از شکافی که بین تاخوردگیهای پردهی گوبلن بوجود آمده بود، تماشا کرد. اگر با چشمان خودش ندیده بود، امکان نداشت باور کند. در واقع باور هم نکرده بود، تا وقتی که به خاطر گزارشش مجبور شد فیلم آن را دوباره تماشا کند. آن وقت بود که مطمئن شد همهی آنها اوهام ناشی از آخرین لحظات مرگ نبوده است. جان کلام این که نوار آن فیلم تبدیل شد به یک اسطوره. به این صورت که از نمایش چندین باره در خانهی سینماگران آماتور شروع شد و به کلاسهای جنگهای تن به تن دانشکدهی نیرویهای ویژه خاتمه یافت.
آدمیزاد، یا همان باتلر، سریع کلاهخود زره قرون وسطایی را سرش کرد. باور کردنی نبود، اما گویا تصمیم داشت با ترول شاخ به شاخ شود. هالی سعی کرد صدایی از خودش در بیاورد تا شاید این کار او را پشیمان کند، اما جادو هنوز ریههای له شدهاش را از هوا پر نکرده بود.
باتلر نقاب کلاهخود را روی صورتش کشید و گرز را با حالتی وحشیانه بلند کرد. از بین میلههای آهنی جلوی کلاهخود غرید: «حالا بهت نشون میدم وقتی یکی دست به خواهر من بزنه، چه بلایی سرش میآد.»
آدمیزاد گرز را مثل چماق معرکهبگیرها بالای سرش تاب داد و آن را محکم از پشت بین دو شانه ترول کوبید. ضربهای مثل این گرچه کشنده نبود، اما مسلماً فکر ترول را از طعمهاش منحرف میکرد.
باتلر پایش را درست بالای کفلهای ترول گذاشت و با قدرت تمام گرز را از کمر او جدا کرد. وقتی گرز با صدای چندشآوری از تن ترول جدا شد، باتلر عقب رفت و با حالتی تدافعی ایستاد.
ترول به طرف او برگشت و هر ده چنگالش را از ته بیرون داد. قطرات زهر در نوک عاجهای تیزش برق میزد. زنگ تفریح به پایان رسیده بود. اما این بار دیگر خبری از حملههای غافلگیرکننده و برقآسا نبود. هیولا خیلی محتاطانه عمل میکرد. معلوم بود که دردش گرفته است. مثل این که با این یکی مهاجم هم باید همان معاملهای را میکرد که با آن یکی از نوع دیگر کرد. تا آنجا که به ترول مربوط میشد، به قلمرو او تجاوز شده بود. در طبیعت این موجودات، فقط یک راه برای حل چنین مشکلاتی وجود داشت، یعنی همان راهی که ترولها تمامی مشکلاتشان را با آن حل میکنند.
...باتلر مستقیم به صورت او نگاه کرد و گفت:«بهت اخطار کرده باشم، من سلاحهای مرگباری دارم که اگر مجبور بشم ازشون استفاده میکنم.»
پانویسها:
[1] Artemis Fowel
[2] Eion Colfer
[3] Benny and Omar
[4] Benny and Babe
[5] The Wish List
[6] Half Moon Investigations
[7] Click, chapter 3
[8] Airman
[9] Plugged